تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816415829




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شعري براي از نو خواندن


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری-امسال از سوي شوراي كتاب كودك، احمدرضا احمدي، كانديداي جايزه هانس كريستين اندرسن شد؛ جايزه مهم و معتبري كه هر دو سال يك بار برگزار مي‌شود و به نوبل ادبيات كودك مشهور است. به همين بهانه دفترچه آبي اين دفعه به احمدرضا احمدي اختصاص دارد. نويسنده‌اي كه ديدن را دوست دارد احمدرضا احمدي دوست داشتني است؛ جداي از آثارش كه او را دوست‌داشتني‌تر مي‌كند؛دوست خوبي است. هميشه هواي دوستانش را دارد، حالشان را مي‌پرسد و اگر مشكلي داشته ‌باشند، از راهنمايي و تجويز و تجربه‌هاي شخصي هم دريغ نمي‌كند. صميمي است و صادق. شايد همان‌چيزي كه همة ما به دنبالش هستيم؛ كسي كه حرف ما را بفهمد و ما هم باورش كنيم. احمدرضا احمدي، از باران و رنگ و باغ مي‌گويد؛ از تنهايي، از انتظار و بسيار هم از مرگ گفته است. اما خنده‌هايش، شوخي‌ها و طنازي‌هايش تو را به شك مي‌اندازد كه اين غم از كجاست؛ او دردهايش را در آثارش مي‌گويد و در گفت‌وگو با تو، دوستي خندان و صميمي است. حتي در بازگو كردن بيماري‌اش هم مزاح مي‌كند. مي‌دانم كه چشمش ناراحت است و قلبش نيز، اما بيماري جسم او نتوانسته به كودكي‌اش صدمه بزند. او كودكي‌اش را هميشه نگه‌داشته است. تصويرگري:نازنين جمشيدي داستان‌ها و شعرهايش تو را مي برد به رويا، به صلح‌ و به آرامش. «همه آن قايق‌هاي كاغذي» با تصويرهاي زيبايش، «قصه‌هاي پدر بزرگ»، «خواب يك سيب، سيب يك خواب»، «در باغ بزرگ باران مي‌باريد»، «‌هفت كمان، هفت رنگ»و... همه و همه تو را مي‌برد به ميانه خواب و رويا. داستان‌هاي او پر است از جست‌وجو، و حتي با يافتن گمشده، باز هم اين حركت ادامه دارد؛ جست‌وجو و حركت تا ابد. در داستان‌هاي احمدرضا احمدي، توقف معنا ندارد، بايد رفت و شناخت. بايد عاشق بود. بايد مهر ورزيد و بايد شنيد. مثل داستان «نشاني.» پسرك در جست‌وجو است و با صداهاست كه راه را مي‌شناسد. گاهي وقت‌ها دلت نمي‌خواهد به صفحه آخر كتاب برسي و اگر شنونده شعرهايش باشي، آن هم با صداي خودش، دلت مي‌خواهد ساعت‌ها به شعرها و صداي شاعر گوش كني و غوطه‌ور باشي در فضايي ميان رويا و واقعيت. احمدرضا احمدي در يادداشتي براي مخاطبان خود نوشته: «هر بار پس از پايان بردن كتابي براي كودكان، پنداشته‌ام اين آخرين نوشته‌ من براي آنهاست. اما نه، اين آخرين، هميشه فصل نخستيني گشته است براي كتابي ديگر. اين از سخاوتمندي من نيست، اين تنها دليل ماندن من در زمين است. اميدوارم كه مرا و حرف مرا، كودكان باور كنند. كودكان تنها مخاطب من نيستند؛ آنها يگانه يار من هستند كه مي‌توانم پهنه‌ دل را با سكوت آنها آميخته‌ كنم. سكوت آنان مرا به هراس مي‌آورد. ياد آنان مرا از ياد مرگ غافل مي‌كند. من فقط مي‌دانم كه كودكان بايد بينا شوند. من بينايي را دوست دارم.» احمدرضا احمدي در مراسم بزرگداشت خود در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در باره‌‌ دريافت جايزه اندرسن هم سخن گفت. او گفت چه اين جايزه را دريافت كند و چه نكند، هميشه احمدرضا احمدي خواهد ماند و اميدوار است. نلي محجوب نگران مداد رنگي‌ها ‌احمدرضا احمدي، انفجار عاطفه در واژه‌هاست؛ خيالش واژه‌ها را به پرواز در مي‌آورد. واژه‌ها در عين سردي ظاهري‌شان، با تصويرهاي خيال‌انگيز و بديع در كنار هم، ‌نوعي بمب ساعتي را در ذهنت كار مي‌گذارند. اضطراب اين بمب ساعتي، نوعي دل آشوبه لذت‌بخش را به قلبت مي‌ريزد، اما هرگز در انتظار انفجارش نيستي، خودش پيشاپيش آن را خنثي كرده است، گويي بمب هم فقط در خواب و خيال او وجود دارد. اما او با بمب و چاقو و موشك و خشونت، چه در خواب و چه در بيداري، مخالف است. احمدي، جهاني سراسر از‌ شادي ، آزادي، مهرباني ، گذشت و دوستي براي بچه‌ها و بزرگسال‌ها مي‌خواهد. او بيش از فقر واژگان، نگران فقري است كه مداد رنگي را از دسترس بچه‌ها دور نگاه مي‌دارد. گرچه او طرحي براي اداره جهان ندارد، اما در خيال‌هاي رنگارنگش باغي پر از ميوه ، رنگ ، آفتاب ، آب ، انار ، سيب و اطلسي براي بچه‌ها مي‌آفريند و آن را در برابر جهان پر از خشم و خشونت و اضطراب و بحران جدايي و تنهايي مي‌گذارد. شهرام اقبال‌زاده براي رسيدن به گل‌هاي بنفش هر وقت احمدرضا را ديده‌ام، ده تا گرفتاري و درد و مرض و «درشكه در برف مانده» داشته و آن‌چنان هنرمندانه از آن ماه‌هاي گرفتاري‌اش براي رسيدن گل‌هاي بنفش حرف زده كه آدم كم‌تجربه و تواني مثل من را به اين نقطه مي‌رساند كه حرف‌هايش «طعم كهن مرگ» مي‌دهد. اما بلافاصله و هنرمندانه‌تر به خاطرم مي‌آورده كه چنان بايد آغشته از روز شوم كه بتوانم در آستانه زمستان از گرما بگويم. اين احمدرضاي دوست داشتني از آن اعجوبه‌هاي روزگار است. براي هر چيز پيش پا افتاده‌اي آن‌چنان مضمون كوك مي‌كند كه به عقل طنزآور‌ترين جن‌ها هم نمي‌رسد و از هر نشانه‌اي عادي آن‌چنان مخاطبش را به عمق‌هاي دور از دسترس راه مي‌نمايد كه لااقل عقلاي انس هم از آن عاجزند. يك روزي مي‌خواست از دفتر كارم به خانه‌اش زنگ بزند. دو تا تلفن روي ميز من بود. يكي داخلي و يكي شهري رفت سراغ تلفن‌ها و گفت: «كدامش شير آب سرد و كدامش شير آب گرم است؟ لااقل يك برچسب قرمز روي تلفن داخلي‌ات بچسبان كه...» و از آن روز به بعد حتي روزي نشده كه من دست به تلفن ببرم و ياد اين لطيفه پر نكته او نيفتم. در شعر بزرگ سالانه به نظرم همتا ندارد. نمي‌دانم، شايد چون دوستش دارم پيش من شانسي آورده كه اين‌جور در باره شعرهايش قضاوت مي‌كنم، اما تجربه‌ها و نوشته‌هايي كه در حيطه ادبيات كودكان داشته، هر كدامش يك استثناست. مطمئنم همه بچه‌ها نمي‌توانند حرف‌هايي را كه او با بچه‌ها دارد بفهمند. اما خوش به حال بچه‌هايي كه حرف‌هاي او را مي‌فهمند، هر روز هفته را به رنگي مي‌بينند و هر رنگي را مادر رنگين‌كماني. پاينده باشد الهي! كه اگر هم كم مي‌نويسد، جاي خالي بزرگي را در ادبيات كودكان و نوجوانان ما پر مي‌كند. مصطفي رحماندوست كتابي كه از صفحه هايش رنگ مي‌چكد تازه‌ترين كتابي كه از احمدرضا احمدي چاپ شده «قصه‌هاي پدربزرگ» نام دارد. چرا قصه‌هاي پدر بزرگ؟ در ابتداي كتاب زير عكس نويسنده اين‌طور نوشته شده: «احمدرضا احمدي، شاعر نام آشناي معاصر، مثل پدر بزرگ داستان‌ها، دوست داشتني است و براي نوه‌هاي امروز با آب و تاب قصه مي‌گويد. قصه‌هاي او پر رمزو راز است و پر نقش و نگار و زندگي را با تمام سادگي و پيچيدگي‌اش، چون رودي پرخروش در جريان مي‌بيند و به تصوير مي‌كشد.» كتاب آبي است؛ هم جلدش و هم صفحه‌هايش. و اين آبي تو را به آرامش آسمان و دريا مي‌برد؛ آرامشي كه ويژگي قصه‌هاي شعرگونه اين نويسنده تواناست. نقاشي‌هاي عطيه مركزي در كنار قصه‌ها بافتي به وجود آورده كه نگاه را به خود مي‌خواند و در اعماق جان خواننده ريشه مي‌دواند. قصه‌ها را كه بخواني، كتاب را كه به پايان برساني، احساس مي‌كني هفت تابلوي نقاشي را ديده‌اي. هفت تابلو از هفت منظره زيباي زندگي. احساس مي‌كني نويسنده فقط نويسنده نيست، راوي اتفاق‌هاي تكان دهنده و صحنه‌هاي هيجان‌انگيز نيست؛ نويسنده يك نقاش است كه با قلم موي شعر، بر بومي از كاغذ تصويرهايي كشيده كه تكرار شدني نيستند. احساس مي‌كني رنگ‌ها از لابه‌لاي صفحه‌هاي كتاب مي‌چكد، رنگ... رنگ... رنگ. آن وقت‌ها كه كودك بودم، گاهي در اتاق تنها مي‌ماندم. از پنجره، حياط و حوض خانه‌مان را نگاه مي‌كردم. حوض آب را در چهار فصل سال مي‌ديدم: در بهار، آب حوض، سفيد و روشن بود. در تابستان، آب حوض، آبي بود. در پاييز، آب حوض، سبز بود، و روي آب، پر از برگ‌هاي قهوه‌اي و زرد بود. در زمستان، آب حوض، آب نبود، يخ بود، يا برف.* قصه‌هاي پدربزرگ را نشر افق، ‌با قيمت3هزارتومان منتشر كرده‌ است. فرهاد حسن‌زاده تا زنده شوم حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می‌خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می‌خواستم می‌خواهم تمام لغاتی را که می‌دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز نگویم خانه را برای تو آماده کنم برای تو یک چمدان بخرم تو معنی سفر را از من بپرسی لغات تازه را از دریا صید کنم لغات را شست‌شو دهم آ‌ن‌قدر بمیرم تا زنده شوم احمد رضا احمدي شعري براي از نوخواندن نقطۀ مركزي اين شعر احمدرضا احمدي، زندگي و زنده بودن است. حتي وقتي حرف از فراموش كردن است يا صحبت مردن، قرار است تنها مقدمه‌اي براي يك يادآوري و تولد دوباره باشد. براي همين است كه فكر مي‌كنم در اين شعر بيش از هر چيز «اميد» موج مي‌زند. شعر «حقيقت دارد...» لبريز از تعابير شاعرانه است؛ از به دريا ريختن لغات گرفته تا دوباره صيدكردن و شست‌وشو دادنشان! بعضي از سطرهاي شعر با وجود سادگي ظاهرشان، از نظر حسي و مفهومي تأثيرگذارند و مي‌توانند بيان‌كنندۀ درددل‌ها و حرف‌هاي يك انسان دچار روزمرگي شده باشند: «كلمات ديروز را/ امروز نگويم». يكي از سطرهاي موفق اين شعر ، پايان‌بندي به‌ياد ماندني آن است: «آن‌قدر بميرم/ تا زنده شوم» اين‌سطرها خاطره‌اي خوش از شعر در ذهنمان به جا مي‌گذارند تا انگيزه‌اي داشته باشيم براي برگشتن و از نو خواندن شعر. در تمام جاده‌ها احمدرضا احمدي جاده‌هاي زيادي را طي كرده؛ در زمينه‌هاي مختلفي كارهاي متنوعي انجام داده است. در ادبيات بزرگسالان او را به عنوان شاعري نوگرا مي‌شناسند: از اولين كتابش كه «طرح» نام داشت و در سال 1341 منتشر شد، تا «همه شعرهاي من» كه سه جلدي است و نشر چشمه ناشر آن است. احمدي در حوزه نثر هم كارهايي دارد كه مهم‌ترين آنها «حكايت آشنايي من» نام دارد و يادداشت‌هايي است در باره شاعران معاصر ايران. احمدرضا احمدي از سال 1349 تا سال 1358 مدير توليد مركز تهيه صفحه و نوار در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بود. در دوره مديريت او نوارهاي صوتي بسياري توليد شد كه ادبيات نو و كلاسيك و موسيقي را به مردم معرفي كرد. در قلمرو دكلمه شعرها، اين هنرمند شعرهاي شاعراني همچون نيما يوشيج، سهراب سپهري، قيصر امين‌پور و... اجرا كرده است. از همه مهم‌تر، كتاب‌هايي است كه او براي كودكان و نوجوانان نوشته است، اين كتاب‌ها عبارتند از: - من حرفي دارم كه فقط شما بچه‌ها باور مي‌كنيد - هفت روز هفته دارم - هفت كمان هفت رنگ - تو ديگر از اين بوته هزار گل‌سرخ داري - نوشتم باران، باران باريد - عكاس در حياط خانه ما منتظر بود - روزهاي آخر پاييز بود - در بهار پرنده را صدا كردم، جواب داد - خرگوش سفيدم، هميشه سفيد بود - حوض كوچك، قايق كوچك - در بهار، خرگوش سفيدم را يافتم - خواب يك سيب، سيب يك خواب - شب يلدا، قصه بلندترين شب سال - اسب و سيب و بهار - در باغچه، عروس و داماد روييده بود - نشاني - همه آن قايق‌هاي كاغذي - رنگين كماني كه هميشه رخ نمي‌داد - روزي كه مه بي پايان بود - برف هفت گل بنفشه را پوشانده بود - در باغ بزرگ باران مي‌باريد




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 540]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن