واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - شاپور عظیمی 1-خیلی سال پیش و در دوران پیش از انقلاب، نمیدانم این رسم را چه کسی باب کرده بود که هرازگاهی یک هنرپیشة سرشناس «خارجی» برای مدت کوتاهی (با دلیل یا بیدلیل) به ایران میآمد. با دوبلورهایی که به جایش حرف میزدند، دیدار میکرد. به مراکز مختلف سر میزد. مجلهها و روزنامهها سرشار از عکس و تفصیلاتش میشد. او را به برنامههای تلویزیونی دعوت میکردند. خودم دو موردش را به خوبی به خاطر دارم. یکی ریموند بار بود که در سریال آیرونساید بازی میکرد و در یکی از شوهای تلویزیونی ظاهر شد و حتی حسین عرفانی دوبلور او را هم دعوت کرده بودند و مورد دیگر هم نورمن ویزدم بود که او هم به یک شوی تلویزیونی دعوت شد و در نقش یک رهبر ارکستر ندانم کار ظاهر شد که هر حرکتی میکرد، ارکستر به خیال این که دارد رهبریشان میکند، شروع به نواختن میکردند. 2- ما ایرانیها وقتی از چیزی، کسی، سریالی یا فردی خوشمان میآید، غوغایی برپا میکنیم. بر ترافیک تهران غلبه میکنیم. وقتی قرار باشد برای دیدن یک سریال محبوب، خودمان را به پای تلویزیون برسانیم، حتی جگرگوشهمان را هم فراموش میکنیم با خودمان به خانه برگردانیم. پیر و جوان پای سریالی که دوست داریم مینشینیم و دائماً نگران این هستیم که بالاخره بانو سوسانو و جومونگ در انتهای سریال به هم میرسند یا نه؟ 3- ناگهان باد و باران و مه و خورشید و فلک دست به دست هم میدهند. میزند و جناب جومونگ افسانهای با پای خودش به دیار ما میآید. تاریخ تکرار میشود. دوستداران و علاقهمندان او که ماهها است به تماشای عکس او بر روی جلد مجلهها و ارتباطش با بانو سوسانو دل خوش کرده بودند، اکنون این فرصت نصیبشان شده تا دل سیر او را نگاه کنند. مشتاقان اینجا هم فرصت را از دست ندادند و مهمترین پرسشی را که داشتند از بازیگر نقش جومونگ پرسیدند. «بازیگر نقش جومونگ در پاسخ به این سؤال که آیا میدانستی تصاویر شما به مدت چند ماه روی جلد مجلههای ایرانی را به خود اختصاص داده و اینکه آیا با سوسانو ازدواج کردهاید، اظهار داشت: در کره هم عکسهایم روی جلد مجلات و روزنامهها قرار گرفت و فکر نمیکردم در ایران نیز چنین اتفاقی افتاده باشد، ضمن اینکه ازدواج کردهام اما متأسفانه با دختر دیگر جز «سوسانو» (سایت سینمای ما-چهارشنبه 28 مرداد 1388) 4-یادمان هست که روزی روزگاری، گروهی از اینجا به کره جنوبی رفتند و با بازیگر نقش یانگوم در سریال «جواهری در قصر» که آن هم چنین بساطی به راه انداخته بود؛ ملاقات کرده و گزارشی برای علاقهمندان ایرانی او فراهم آوردند. این موارد، البته یکی دو تا هم نیستند. سالها پیش سریال «سالهای دور از خانه» یا همان اوشین خودمان! هم با استقبالی این چنینی روبهرو شده بود. خیلی از بازیگران بوده و هستند که با شهرتی (حتی کمتر از جومونگ، یانگوم و سوسانو) چنان جایی در دلها باز کردهاند که مپرس. 5- قدرت جادویی تصویر، به همراه میل همیشگی به سوی آنهایی که شهرت دارند و همه آنها را میشناسند؛ مهار نشدنی است. کافی است تصویر فردی را چند باری بر روی پردة سینما دیده باشیم یا در خیل سریالهای تلویزیونی، نقشهایی بازی کرده باشد؛ آن وقت است که در کوچه و خیابان اگر چنین فردی را ببینیم، بیآن که ذوقزدگی خودمان را پنهان کنیم به راحتی او را به بغل دستیمان نشان میدهیم که «...شناختیش؟ . . . فلانیهها! . . چهطور یادت نمییاد؟ همون بازیگرس دیگه. . . توی این سریاله بازی میکنه. . . اسم سریالش یادم نیست.» همین که من یک فرد سرشناس را دیده باشم و او را به جا آورده باشم؛ کفایت میکند. دیگر حتی لازم ندارم که به بغل دستیام بگویم او را در چه فیلمی یا چه سریالی دیدهام. البته یادمان باشد که چنین شهرتهای افسانهای تنها و تنها در حیطة سینما و تلویزیون است که به وجود میآیند. در حوزههای دیگر این چنین نیست. دوست دارید چند نمونه از هنرمندان سرشناس رشتههای دیگر «هنری» را معرفی کنم که خیلیها اگر در خیابان آنها را ببینند؛ قطعاً نمیشناسند؟ چندین نمونهاش را خودم شاهد بودهام. از یکی از بزرگترین رماننویسان خودمان گرفته که وقتی وارد یک کتابفروشی شد، حتی مشتریان آن کتاب فروشی که باید دستکم آنها این استاد را به جا بیاورند، او را نشناختند یا یک استاد بزرگ و قدیمی موسیقی ایرانی که در عرصة کاری خودش یکی از سرشناسترینها است و سوار اتوبوس بود و ندیدم کسی او را بشناسد. اما اینجا با یک فرق اساسی روبهرو هستیم. شهرت جومونگ و «امثالهم» دولت مستعجل است. به همان شدت که خیلیها به سرعت برای چنین بازیگرانی سرو دست میشکنند و برایشان تب میکنند، به همان سرعت این تب به عرق مینشیند. شهرتهایی از این دست ماندگار نیست. آن همه شیفتگیهای ریز و درشت نسبت به یانگوم کجا رفت؟ 6- آنتوان چخوف داستانی دارد درباره مردی که نیمه شب میآید بالای سر اعضای خانوادهاش و با سر و صدا آنها را از خواب بیدار میکند تا چیز مهمی نشانشان دهد. اسم او در یک روزنامه چاپ شده است. در روزنامه میخوانیم که این مرد بر اثر افراط در نوشیدن، با یک گاری تصادف کرده و در جوی آب افتاده است! از خود بیخود شدن در برابر نام، امضا و تصویر یک بازیگر سرشناس سینما و تلویزیون یا در برابر نام، امضا و تصویر خودم، دو روی یک سکهاند. 7- «این مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]