واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: من تازه شش صبح میخوابم تا حدود یک بعد از ظهر. شبها نمیخوابم. اول میروم باشگاه و بیلیارد بازی میکنم تا موقعی که بیرونم کنند. بعد هم میرم کافه تا... گپ و گفتی شاعرانه با رسول یونان که این روزها حسابی پرکار شده رسول یونان برای طرفداران شعر و خوانندگان پیگیر شعر معاصر، اسم آشنایی است. اسم او نخستین بار سال 1380 و با چاپ دفتر شعر «رور بخیر محبوب من» مطرح شد. شعر او که تماما در قالب سپید است، باعث به راه افتادن جنجالهایی در مورد تفاوت طرح و شعر یا تاثیرگیری او از شعر معاصر ترکیه شد. خوانندگان و دوستداران شعر اما بیتوجه به این بحثها، استقبال خوبی از شعرهای او کردند. طوری که همه دفترهای شعر او به چاپهای متعدد رسید و نایاب شد. یونان، امسال با چهارمین دفتر شعرش با عنوان بلند «پایین آوردن پیانو از پلههای یک هتل یخی»، دو دفتر شعر ترکی، یک رمان با نام «خیلی نگرانیم شما لیلا را ندیده اید» و یک مجموعه ترجمه شعر، حضور پررنگی توی ویترین کتاب فروشیها داشت. با او در یک بعد ازظهر حرف زدیم. زمانی که به قول خودش تازه از خواب بیدار شده بود. آقای یونان، ما هر وقت خواستیم با شما قرار بگذاریم خواب بودید. کلا خیلی میخوابید؟آره، من تازه شش صبح میخوابم تا حدود یک بعد از ظهر. شبها نمیخوابم. اول میروم باشگاه و بیلیارد بازی میکنم تا موقعی که بیرونم کنند. بعد هم میرم کافه تا 12؛ یک نیمه شب که برای من مثل هشت صبح است تازه کارهایم شروع میشود. این سوال را برای این پرسیدم که شاید خیلیها بخواهند بدانند زندگی یک شاعر چگونه میگذرد؟مثل همه مردم. نه، منظورم این است که شما از چه راهی امرار معاش میکنید؟من کارهای مختلفی کرده ام، روزنامه نگاری، ترانه فروشی، فروش کتابها و ... از زندگی ام راضیام ولی این را بگویم که من از کار کردن بدم میآید. چون ازکار بدتان میآید شاعر شدید یا چون شاعر بودید ازکار کردن بدتان آمده؟نه، اگر شاعر هم نمیشدم از کار بدم میآمد. چی شد که شاعر شدید؟ اولین شعری را که گفتید یادتان هست؟شاعر شدنم کاملا اتفاقی بود؛ مثل به دنیا آمدن (متولد شدن). 16- 15 ساله بودم که درناها دیر کرده بودند، ما کنار دریاچه ارومیه زندگی میکردیم. یک شعر ترکی برای درناها گفتم با این مضمون که قرار نیست همه با ما سر ناسازگاری داشته باشند؛ شما چرا دیر کردید؟ از همان موقع شروع کردم به شعر گفتن. شما از استاد خاصی راهنمایی گرفتید؟ آثارتان در جایی، مثلا انجمن ادبی نقد میشد؟ یا همان مایه شعری که اول داشتید، ادامه پیدا کرده؟من از ابتدا مستقل بودم، با بیشتر شاعران و نویسندهها سلام و علیک و آشنایی دارم، دوست هستم، ولی عموما در جمعهای این چنینی دیده نمیشوم. در عوض در جمع شطرنج بازان پارکها بیشتر دیده میشوم. بالاخره در اوایل کار که از کسی الگو گرفتید، نه؟من اول آدم خیلی خودخواهی بودم و سعی نمیکردم از کسی الگو بگیرم یا ادای کسی را در بیاورم. این جا خودخواهی به دردم خورد. هر چند در زندگی خصوصی به من لطمه زد. این خیلی جالبه که خودخواهی به درد آدم بخورد. این باعث شد که سبک و سیاق خودم را در شعر پیدا کنم و در عین حال از همه شاعران و طبیعت تاثیر گرفتم. یعنی هیچ کس نبوده که روی کار شما تاثیر بگذارد؟بیشترین تاثیر را از عاشیقها گرفتم. این عاشیقها که از ده ما رد میشدند، آدم را به نوعی با طبیعت و آسمان گره میزدند، با پرندهها گره میزدند، عاشیقها استادان من هستند. برویم سراغ شعرهای خودتان. در اشعار شما کلماتی هستند که مدام تکرار میشوند، مثل ماه یا قطار. دلیل خاصی دارد که همیشه راجع به این عناصر شعر میگویید؟اگر من یک شاعر عرب بودم، خواه ناخواه در شعرهایم نخل و شتر بیشتر حضور داشت. محیط و اوقات زندگی خیلی تاثیر دارد روی شعر. اوقات زندگی من بیشتر شبهاست. بیداری و فکر کردن من شبهاست که شب هم جز ماه نیست، البته پاسبان هم در خیابان هست، ولی من در خیابان نیستم و کمی بعد رفتگرها میآیند. درباره قطار هم، قطار از کنار ده ما رد میشد. برخلاف تمام داستانها و فیلمها در دهات زندگی کردن خیلی سخت است. حوصله آدمها سر میرود. فکر کنید حد بین این بیحوصلگی یک قطار میآید، مسافرهایی که نمیشناسی، برای تو دست تکان میدهند و تو برای آنها دست تکان می دهی. البته گاهی ما بچههای روستا پذیرایی خوبی از قطار نداشتیم و با سنگهای آماده منتظر بودیم تا شیشهها را بشکنیم تا این که بزرگ شدیم و برای آنها دست تکان دادیم. من شعر هم که میگفتم سنگ پرت میکردم (خنده) به جز این عناصر تکرار شونده، یک خصوصیت دیگر شعر شما این است که خیلی مبتنی بر تشبیه است. این تشبیهها و شباهتهای نو را چطور پیدا میکنید؟من به این موضوع فکر نمیکنم که چیزی را به چیز دیگری تشبیه کنم، چون هیچ چیز شبیه چیز دیگری نیست، همه شبیه خودشان هستند، باید به این موضوع دقت کنم. ولی شعر شما پر از تشبیه است؛ مثلا جایی نوشتید که «پدربزرگ اقیانوسی بود که پیپ میکشید» ...«پدر بزرگ دریایی در دل داشت / و پیپی بر لب/ او دریایی بود که پیپ میکشید» بله، از این کارها هم انجام داده ام ولی ناخود آگاه اتفاق افتاده است. شعر مثل عشق میماند، هیچ فرمول و منطقی ندارد. یک ویژگی دیگر شعرهای شما عاشقانه بودن بیشتر آنهاست. ماجرای این عشق چیه؟در کتاب اول «روز بخیر محبوب من» عاشق شده بودم و این شعرها را گفتم ولی معشوق من رفت و این سند با من باقی ماند و این شغل و عاشقیت را ادامه دادم. نکته ای که گاهی درباره اشعار شما گفته میشود این است که به دلیل تسلطی که شما به زبان آذربایجانی دارید و ارتباطی که با شاعران این کشورها دارید، شعرتان تحت تاثیر شاعران ترکیه و آذربایجان است. این را قبول دارید؟سوال جالبیه. قبلا هم ازمن پرسیده بودند. من پاسخ میدهم که شعر آنها تحت تاثیر من است. وقتی ما یک شعر را ترجمه میکنیم ابتدا چیزی که شما میبینید نیست، ما چیزهایی از خودمان به شعر اضافه میکنیم تا به شکل شعر در بیاید. کسی از من پرسید تو از ناظم حکمت تاثیر گرفتی، گفتم نه. حکمت از من تاثیر گرفته است. من کلمات و استعارههای خوب را در ترجمه ایشان به کار میبرم. بعد شما میگویید از آن تاثیر گرفته ام. بالاخره در این دنیا باید پشت سر هر کس حرفی زده بشود. یک خانم شاعر که معروف هم هست، شایعه کرده بود که یونان به هفت زبان تسلط دارد و شعرهایی را به نام خودش ترجمه میکند. یکی از دوستان من هم پاسخ داد که اگر این شاعران معروفند چرا خودشان با اشعارشان معروف نشده اند که یونان بخواهد معروف شود. ثانیا بیهوده سخن به این درازی نبود، یونان خودش این همه شعر و نمایشنامه و رمان چاپ کرده است. میدانید اینها جزء داستانهای بعد از غذاست. از شعرهای خودتان کدام را بیشتر دوست دارید؟من همه را دوست دارم، آن قدر همه شان را به یک اندازه دوست دارم که مارکس به هیجان میآید. یعنی هیچ کدام برایتان خاطره یا ترجیحی نسبت به بقیه ندارد؟نه واقعا. همه شان یک چیزهایی هست مال گذشته من. خب خوانندهها چطور؟ آنها کدام کتاب را بیشتر دوست دارند؟من وقتی کسی میخواهد درباره کتابهایم با من صحبت کند، حرف را عوض میکنم. خب، این یک محصولی است که عرضه شده، نیازی به این همه حرف و حدیث ندارد. چاپ اثر به این معنی است که هر کس که میخواهد بخرد یا نه. ولی بعضی از دوستان راه را اشتباه میروند. پنج تا شعر مینویسند، دو صفحه توضیح درباره آنها مینویسند که چه نوشته ایم، که به این تحمیل میگویند. من کاری ندارم، شعرم را ارائه میدهم. تا به حال تعریفی از اشعارتان بوده که خوشتان بیاید؟من از آن آدمها نیستم، باور کنید که از آن آدمها نیستم. اگر الان از من فهرست کتابهایم را که چاپ شده است، بخواهید باید دو روز فکر کنم. خودم را درگیر این مسائل نمیکنم. از نقدهای شعرهایتان چیزی یادتان نیست؟اوایل هر چه که مینوشتم، یادم میماند ولی الان نه؛ چون دلی مشغولیهای دیگری هم دارم. مثلا فوتبال، کدام تیم برد؟ کدام تیم باخت؟ اینها ذهنم را اشغال میکند. طرفدار کدام تیم فوتبال هستید؟طرفدار تیم خاصی نیستم. در همان لحظه بازی طرفدار یک تیم میشوم ولی تنیسورها را خیلی بیشتر دوست دارم. آندره آغاسی، هر چند الان بازی نمیکند یا راجر فدرر ولی کاش گریه نمیکرد، وقتی باخت و گریه کرد، دیدم آدم با جنبه ای نیست و دیگر دوستش ندارم. خودتان چه شاعری را دوست دارید؟اکتاویو پاز را دوست دارم، سزار وایه خو شاعر پرو، ناظم حکمت ترک، پل الوار، از شاعران عرب محمد الماقوت و خلیل الحاوی. از ایرانیها هم نام نمیبرم چون همه را دوست دارم. خب از شعرای قدیم و کهن بگویید کدام را دوست دارید؟من معاصرها را بیشتر دوست دارم. شعر کهن یعنی تاریخ، من هم از تاریخ بدم میآید. تاریخ در همسایگی افسانهها و آرزویهای یک ملت است. در سینما چطور؟برادران تاوریانی، یوسف شاهین مصری، علی اولماز ترک که فیلم سینمایی یول (راه) را ساخته است. فرانچسکو رزی، «سه برادر»ش را خیلی دوست دارم. نمیدانم، دیگر... من هم تمام سینماگران خوب را دوست دارم دیگر. کسی هست در دنیا که «دزد دوچرخه» دسیکا را دوست نداشته باشد؟ اگر بخواهید سفر کنید، کجا میروید؟من عاشق شلوغی هستم، اگر به ده مان بر نمیگردم، به همین خاطر است. برای من ترافیک خیلی لذت بخش است. وقتی در ترافیک میمانم شاد میشوم، خیلی خوشم میآید. هم خیابان و آدمها را میبینی و هم این که در فکر و خیال خودت هستی ، هم در جای گرم نشسته ای، شنیده ام که شانگهای هم ترافیک زیادی دارد. ولی در اشعارتان خیلی آدم تنهایی به نظر میرسید؟نه. من از تنهایی متنفرم. یادم نمیآید تا به حال تنهایی غذا خورده باشم. الان با مادر و خواهرم زندگی میکنم. قبلا که با دوستانم زندگی میکردم به حامد میگفتم برو در خیابان، ببین کی قیافش آشناست. صدا کن باهم غذا بخوریم. از نمایش نامههایتان تا به حال اثری اجرا شده است؟بله. «گندم زار دور» که در قالب یک پایان نامه دانشجویی بود. «آغاز عاشقانه برای مرگ» را هم اسمش را در فهرست گروه «پرچین» خانم گلاب آدینه دیدم ولی خبر ندارم که اجرا شد یا نه! یعنی اجرای نمایشنامههایتان را تماشا نمیکنید؟فرقی نمیکند. نمیدانم. اصلا چه فرقی میکند؟ من آنها را نوشتم، خودم میدانم آخرش چی میشود. از ترانههایتان آلبومی منتشر شده؟سعید بوجار آلبوم «خاطر خواه» را خوانده که ترانه ای در آن آلبوم دارم. و سوال آخر، چرا کتابهایتان توزیع خوبی ندارد؟چون چاپشان تمام شده. الان چندین چاپ رفته ولی تمام شده است. زندگی خیلی سخته، مشکلات زیاد است. من گاهی میگویم کاش در گواتمالا به دنیا آمده بودیم، فوقش موهایمان فر بود و یک کم هم رنگمان سیاه بود ولی عوضش آن موقع من مو داشتم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 365]