واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: حسين عادت داشت وقتي از سر كار ميآمد، قيافه درهم و خسته بگيرد و براي اينكه كسي چيزي به او نگويد و كاري از او نخواهد به محض رسيدن شروع به گلايه ميكرد.او اين كار را از بچگي آموخته بود. او آموخته بود وقتي از مدرسه ميآيد، كيف و كتابش را به گوشهاي پرت كند و از بد روزگار شكايت كند و بگويد: درسها خيلي سخت بود و معلمها بين او و بچههاي ديگر فرق ميگذارند و در راه از بچههاي بزرگتر كتك خورده است و يك عالمه تكليف براي انجام دادن دارد. وقتي اين كارها را ميكرد، مادر دلش ميسوخت و از او نميخواست كيف و كتابش را سر جايش بگذارد و لباسهايش را كه پرت و پلا كرده بود، آويزان كند. به جاي آن سريع برايش غذا ميآورد و ميگفت، طفلك بچهام چقدر اذيت شده است. حسين اين رويه را وقتي ازدواج كرد نيز ادامه داد؛ از سر كار به خانه ميآمد و غرغر ميكرد كه كار چقدر سخت بود و مديرشان چه آدم سختگير و قدرناشناسي است و همكارانش چقدر زيرآبزن هستند و چقدر تلاش كرده است تا سياهنماييهاي آنها را خنثي كند. همسرش هم جرات نميكرد بگويد قسط را داده است يا نه و جرات نميكرد بگويد كولر خراب است و باد گرم ميزند. به جاي آن زود ميرفت و برايش چاي ميآورد و كت و كيفش را كه گوشهاي پرت كرده بود، سر جايش ميگذاشت و تا او چايش را بخورد، جورابهايش را نيز از زير كاناپه برميداشت و ميشست و آويزان ميكرد . گرچه اين نوع برخورد براي او حاشيه امني ايجاد كرده بود كه تنبليهايش را توجيه كند، اما او را كمكم از همسرش دور ميكرد. او همسري داشت با يك عالم حرف نگفته و كارهايي كه روي ذهنش سنگيني ميكرد كه چه كسي بايد آنها را انجام دهد. وقتي فرزندشان به دنيا آمد مساله پيچيدهتر شد. فاصله او با همسرش آنقدر زياد شده بود كه وقتي به خانه ميآمد، حس ميكرد دارد به زندگي يكي از همسايهها نگاه ميكند. او يكي از وظايف روتين همسرش شده بود. فقط همين. آنها از هم جدا بودند بيآن كه از جدايي حرفي بزنند. همسرش ديگر حتي اعتراض هم نميكرد. وقتي از حسين پذيرايي ميكرد به اتاق ديگري ميرفت و در را ميبست و او را با تلويزيون تنها ميگذاشت و گاهي از پشت در ميشنيد كه همسرش به كودك ميگويد: تو همه كس مني و حتي با او كه هنوز 2 ماه هم نداشت درددل ميكرد و ميگفت پسرم بزرگ ميشه و برام كارهاي خانه را ميكند. اين وضع سبب شد حسين يكباره بعد از سالها از خواب كودكي بيدار شود و خود را در وضع پدر و همسر ببيند. او بايد مسووليت همه اينها را كه به بهانه خستگي كنار گذاشته بود ميپذيرفت وگرنه به حاشيه رانده ميشد و كودكش تمام قلب همسرش را تصاحب ميكرد، اين بود كه تصميم گرفت تغيير كند. او با خود فكر كرد: حمايت از همسر و كودك كوچكمان، نگهداري از او، جايش را عوض كردن و برايش لالايي خواندن با همه خستگي، بيخوابي كشيدن به خاطر او در حالي كه بايد صبح زود سر كار بروم و انجام اموري كه همسرم توقع دارد و شنيدن حرفهايش حتي اگر غرولند باشد همه اينها زندگي مرا و هر مرد ديگر را ميسازد. زندگي بدون لحظههاي سخت انگار وجود ندارد. وقتي در سختيها كنار كسي نباشي انگار اصلا نيستي. زندگي مثل اناري است بايد براي چيدنش از درخت بالا بروي و گاهي تيغهاي درشت آن به دستت برود. وقتي انار زندگي را بچيني و طعم ترش و شيرين و آبدار آن را زير دندانت حس كني، ديگر نميتواني به آن خارها فكر كني و همه زيباييش به همين است كه تلخ و شيرين را با هم داشته باشي وگرنه هرگز بزرگ نميشوي. يك كارشناس موفقيت اعتقاد دارد عادتها تا جايي خوب و مناسب هستند كه به شما خدمت كنند و راه را براي شما هموارتر سازند. اما وقتي اين عادتها مانع خوشبختي شما ميشوند، بايد آنها را تغيير دهيد و اصلاح كنيد. بدترين عادتها، عادتهاي ذهني هستند. اينكه به خود و ديگران تلقين كنيد كه در مقابل جبر زمانه ناتوان هستيد و همه در مورد شما منفي فكر ميكنند و عادت داشته باشيد فكر كنيد همه چيز سخت است و كارهاي شما به كندي پيش ميرود و همين ميتواند زندگي را بر شما سخت كند. برايان تريسي در كتاب راههاي موفقيت ميگويد همه عادتها را ميتوان فراموش كرد. ميتوانيد هر عملي را با تكرار و فكر كردن به آن تبديل به يك عادت كنيد. وقتي انديشههاي دروني خود را تغيير داديد، دنياي بيروني شما نيز تغيير ميكند كه شدت اين تغيير گاهي بسيار چشمگير است. او اعتقاد دارد براي اين كه در تغيير موفق شويد، اول بايد صميمانه بخواهيد چيزي تغيير كند و مثبت بينديشيد . دوم اين كه بايد بتوانيد از موقعيت قبلي خود دست بكشيد و سوم اينكه بخواهيد تا تلاش كنيد و مدتها صبر و استقامت و پشتكار از خود نشان دهيد. اگر از آن دسته افرادي هستيد كه اين سه شرط را در خود به وجود آوردهايد، اميدواريم در تغيير مثبت خود موفق باشيد. ماندانا ملاعلي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]