تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خنديدنِ بى تعجّب [و بى جا] يا راه رفتن و سخن گفتنِ بى ادبانه بپرهيز.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834924053




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خواستگاری دختر قیصر روم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خواستگاري دختر قيصر رومقسمت سوم
صاحب الزمان
حضرت فاطمه دستي به سرم کشيد و گفت: «دخترم، چگونه انتظار داري پسرم به ديدارت بيايد، در حالي که تو هنوز به دين او در نيامده‌اي! به اسلام ايمان بياور.»به بانو گفتم: «ولي کسي با من از اسلام حرفي نزده است!»حضرت فاطمه گفت: «اسلام آخرين و کامل‌ترين دين خداست. سعي کن اين کلمات را بگويي:اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمدا رسول‌الله؛ شهادت مي‌دهم که معبودي جز خداي يکتا نيست و شهادت مي‌دهم که محمد فرستاده خداست.»اين کلمات را گفتم و همان لحظه از خواب بيدار شدم. هنوز بدنم داغ بود و هنوز اتاقم از نور آن بانو روشن بود. تکرار کردم: اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول‌الله.با گفتن اين کلمات آرام شدم. انگار همه غم‌ها و غصه‌هايم از بين رفته بود. لحظه‌اي چشم‌هايم را بستم و مولايم را ديدم که پيش رويم ايستاده بود و با مهرباني رو به من گفت: «از اين به بعد هر شب در خواب با تو هستم.» با تعجب گفتم: « در خواب!»
صاحب الزمان
مولايم گفت: «بايد کمي صبر کني. بعد مي‌گويم که چه کار کني.»از آن شب به بعد، بيشتر شب‌ها، او را در خواب مي‌ديدم. يکي از شب‌ها وقتي مولايم به ديدارم آمد، گفت: «اي مليکه، به زودي جنگي بين مسلمان‌ها و رومي‌ها در مي‌گيرد. پدربزرگت همراه سپاه از شهر بيرون مي‌رود. تو هم لباس خدمتکارها را بپوش و همراه آنها برو. در اين جنگ مسلمان‌ها پيروز مي‌شوند و بسياري از زن‌ها و مردهاي رومي به دست مسلمان‌ها اسير مي‌شوند. تو هم سعي کن به دست مسلمان‌ها اسير شوي. اين‌طوري پيش ما خواهي آمد.»از خواب بيدار شدم. به حرف‌هاي مولايم فکر کردم. چند روزي گذشت و ناگهان يک روز همه کوچه‌ها و خيابان‌هاي شهر پر از سربازان پدربزرگ شد. همه‌جا خبر از جنگ بود. بعد هم همان‌طور که مولايم گفته بود، همه از شهر بيرون رفتند. من هم بلند شدم و لباس خدمتکارها را پوشيدم و همراه آنها رفتم.در آن جنگ اسير شدم. چند هفته در راه بوديم و حالا اي بُشر، همراه تو هستم و به ديدار مولايم مي‌رويم.» بُشر از شنيدن حرف‌هاي بانو، غرق در تعجب شده بود.
صاحب الزمان
بعد از چند روز، بُشر و مليکه به "سامرا" رسيدند. بُشر او را به خانه امام هادي عليه السلام برد. امام هادي عليه السلام با خوش‌رويي از مليکه استقبال کرد. مليکه را "نرجس" ناميد و گفت: «اي نرجس! ديدي که چطور خداوند، بزرگي و عظمت دين اسلام را به تو نشان داد!»نرجس گفت: «بله، اي پسر رسول خدا. شما خود بهتر مي‌دانيد که خداوند مرا گرامي داشت و به من بزرگي بخشيد.»امام هادي عليه السلام گفت: «ما مي‌خواهيم تو را عزيز و گرامي بداريم. حالا بگو، از اين دو کدام را بيشتر دوست داري؟ اول اينکه ده هزار سکه طلا به تو ببخشيم و دوم اينکه به شرف و بزرگي هميشگي برسانيم.»نرجس گفت: «اي فرزند پيامبر! شرف و بزرگي را بيشتر دوست دارم. من هرگز به مال دنيا فکر نکرده‌ام.»امام هادي عليه السلام گفت: «اي نرجس! به تو بشارت مي‌دهم که خداوند، به تو فرزندي عطا خواهد کرد که فاتح مشرق تا مغرب عالم خواهد شد. او کسي است که زمين را پر از عدل و داد مي‌کند، آن هم زماني که به وسيله ظالم‌ها پر از ظلم و جور شده باشد.»
صاحب الزمان
نرجس پرسيد: پدر اين فرزند کيست؟»- کسي که جدم، محمد تو را براي او خواستگاري کرد. امام هادي عليه السلام لحظه‌اي ساکت شد و بعد پرسيد: «آيا پسرم را مي‌شناسي؟»نرجس گفت: «آري به خدا قسم. بسياري از شب‌ها او را در خواب ديده‌ام.»امام هادي عليه السلام کسي را به دنبال خواهرش حکيمه فرستاد.ساعتي بعد حکيمه به خانه امام آمد. امام رو به خواهرش گفت: «اي خواهر! اين دختر، همان نرجس است که قبلا درباره‌اش با تو صحبت کرده‌ام. حالا او را به خانه خود ببر و هر چه از احکام و آداب اسلام مي‌داني به او هم بياموز. اي خواهر بدان که نرجس همسر آينده پسرم حسن است و از او «مهدي صاحب‌الزمان» به دنيا خواهد آمد.» برگرفته از کتاب: 14 قصه از 14 معصوم، با تصرف *********************مطالب مرتبط شاهزاده روم (قسمت چهارم) خواستگاري دختر قيصر روم(قسمت اول) خواستگاري دختر قيصر روم (قسمت دوم) مسافري از سرزمين‌هاي دور زندگي نامه امام حسن عسکري(عليه السلام) کلمات قصار از امام حسن عسکري (عليه السلام) آماده سازي شيعيان براي دوران غيبت توحيد از ديدگاه امام حسن عسکري (عليه السلام) امانت آيا زمان ظهور نزديک است؟ رفتار نحرير با امام حسن عسکري (عليه السلام) چهارده پند ازچهارده معصوم (ع)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 355]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن