واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - یزدان سلحشور یک- وقتی یک جشنواره تمام میشود، آدم تا مدتی درگیرش میماند؛ درگیر فیلمهایش، فیلمهای خوب و بدش! این که به کیمیایی جایزه بدهیم، خوب است؛ این که به مهرجویی جایزه بدهیم، خوب است؛ اما این که به فیلم خوب کیمیایی جایزه نداده باشیم و حالا به فیلم بدش جایزه بدهیم [همان اشتباهی که داورهای اسکار در مورد اسکورسیسی مرتکب شدند] خوب نیست؛ این که مهرجویی را به دلیل شبهات غیر مستند، چند سال از گردونه اقتصاد سینمای ایران حذف کنیم و بعد به فیلمی جایزه بدهیم که اگر اسم مهرجویی را از پای اثر برداریم اسم هر نوآمده سینما هم میتواند به عنوان کارگردان در شناسنامه کار قرار گیرد، خوب نیست. دو- بگذارید از این جا شروع کنیم که نام «جرم» از کجا آمده؟ کیمیایی از خیلی قبلترها اسمهایی روی فیلمهایش میگذاشت که برای درک شأن نزولشان، نیازمند ارجاعات فرامتنی وسیع بودیم؛ قصه چهار دههای نامگذاری «گوزنها» که معرف حضورتان هست! اگر روزی روزگاری به دلیل رفاقت و همنسلی و بچهمحلی، «من تنها سپیدی اسب را گریستم» احمدرضا احمدی مرجع ارجاعات فرامتنی کیمیایی قرار میگرفت، حالا بیهیچ اشاره لفظی درون متنی، شعری از یک احمد دیگر [احمدی با میراثی به مراتب بزرگتر در ادبیات معاصر ما] زمینهساز نامگذاری کیمیایی است:«در اینجا چار زندان است / به هر زندان دو چندان نقب / در هر نقب چندین حجره / در هر حجره چندین مرد / در زنجیر... / از این زنجیریان / یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی / به ضرب دشنهای کشته است./ از این مردان / یکی، در ظهر تابستان سوزان / نان فرزندان خود را / بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد / آغشته است. / از اینان، چند کس / در خلوت یک روز باران ریز / بر راه رباخواری نشستهاند / کسانی، در سکوت کوچه / از دیوار کوتاهی به روی بام جستهاند / کسانی، نیم شب / در گورهای تازه / دندان طلای مردگان را میشکستهاند./ من اما هیچ کس را / در شبی تاریک و توفانی نکشتهام / من اما راه بر مردی رباخواری نبستهام / من اما نیمههای شب ز بامی بر سر بامی نجستهام./در این جا چار زندان است / به هر زندان دو چندان نقب و / در هر نقب چندین حجره / در هر حجره چندین مرد در زنجیر... / در این زنجیریان هستند مردانی / که مردار زنان را دوست میدارند./ در این زنجیریان هستند مردانی / که در رویایشان هر شب زنی / در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد./من اما در زنان چیزی نمییابم / - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش - / من اما در دل کهسار رویاهای خود / جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علفهای بیابانی / که میرویند و میپوسند و میخشکند و میریزند /با چیزی ندارم گوش./مرا گر خود نبود این بند / شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان / میگذشتم از تراز خاک سرد پست.../ جرم این است / جرم این است./و سئوال این است که این شعر، ایده فیلم را در ذهن سینماگر کلید زده یا بعد از شکلگیری فیلم، فیلمساز با توجه به شباهتهای زمانه شکلگیری آن با زمانه ساخت فیلمش، نام «جرم» را برای فیلمش انتخاب کرده؟ اگر وجه اول در این گزاره صادق باشد که جز فضای زندان و همه آن چیزی که در «تیغ و ابریشم» بهترش را دیدیم در این فیلم شاهد نیستیم و قصه شباهتی با فضای شعر ندارد و اگر وجه دوم صادق است [که به گمانم همین طور باشد] باز مخاطب درگیر همان بازی قدیمی کیمیایی و کلاٌ این نسل از فیلمسازهای ایرانی است: «میخواستیم خیلی حرفها بزنیم اما به دلایل مشخصی که شما هم درجریاناش هستید،نشد!» واقعاٌ تا کی؟ کاش این فیلم، اثر موفقی بود و همچون شعر «بامداد»، گزارشی میشد از یک دوره و ماندگار میماند برای زمانههایی دیگر، نسلهایی دیگر. کاش شهامت فیلمساز بر محافظهکاریاش میچربید و به جای پیچاندن مخاطب، پیچ وخم روایت را جدی میگرفت و با خودش، با زمانه صادق بود. مگر از یک فیلمساز چه میماند جز این فیلمها برای داوری نسل بعد؟آقای کیمیایی! کسی از شما انتظار ندارد قیصر باشید کسی انتظار ندارد رضا موتوری باشید داشآکل باشید، شما همان سید «گوزنها» باشید؛ برای ما کافی است!54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 509]