تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):اسلام بر پنج چيز استوار است، برنماز و زكات حج و روزه و ولايت (رهبرى اسلامى).
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806692149




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تیغ‌تیغو


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تیغ‌تیغو
جوجه تیغی
یکی بود یکی نبود. جوجه تیغی جوانی بود به نام تیغ‌‌تیغو.با آمدن بهار، او هم از خواب زمستانی بیدار شد. خمیازه‌ای کشید و گفت: چقدر خوابیدم! مثل اینکه بهار شده.بعد با آب چشمه صورتش را شست و به راه افتاد. در راه پرنده‌های زیادی را دید. پرنده‌ها، چوب‌های کوچکی را با نوک‌هایشان این طرف و آن طرف می‌بردند.تیغ‌تیغو به پرنده‌ها نگاه کرد و گفت: آنها می‌خواهند لانه بسازند. ولی من نمی‌توانم، چون تنها هستم. باید یک همسر خوب برای خودم پیدا کنم، تا با هم لانه‌‌ای بسازیم. لانه‌‌ای که تا آخر عمر به خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم.تیغ‌تیغو خودش را در آب رودخانه شست. تیغ‌هایش را حسابی تمیز و براق کرد. خود را در آب رودخانه نگاه کرد و گفت: چه جوجه‌تیغی جوان و برازنده‌ای!بعد، برای پیدا کردن یک همسر خوب به راه افتاد. رفت و رفت تا به یک گنجشک رسید. خانم گنجشکه روی شاخه درختی نشسته بود و آواز می‌خواند. تیغ‌تیغو ایستاد و گفت: سلام خانم گنجشکه! زن من می‌شوی تا با هم لانه‌ بسازیم. لانه‌ای که تا آخر عمر به خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم؟
جوجه تیغی
خانم گنجشکه پرید و روی شاخه بالاتری نشست و گفت: جیک‌جیک، با تو به خوبی و خوشی زندگی کنم؟ ولی تو که پر از تیغی!بعد پرواز کرد و با سرعت از آنجا دور شد.تیغ‌تیغو ناراحت شد. دوباره به راه افتاد و رفت. رفت و رفت تا خرگوش سفیدی را دید. او با پرش‌های بلند از روی سبزه‌ها می‌گذشت. تیغ‌تیغو از دیدن خرگوش سفید خوشحال شد. به طرفش رفت و گفت: سلام خانم خرگوشه! زن  من می‌شوی تا با هم لانه‌ای بسازیم. لانه‌ای که تا آخر عمر به خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم؟با این حرف، گوش‌های خانم خرگوش سیخ شد.موهای گونه و چانه‌اش لرزید و گفت: وای! یک جوجه تیغی! تازه می‌خواهد زنش هم بشوم!بعد با پرش‌های بزرگ از آنجا دور شد و خود را مخفی کرد. تیغ‌تیغو بیشتر ناراحت شد. به تیغ‌هایش نگاه کرد و گفت: هیچ‌کس حاضر نیست زن من بشود!ناگهان صدای خش‌خشی شنید. خانم موش صحرایی روی علف‌ها راه می‌رفت. تیغ‌تیغو با عجله به طرف موش صحرایی رفت و گفت: سلام خانم موشه، به من کمک می‌کنی تا لانه‌ای بسازیم؟ خانم موشه با مهربانی گفت: بله، به تو کمک می‌کنم. همین الان هم ساختن لانه خودم را تمام کرده‌ام.تیغ‌تیغو با خوشحالی گفت: تو چقدر خوبی خانم موشه! آیا زن من می‌شوی تا یک عمر به خوبی و خوشی زندگی کنیم؟خانم موشه جیغی کشید و گفت: زن تو بشوم!؟ نه... من قبلاً با یک آقا موشه عروسی کرده‌ام. به‌علاوه، تو هم با این همه تیغ، باید با یک خانم جوجه تیغی عروسی کنی.بعد دمش را تکان داد و از آنجا رفت.تیغ‌تیغوی بیچاره با ناراحتی آهی کشید. سرش را پایین انداخت و گفت: هیچ‌کس تیغ‌های مرا دوست ندارد و زن من نمی‌شود.
جوجه تیغی
در این موقع یک خانم جوجه تیغی جوان از آن طرف می‌گذشت.چشمش به تیغ‌تیغو افتاد. همانجا ایستاد. به تیغ‌های بلند و براق تیغ‌تیغو خیره شد و با خود گفت: چه تیغ‌های تیز و قشنگی‌! چه جوجه‌تیغی جوان و برازنده‌ای!تیغ‌تیغو از خانم جوجه‌تیغی خوشش آمد، ولی ساکت بود. می‌ترسید او هم پیشنهادش را قبول نکند. ولی بالاخره گفت: زن من می‌شوی تا با هم لانه‌ای بسازیم؟ لانه‌ای که یک عمر به‌خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم؟خانم جوجه‌تیغی لبخندی زد و سرش را تکان داد.تیغ‌تیغو ذوق زده شد و خندید. آنها با هم به راه افتادند تا بروند و لانه‌ای بسازند.تیغ‌تیغو گفت: فکر می‌کردم هیچ‌کس مرا به خاطر تیغ‌هایم دوست ندارد.خانم جوجه‌تیغی خندید و گفت: هیچ‌کس به‌جز یک خانم جوجه تیغی! نوشته: مژگان شیخی**************************مطالب مرتبطدرینگ درینگ... تلفن زنگ می زنه ! ( داستان) عنکبوت و جاروی دم دراز بُز زنگوله پا معلم جدید بره ها سرماخوردگی کوتوله ناقلا و غول دندان طلا سیب کال و ماهی قرمز  توجه: پاسخ پرسش زیر را در این لینک بخوانید





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن