واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: هنوز هم شوخی دست از سر ما بر نمیدارد... سينماي ما- مهرانه رضاييفر: با مطالعه تاریخ چند صد سالهٔ این سرزمین، به راحتی میتوان به درک این موضوع رسید که جماعت ایرانی در بزنگاههای سیاسی و اجتماعی هم دل به روحیه و خرد جمعی نسپرد و پایش را در کفش تنگ فردگرایی، سختتر از قبل فشرد. نگاهی گذرا از مشروطه تا به کنون هم برای رسیدن به این موضوع کفایت میکند. فردگرایی که معمولا به فاکتور گفتگو علاقه چندانی ندارد، وقتی که پای عکسهای متحرک و دوربین هم به این مرز و بوم گشوده شد، این توقع را در تماشاگر ایرانی ایجاد کرد که از پردهٔ عریض و طویل سینما انتظار قهرمان، یعنی دقیقا همانی که خودش نبوده را داشته باشد. اما سینما خیلی زود درگیر فضای سطحی و غالب شد و از متن جامعه فاصله گرفت. فضایی که شاید به عنوان تجربهای تلخ لازم بود تا دلزدگی تماشاگر از هجمهٔ تصاویر به نمایش درآمده به استقبال هر چه بیشتر از استعدادهای در راه منجر شود. تا اینکه دنیای سینما، با قامت جوانی ۲۵ ساله روبه رو میشود که یک تنه در رویای ساختن آن چیزی است که تماشاچی ایرانی انتظارش را میکشد، قهرمان. مسعود کیمیایی با ساخت قیصر نه تنها یکی از بلندترین گامها را در کارنامهٔ هنری خود برداشت بلکه فیلمش را تبدیل به مرجع و منبعی برای مقایسهٔ آثار پس از خودش کرد و نیز خط کش نقد دست منتقدین را بلندتر از پیش ساخت. به عبارت دیگر برای فهم بهتر نقشی که قیصر و قهرمان ساخته دست کیمیایی بازی کرده، بیتردید باید سری به فضای اجتماعی ایران در آن سالها زد. طبقهٔ متوسط و رو به پایین ایران در دههٔ چهل که از فقر شدید اقتصادی رنج میبرد واز طرفی با فضای ملتهب سیاسی هم دست و پنجه نرم میکرد و به نوعی مرغ عزا و عروسی دعواهای سیاسی بود، با به بازی گرفته نشدنش در عرصههای اجتماعی، سرکوبی فردی و جمعی را نیز تجربه میکرد. در سالهای آخر دههٔ سی بود که بحران اقتصادی در ایران آن روزها بروز نمود و موجبات درگیری طبقات پایین اجتماع را با یکدیگر، بیش از پیش فراهم کرد. و این بین هم قانون جوابگوی تنش موجود در لایههای زیرین جامعه نبود. در نتیجه رفته رفته این تفکر به وجود آمد که سیستم حاکمه در پی اجرای قانون نیست وتنها راه باقی مانده حرکتهای فردی است. از همین رو بود که قیصر کیمیایی در جواب پافشاریهای خان دایی و مادر، مبنی برانفعال، معتقد به اصلاحات فردی بود و اینکه اصلاح مد نظر او، آدرسی جز چاقوی در دستش ندارد. علت اقبال به قیصر و اساسا تمام قهرمانهای کیمیایی هم نشئت گرفته از همین میل درونی و پنهان جامعهٔ ایران به دیدن مصلح از راه رسیده و شمایل قهرمان است. قهرمانی کهگاه در اعتراض به اتمسفر پیرامون، قربانی میگیرد وگاه خودش را قربانی میکند. اما پرسش اساسی اینجاست که چه میشود که کیمیایی با باگذشت این چهار دهه، از به تصویر کشیدن قهرمانهایی که در ارتباط با متن و بطن همان جامعه معنا مییابند به تصویر قهرمانهای فردی کهگاه حتی تمایلی به پوشیدن رخت قهرمان هم ندارند چرخش داشته است. به بیانی دیگر قیصر در بستر جامعهای که هوشمندانه هم به نمایش در آمده است معنا پیدا میکند و عصیان علیه سیستم حاکمه به او آبرو و اعتبار میبخشد، اما هر چه به جلو میآییم، قهرمان در آثار کیمیایی تغییر شکل داده و از دست و پنجه نرم کردن با طبقات جامعه و سیستم حکومتی، خسته و دلزده شده و به دست و پنجه نرم کردن با خود و درونیاتش میپردازد. برای مثال محسن حکم در پاسخ به سرنوشت به بازی گرفته شدهاش عصیان میکند اما دامنهٔ این عصیان به دایرهٔ آدمهای دورو برش هم نمیرسد و دست آخر خودش، پاسخی میشود برای تمام سوالها. گویی آنچنان به پرسشهای ذهنیاش مشغول شده که دیگر جایی برای گلاویز شدن با جامعه نمیبیند وتازه گلاویزشدن با کدام جامعه؟ جامعهای که محسنهای بسیاری را در خود گم کرده وانگار همین فضاو آدمهای درونش بار دیگر کیمیایی را از امیر، درمحاکمه در خیابان هم ناامید کرده و حتی فرصت تبدیل شدن به قهرمان را هم از او میگیرد. به بیانی دیگر، آنها که کیمیایی را سرزنش میکنند برای شبیه نبودن کاراکترهایش به قهرمان، از درک این مهم غافلند که جایی هم که کیمیایی قهرمان نمیسازد، انتخابش آگاهانه بوده و همین را هم باید به عنوان واکنشی به جامعهٔ به تصویر کشیده تعبیر کرد. نزدیک به دو دهه است، یعنی از اوایل دههٔ شصت، که یکی از ایرادات مطرح شده منتقدین نسبت به کیمیایی که اتفاقا نشان از سطحی نگری آنها داشت رنگ و بویی دیگر گرفت. اینکه چرا عنصر چاقو از کارهایش حذف نمیشود و دیگر دوران این خون و خونریزیها سپری شده، این دقیقا نکتهای است که تماشاگر باید در مواجهه با فیلمهای این کارگردان در نظر بگیرد. اینکه شاید عناصر و زبان مورد استفادهٔ وی تغییر نکرده باشد اما قطعا این عناصر در بستر اجتماع معنا پیدا میکنند و کیمیایی هم در طول گذشت سالها حرکت کرده و همراه با مردمش به جلو آمده است و همین میشود که محسن حکم و سیامک رئیس و امیر محاکمه در خیابان شاید نشانی از مصلحین اجتماعی و قهرمانهای جمعی گذشتهٔ کیمیایی نداشته باشند، اما چیزی هم از مختصات قهرمان فردی کم ندارند، با این تفاوت که از چارچوب جامعه به دنیای شخصی کوچ کردهاند. با مقایسه قیصر و جرم، آخرین ساخته کیمیایی، میتوان به وضوح به درک این نکته رسید که اگر سنت موتور محرکهٔ قیصر بود و او در واکنش به شبه ارزشهای مطرح در جامعه سنتی قد علم کرد، این بار ارادهٔ رضا سرچشمه است که در طول داستان قرار میگیرد و اینها همه نشان از هوش فیلمسازی دارد که اتفاقا دورانی را که به تصویر میکشد، به خوبی میشناسد و در همان حال، در تهران امروز و با مردم امروز زندگی میکند و به حالشان آگاه است. به بیان دیگر، کیمیایی با درک اجتماعی که داشت با زمانه همراه شد و هر چند به درستی جهان خودش را فروگذار نکرد، اما به مرور، آرمان اجتماعیاش را در قهرمان فردی متجلی ساخت و این یعنی باید به احترامش کلاه از سر برداشت. * تيتر مطلب برگرفته از شعر احمدرضا از كتاب «زخم عقل» سروده مسعود کیمیایی است
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]