واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری-«من هر وقت دلم براي صدايم تنگ ميشود، شعر ميخوانم. هر شعري، آهنگي دارد كه وقتي آن را با صداي خودم ميشنوم، خوشحال ميشوم.» اينها را حديث اسدي ميگويد و فرشته شريعتي هم كه با دقت گوش ميدهد، با او موافق است: «و البته هيچكس بيشتر از شخص شاعر از خواندن شعر خودش لذت نميبرد.» مهجبين شيراوندي به دو دليل سراغ مطالعۀ شعر ميرود: «اول براي لذت بردن و بعد براي اين كه احساساتم برانگيخته شود و در فضاي شعرگفتن قرار بگيرم.» امير معيني هم به لذتبردن در مطالعۀ شعر اهميت ميدهد و البته در عين حال نميتواند فراموش كند كه يك شاعر است: «من به عنوان يك شاعر، شعر خواندن را براي خودم يك تكليف ميدانم.» همۀ اينها حرفهايي است كه وقتي بحث «شعر» ميشود، به زبان ميآيد. بحثهاي شاعرانه، هميشه شيرين است و ما در يك جلسۀ چهار نفره سعي كرديم به چهار جواب جزئي دربارۀ چهار بحث كلي مربوط به شعر دست پيدا كنيم. شعر به چه دردي ميخورد و چه دليلي دارد كه نوشتهاي با عنوان «شعر» داشته باشيم؟ اصلاً اگر شعري وجود نميداشت، آدمها چيزي كم داشتند؟ مهجبين: يك جمله راجع به شعر هست كه من خيلي از آن خوشم ميآيد: «شاعر وظيفهاش اين است كه گنجي را كه در جيب مردم قرار دارد، دربياورد و به آنها نشان بدهد.» اين يعني كه شعر چيزهايي را كه مردم ميبينند و توجهي به آنها ندارند، نشانشان ميدهد. من شعر را براي اين دوست دارم كه آدم را از روزمرگي نجات ميدهد. حديث: به نظرم شعر به ما كمك ميكند بغضي را كه درونمان است، باز كنيم؛ بدون آنكه اشكي بريزيم. فرشته: در شعر حرفهايي گفته ميشود كه نميتوان به صورت عادي گفت. خيلي از شاعران حرفهايي را كه نميتوانستند يا جرأت گفتنشان را نداشتند، به كمك شعر بيان كردهاند. فكر ميكنم اگر شعر نبود، حرفزدنمان هم سخت ميشد. امير: به نظر من شعر، بيشتر از آنكه به درد جامعه بخورد، به درد خود شاعر ميخورد و به تخليۀ روحي او كمك ميكند. همۀ شما قالبهاي مختلفي را در حوزۀ ادبيات و هنر تجربه كردهايد. چه شد كه شعر برايتان اينقدر جدي شد و تبديل شد به دغدغۀ اصليتان؟ مهجبين: من از بچگي چيزهايي مينوشتم كه كمكم شكل آهنگين پيدا كرد و تبديل شد به شعر. به نظرم ما نيستيم كه شعر را انتخاب ميكنيم، شعر است كه ما را انتخاب ميكند. فرشته: كساني كه شعر ميخوانند، آرامششان بيشتر از آدمهاي ديگر است. در لحظات كوتاهي كه مشغول نوشتن شعر هستم، از درگيريها و دغدغههايي كه در زندگي روزمره ذهنم را مشغول كرده، رها ميشوم. من شعر را انتخاب كردم، چون اينطوري هم حرفهايم را راحتتر بيان ميكنم، هم از كشفهاي شاعرانهاي كه بهشان ميرسم، لذت ميبرم. حديث: در تأييد حرف مهجبين، بايد بگويم من هم هر وقت شروع به نوشتن ميكنم، تبديل به شعر ميشود. البته هنوز آنقدر شعر نگفتهام كه خودم را شاعر بدانم. امير: من اول نقاشي ميكشيدم، بعد درگير كاريكاتور شدم و بعدتر به اين نتيجه رسيدم كه ميتوانم شعر بگويم. شعرهايتان چه تأثيري بر اطرافيانتان (پدر و مادر، خواهر و برادر، دوستان، همكلاسيها، مردم جامعه) داشته است؟ اصلاً به دنبال اين هستيد كه با شعرتان دنيا را بهتر و قشنگتر كنيد؟ مهجبين: تأثير روي خود آدمها كه نه، ولي در روابط چرا! مثلاً وقتي از كسي ناراحت ميشوم، به حساب شاعريام ميگذارند و ميگويند: چون شاعر است، احساساتي است! از طرفي توقع دارند با بقيه متفاوت باشي و يكجور ژوليدگي و شوريدگي داشته باشي! حديث: تأثير شعرهاي من اين بوده كه بقيه را هم شاعر كرده. اما دربارۀ بخش دوم سؤال، من فعلاً ميخواهم با شعرم خودم را بهتر كنم و روي خودم كار كنم و نگاه ريزبينانهتري داشته باشم تا همهچيز برايم عادي نشود. اما با فاصله و در آينده شعرهايم احتمالاً به بهترشدن دنيا هم كمك خواهد كرد. امير: تأثير شعرهاي من بيشتر برانگيختن تعجب آدمها است و اولين واكنش به شعرهاي من معمولاً تعجب است و فكر ميكنم دليلش كوتاهي شعرهايم باشد. فرشته: من براي متأثر كردن ديگران شعر نميگويم و فكر نكنم كسي موقع سرودن به نظر خواننده يا مخاطب شعرش فكر كند. بيشتر سعي ميكنم طوري شعر بگويم كه خودم بپسندم. دربارۀ بهتر كردن دنيا هم فكر ميكنم اينجور توقعات، خاص شعرهاي حافظ و سعدي و سهراب و فروغ است، نه ما كه نوجوانيم و در سطحي پايينتر قرار داريم. البته ميتوان انتظار داشت كه در آينده به اين مرحله برسيم، ولي فعلاً چنين توقعي از خودم ندارم. تا حالا شده كه خودتان را ملزم كنيد دربارۀ موضوع خاصي مثلاً شادكردن مردم غمگين شعر بگوييد؟ اگر يك روز كسي كه دوستش داريد از شما بخواهد شعري برايش بگوييد، جوابتان چه خواهد بود؟ حديث: يكبار به منظوري شعري گفتم كه تأثيرگذار شد. پدر دوستم فوت كرده بود و من شعري را كه دراينباره گفته بودم، سر كلاس خواندم. همۀ بچهها از شنيدن آن شعر به گريه افتادند. يكبار هم در روزهاي آخر مدرسه شعري براي معلمها گفتم كه همه خوششان آمد و خواستند آن را برايشان بنويسم. اگر هم كسي كه دوستش دارم، از من بخواهد شعري برايش بگويم، پيشنهادش را قبول ميكنم. آدم بعضيوقتها كسي را دوست دارد، ولي نميبيندش! مثلاً من همين الان به اين فكر كردم كه مادربزرگم را خيلي دوست دارم، ولي تا بهحال شعري برايش نگفتهام. مهجبين: معلم انشايمان هميشه موضوعي به ما ميدهد و از ما ميخواهد كه دربارهاش شعر و داستان و... بنويسيم. به نظرم شعرهايي كه اينطوري نوشتهام، خوب نشدهاند؛ مثل اين ميماند كه دست كسي را بگيري و مجبورش كني با تو جايي بيايد. اما اگر كسي از من تقاضاي شعر بكند، حتماً اين كار را مي كنم؛ چون ميدانم كه نياز دارد و دوست دارم كه بهش كمك كنم. امير: يكروز ناظممان گفت شعري دربارۀ روز معلم بگو و جواب منفي دادم. معمولاً شعرهاي اينطوري نميگويم، اما اگر كسي اصرار كند، شايد همينطوري چيزي بنويسم كه البته خودم اسمش را نميگذارم شعر! فرشته: روز نجوم يكي از دوستانم از من خواست شعري درباره سيارهها و ستارهها بگويم كه جنبۀ علمي هم داشته باشد. وقتي ميخواستم اين كار را بكنم، ديدم نميتوانم و به دوستم جواب رد دادم. البته دربارۀ بعضي موضوعات مثل روز معلم كه دربارهاش اطلاعات كافي داريم، ميشود شعر گفت. با اينحال يك بار براي تشكر از كساني كه در جشن تولدم غافلگيرم كرده بودند، شعري گفتم و اگر كسي از من شعري بخواهد –به اين شرط كه خط و مرزي تعيين نكند- خواستهاش را قبول مي كنم. با اين حال اگر او واقعاً كسي باشد كه دوستش داشته باشم، مطمئن باشيد كه خودم قبلاً برايش شعري گفتهام!«من هر وقت دلم براي صدايم تنگ ميشود، شعر ميخوانم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 547]