محبوبترینها
معرفی چت روم مرام چت؛ بهترین چت روم فارسی برای حل همه مشکلات
از کجا بفهمیم قاشق چنگال اصل است | قاشق چنگال تقلبی نخرید!
با چاپ روی وسایل یک کسب و کار پرسود بسازید
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1799637459
محمود جوادى پور در گفت و گو با حياتنو:آبستره؛ بن بست نقاشى معاصر ايران است
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: محمود جوادى پور در گفت و گو با حياتنو:آبستره؛ بن بست نقاشى معاصر ايران است
صنم مودى - جوان و علاقهمند به تجربه چيزهاى تازه. وارد آتليه مىشدند استاد موضوعى را طرح مىكند. شاگران پشت در بسته نشسته اند و خيالشان را پر مىدهند. رنگ را به بازى مىگيرند و تصوير مىسازند. دارد اتفاق تازهاى در نقاشى ايران مىافتد. نقاشى مدرن مىآيد و بحثهاى پيرامونش. بيش از 60 سال از آن ماجرا مىگذرد. دانشكده هنرهاى زيبا تازه به راه افتاده است. 10 نفر از فارغ التحصيلان اين دانشكده مىشوند سردمدار نقاشى مدرن در ايران. بعضىهايشان از اين دنيا رفته اند و بعضىهايشان هنوز پشت بوم مىايستند و كار مىكنند. «محمود جوادى پور» يكى از همين 10 نفر است. او امروز در آتليهاش در آرامش خودش نقاشى مىكند و حرفهاى زيادى براى گفتن دارد. جوادى پور كسى است كه نقاشى آبستره را به بن بستى تشبيه مىكند كه نقاشى معاصر به آن برخورد كرده است، مىگويد: «در آبستره ديگرى چيزى نيست كه نقاش بخواهد نشان دهد. همه آن شلوغ بازىهايى را كه مىخواستند انجام دادهاند. آبستره مثل يك بن بست است و ديگر نمىشد كارى انجام داد.» او كه يكى از سه موسس مركز آپادانا در قديم است، به ملى بودن كار و ايرانى بودنش معتقد است و باور دارد كه اين ويژگى بايد در نقاشى حفظ شود. براى آنكه بيشتر از او بشنويم به آتليهاش رفتيم و ساعتى به پاى گفتههايش نشستيم.
چطور شد كه با نقاشى مدرن آشنا شديد؟
به دانشكده هنرهاى زيبا كه رفتم استادى داشتيم كه خانم بودند. ايشان با روش امپرسيونيسم كار مىكردند. طبيعتا شاگردانشان هم با اين روش آشنا شدند و آغاز به كار كردند.
يعنى در جريانى قرار گرفتيد كه ناخواسته شما را به سوى نقاشى مدرن برد؟
بله من در اين جريان قرار گرفتم. تعليمات ما با تعليمات دوره قديم فرق مىكرد. قديم نقاشها كپى كار مىكردند؛ كپى از روى عكس يا كپى از رو چهره افراد. اما ما در دانشگاه برنامه جالبى داشتيم كه به آن اسكيز مىگفتند. صبح كه وارد آتليه مىشديم يك سوژه اى را برايمان اعلام مىكردند. تا ظهر در آتليه بوديم و در را مىبستند و ما بر اساس تخيلمان كار مىكرديم. اين نوع از آموزش باعث شد خلاقيت ما تقويت شود و بتوانيم آنچه را كه در ذهن داريم نقاشى و تخيلى كار كنيم. تخيلى كار كردن باعث مىشود نقاش براساس خيالش كار كند و اين امر باعث شد نقاشانى كه از دانشكده هنرهاى زيبا فارغ التحصيل شدند و نقاشان پس از اين دوران خلاق باشند.
پيش از دانشكده هنرهاى زيبا نقاشى حركت به سوى نقاشى مدرن آغاز شده بود. ولى واقعا شرايط به گونهاى بود كه نقاش با نقاشى مدرن واقعى آشنا شود؟
مىخواستند اين كار را انجام دهند اما اصولا موقعيت چنين نبود كه آنها با مدرن واقعى آشنا شوند و به همين كه سعى مىكردند كار كپى انجام ندهند يا اندكى از طبيعت الهام بگيرند، بسنده مىكردند. ولى هنوز تعليم كامل درباره هنر مدرن به هنرجويان داده نمىشد. بعد از اينكه دانشكده هنرهاى زيبا باز شد حركتهايى براى نزديك تر شدن نقاشان به نقاشى مدرن انجام شد.
در دانشكده درباره نقاشى مدرن صحبت مىشد. دانشجويان تحت تعليم قرار مىگرفتند و كتابهايى در اين باره در اختيار آنها قرار مىگرفت. در چنين فضايى دانشجويان با هنر مدرن آشنا مىشدند.
برخى از منتقدان معتقدند كه نقاشان نسل شما با آنكه به سوى نقاشى مدرن رفته بودند اما مىكوشيدند مدام در نقاشىهايشان المانهايى داشته باشند كه كارشان را ايرانى كند.
وقتى يك نقاش كارى خلق مىكند هرچقدر كارش مدرن باشد باز هم معلوم مىشود كه كار، كار يك نقاش ايرانى است. ببينيد يك نقاش ايرانى اگر از مناطق كويرى باشد، از باد در كارش استفاده مىكند. اگر نقاشى از شمال كشور باشد جنگل و دريا در كارش ديده مىشود يا فضاهايى از همان جغرافيا. منظورم اين است كه هر نقاشى از بوم و جغرافياى خودش در كارهايش الهام مىگيرد. چنين مواردى به خودى خود كار را ايرانى مىكند.
جامعه ايرانى يكى از جوامعى است كه به سنتها و رسوم پيشين بسيار اهميت مىدهد و پايبندى به اين داشتهها يكى از ارزشهاى جامعه ما به حساب مىآيد. شايد اين امر باعث شده كه هنوز هنرهاى سنتى ما تا حدى پابرجا باشد. درباره نقاشى هم چنين بود وقتى قرار شد نقاشى مدرن پا بگيرد هم گويا مخالفتهايى از سوى نقاشان كلاسيك ايران انجام مىشد.
بله، البته همه يكسان نيستند. طبقه روشنفكر و روشن بين موافق بودند و به ما كمك مىكردند. اما آن طبقه قديمىدر همان فضا مانده بودند. اما جوانان و روشنفكران استقبال مىكردند و خواهان رشد چنين فضا و نقاشى بودند.
اكثريت با كدام گروه بود. با جامعه خواهان نقاشى مدرن يا كسانى كه كلاسيك را مىپسنديدند؟
جامعه روشنفكر در اكثريت بود. اقليت افرادى بود كه سن و سالى داشتند و در عالم قديم غرق بودند.اما دانشكده هنرهاى زيبا كه باز شد جوانها به اين دانشكده آمدند. تعدادشان مدام زيادتر مىشد. سپس هنرستان درست شد. به همين دليل عقيده و حضور اين قشر به آن قديمىها و كسانى كه موافق جريان نقاشى مدرن نبودند، مىچربيد.
پس بر اين اساس آن زمان بستر براى آنكه يك اتفاق نو در نقاشى ايران بيفتد، آماده بود.
بله، كاملا آماده بود.
درباره آپادانا بگوييد. شما يكى از موسسان اين مركز بوديد.
در آن سالها ما معمولا براى نمايشگاه گذاشتن به موسسههاى خارجى مىرفتيم. سال 1327 بود كه من و دو تا از دوستانم با هم صحبت كرديم و گفتيم چرا خودمان نبايد جايى براى عرضه كارهايمان داشته باشيم تا محتاج انستيتوهاى خارجى نباشيم. اين بود كه آمديم و جايى را احداث كرديم به نام آپادانا، كاشانه هنرهاى زيبا. در اين مركز سخنرانىها، نمايشگاهها و برنامههاى هنرى داشتيم. در نتيجه برنامههايى از اين دست موفق شديم حدود 7-6 هزار نفر از كسانى را كه اصلا آشنايى با هنر نداشتند با اين مقوله آشنا كنيم. اين راهى بود تا جوانان نسبت به مقوله هنر شناخت پيدا كنند و به آن علاقهمند شوند.
اما اتفاقى افتاد كه باعث وقفه در كارمان شد. لازم است درباره آن صحبت كنم. ما وقتى آپادانا را راه اندازى كرديم مورد استقبال مردم قرار گرفت. دوستى به نام آقاى دكتر رضا جورجانى داشتيم. ايشان در تبريز استاد دانشكده ادبيات بودند، فيلمسازى مىكردند و به هنر بسيار علاقهمند بودند. درباره هنر بسيار مىخواندند و مىنوشتند. وقتى ايشان با آپادانا آشنا شدند يك روز گفتند من دارم مطالعات تازه اى راجع به هنر انجام مىدهم كه خيلى موضوع جالبى است. دوست دارم به آپادانا بيايم و درباره اين مطالعاتم چند جلسه سخنرانى كنم. خوشحال شديم و قرار شد به ما خبر بدهند. نزديكهاى آخر سال بود كه آمدند و گفتند كارم حاضر است و من آمادهام. برايشان جلسه سخنرانى گذاشتيم و حدود 400-300 نفر هنرمند و اهل هنر را هم دعوت كرديم. بعداز ظهر بود آمدند و پرده سينما را گذاشتيم و فيلمها را آماده كرديم. آقاى جورجانى سخنرانىشان را آغاز كردند. جمعيت هم خيلى زياد بود و جوانهاى زيادى هم در جلسه شركت كرده بودند. عدهاى نشسته و عدهاى ايستاده بودند. در مجموع جلسه گرم و قشنگى بود. آقاى جورجانى صحبتى كردند راجع به اينكه هنرمند هيچ وقت از هنر خودش راضى نيست براى اينكه هميشه فاصله بين تفكر و توان هنرمند زياد است. به همين دليل است كه معمولا هنرمندان بعد از مدتى كارهاى قديمىشان را از بين مىبرند. بعد از خيام اين شعر را خواندند كه
جاميست كه عقل آفرين مىزندش
صد بوسه ز مهر بر جبين مىزندش
اين كوزهگر دهر چنين جام لطيف
مىسازد و باز بر زمين مىزندش
اين را گفت، ليوان آب را از روى ميز برداشت و سر كشيد. ليوان از دستش افتاد و خودش هم همان جا افتاد و تمام شد.
بعد از اين اتفاق ما 2 ، 3 ماهى بود كه آپادانا را نگه داشته بوديم اما يك حالت بسيار عجيبى در ما به وجود آمده بود. ديگر نمىتوانستيم كارمان را ادامه دهيم. تصميم گرفتيم آپادانا را تعطيل كنيم و بعد از مدتى دوباره كار را در محل ديگرى تجديد كنيم. يعنى برنامه خود من اين بود كه يك مركزى را تشكيل دهيم كه كلاسهايى در آن داير شود تا آن چيزهايى را كه در دانشكدهها به دانشجويان ياد نمىدهند در اين كلاسها به آنها ياد داده شود. با هنرمندان خارج از ايران ارتباط برقرار كنيم و داد و ستد هنرى داشته باشيم. افرادى را از ايران به خارج از كشور بفرستيم تا نمايشگاه بگذارند و كار ببينند. يعنى قصد داشتيم با اجراى برنامههاى زيادى از اين دست دانشگاه آزاد و كوچكى درست كنيم. اما متاسفانه پس از اين اتفاق دوستان پراكنده شدند و من هم ديدم به تنهايى كارى از دستم بر نمىآيد براى همين كار تعطيل شد. پس از آن رفتم گرگان، دنبال نقاشى و بعد آمدم نمايشگاه گذاشتم و.... راه اندازى جايى مثل آپادانا در آن زمان رويداد بسيار مهمىبود براى هنر معاصر ايران.
چه كسانى بوديد؟
مهندس آژيداني، وكيل دعاوى بود و البته معمارى مىخواند. حسين كاظمىكه از هنرمندان خيلى معروف بود كه فوت كرد و من بودم. البته از ديگر هنرمندان كمك مىگرفتيم. آپادانا بعد از راه اندازى تبديل شده بود به مركز تجمع هنرمندان و هنر دوستان. مىآمدند آنجا و دور هم بودند و صحبت مىكردم و برنامههاى هنرى داشتيم. 10 دقيقه اول شب نشينى بود و بعد از آن هنرمندان مانند معركهگيرها پاى تابلوها مىايستادند ومردم دورشان بودند و درباره كارها و هنر با هم صحبت مىكردند. بعد از 10 دقيقه، يك ربعى برنامه مىشد مانند مصاحبههاى هنري. اين باعث شد كه ما توانستيم در مدت يك سال بيش از 7-6 هزار نفرى را كه توجهى به هنر نداشتند به سوى هنر جلب كنيم؛ كسانى مانند جوانان، روشنفكران و مردم عادي.
موضوعى درباره هنر وجود دارد كه تازه هم نيست. از سالها پيش بوده و همچنان هم هست و آن بحث انحصارى بودن هنر در ميان قشر هنرمند است. وقتى هنرمندى نمايشگاهى مىگذارد از آدمهاى معمولى كمتر كسى به گالرى مىرود تا كار ببيند. بماند كه در چند سال اخير بازار خريد تابلوهاى نقاشى و خط تا حدودى رونق پيدا كرده است. البته با اين بعد قضيه كار ندارم كه خيلىهايى كه اين تابلوها را مىخرند درگير يك مد يا تب شدهاند. كه فكر مىكنند اگر فلان تابلو با فلان قيمت را به ديوار خانهشان بياويزند تشخص مىآورد و....
آن كسانى كه قديمىبودند و با فضا و فلسفه قديمىهنر آشنا بودند، افراد مسن بودند. اما جوانان بيشتر به آپادانا مىآمدند چون دوست داشتند چيز تاره ياد بگيرند و چيز تازه ببينند. در ميان اينها هم، همه هنرمند نبودند اگر 5 تا هنرمند بود در مقابلش 50 تا آدم معمولى بود. وقتى براى برنامه اى دعوت مىكرديم نمىگذاشتيم دعوتمان فقط از هنرمندان باشد. بلكه از آدمهاى معمولى هم دعوت مىكرديم كه اينها با هنر آشنا شوند. در كار ما نمىتوان گفت فقط مخاطبانمان هنرمندان بودند. كسى را داشتيم كه تاجر بود ولى به هنر علاقه داشت. از قشرهاى مختلف دعوت مىكرديم.
بعد هم كلاسى كه من آنجا گذاشتم افراد مختلفى در آن شركت مىكردند براى مثال يكى پسر جوانى بود و ديگرى خانم مسن و افرادى كه در يك رده نبودند. همه اينها باعث شد تا حدى هنر شناخته شود و در بين مردم رواج پيدا كند.
اين تجربه شما در آپادانا است. اما درباره وضعيت نقاشى امروز در جلب مخاطب چه؟ آيا باز هم اعتقاد داريد كه مردم عادى به نقاشى علاقهمند هستند؟
از سال 1327 تا حالا 60 سال مىگذرد. در آن موقع ما سعى كرديم افراد مختلفى را با هنر آشنا كنيم. اما اين معضلى كه شما مىگوييد بعد از آن سالها به وجود آمد. سالها بعد از آپادانا هم در نمايشگاه افراد مختلف دعوت مىشدند. اما سالهاى بعد وضعيت آشنايى و ارتباط مردم با هنر چنين شرايطى را پيدا كرد.
وقتى يك حركتى آغاز مىشود اصولا بايد ادامه داشته باشد و روز به روز شرايط رو به رشد باشد. اما امروز به جايى مىرسيم كه علاقهمندى به هنرهاى تجسمى در مردم عادى جامعه در سطح بسيار اندكى است.
خوب ببينيد آن چيزى كه در هنر خيلى مطرح است آزادى كار و انديشه است. شايد آن جنبه آزادى كم شده و تغييرها باعث بىتفاوتى و بى علاقگى مردم به هنر شده است.
نقاشى زبانى جهانى است. يعنى زبانى است كه با آن مىتوان با مردم مختلف دنيا ارتباط برقرار كرد. ولى امروز نقاشى درگير تكينكها و روشهاى پيچيدهاى شده كه به جاى جذب مخاطب باعث گريز او مىشود. شايد اين پيچيدگىها باعث شده هنر به جاى آنكه براى مخاطب باشد در انحصار قشر هنرمند درآمده است.
آن موقع هنر يك جنبه مردمىداشت. يعنى مردم هنرمند را دوست داشتند و دوست داشتند كار ببينند. مسئله آبستره كه پيش آمد هنرمند آن علاقهمندى مردم را كنار گذاشت و حركتش را در جهت ديگرى آغاز كرد كه اين جهت، ديگر براى مردم شناخته نبود. شما اگر يك كار آبستره را مقابل كسى كه كلاسيك كار مىكند بگذاريد نمىتواند آن كار را بفهمد. بعد هم چون آبستره به ايران تازه آمده بود كارهاى غلط اندازى هم انجام مىشد كه نه جنبه تازگى داشت و نه جنبه قديمىرا. در آن زمان انقلابى شده بود كه حتى اگر قرار بود كسى كه از اين جرگه درباره كارش توضيح دهد و بگويد كه چه چيزى را مىخواسته بيان كند خودش هم نمىتوانست. اين سردرگمىاز آنجا آغاز شد. هنوز هم كارهايى را كه در اين سبك انجام مىدهند جنبه مثبتى در آن ديده نمىشود. شما وقتى يك كتاب مىخوانيد آخر سر يك چيز كلى از آن در ياد شما مىماند. هنر هم همين جنبه را بايد داشته باشد. وقتى به يك نمايشگاه مىرويد و كارهايى را مىبينيد زمانى كه بيرون مىآييد بايد يك چيزى در شما نفوذ كرده باشد كه بر پايه طرز تفكر خودتان از كار برداشت كردهايد.
مثال ديگرى مىزنم. شما مىخواهيد پارچه اى بخريد. به پارچه فروشى مىرويد اگر همه چيز طورى باشد كه نتوانيد چيزى انتخاب كنيد و يا وقتى بيرون آمديد چيزى در ياد شما باقى نمانده باشد كه يك سردرگمى ايجاد مىشود. كه اين در هنر معاصر ماست.
مىبينيد يك نفر مىآيد؛ چهار تا خط مىكشد و چهار تا سطح رنگ مىكند و فوتك مىزند و خراش مىدهد كه همه اينها تكنيك است. اما اصل مطلب درهنر نقاشى اين است كه حرفى از دل كسى در بيايد و بر دلى كسى بنشيند. اما اين اصل دارد از بين مىرود. به بعضى از نمايشگاهها كه مىروم و كارها را مىبيبنم وقتى از گالرى خارج مىشوم مىبينم چيزى از آن نمايشگاه با من نمانده است. و اين چيزى است كه در نقاشى معاصرمان دچارش شدهايم.
شما يك جايى گفتيد آبستره اوج نقاشى است و پس از آن دچار يك برگشت مىشود.
به خاطر آنكه در آبستره ديگرى چيزى نيست كه نقاش بخواهد نشان دهد. همه آن شلوغ بازىهايى را كه مىخواستند انجام داده اند. آبستره مثل يك بن بست است و ديگر نمىشد كارى انجام داد. بنابراين باز مىگردد و در همان مسيرى قرار مىگيرد كه معنا و حرفى براى زدن داشته باشد.
بيشتر درباره بن بست بودن آبستره توضيح دهيد؟
براى بعضىها بن بست است. جايى است كه نقاش مىآيد كار را به هم ميزند فيگوراتيو را كنار مىگذارد، شباهت را كنار مىگذارد و... و مىآيد با يك سرى خطوط بازى مىكند. اين خطوط ديگر نمىتوانند بيانگر محتويات درونى يك هنرمند باشد. يك مقدار فرم است كه جنبه كنستركتيو، جنبه ساختمانى و معمارى به خود گرفته است و بنابراين ديگر آن حالت نقاشى به عنوان يك چيز احساسى و يك چيزى كه انسان مىتواند با آن زيبايىهايى را نشان دهد، ندارد و فقط يك سرى خط و سطح مانده كه براى بيننده جوابگوى انتظاراتش نيست.
به اوج رسيدن با به بن بست رسيدن تفاوت دارد؟
منظور از به اوج رسيدن اين است كه در نقاشى در اين سبك به جايى رسيده كه ديگر حرفى براى گفتن ندارد و اين ديگر بستگى به بيننده دارد. و بيننده با طرز تفكر خودش كار را تفسير مىكند. هنر چيزى نيست كه يك جنبه خاص داشته باشد. آنقدر تنوع دارد كه هنرمند در كارش به وجود مىآورد و بينندگان هم بسيار تنوع طلب هستند. اينها جنبههاى احساسى و آزاد نقاشى است كه در خلق اثر و چه در پذيرش آن دخيل است.
با همه اين صحبتها و نيز اين مورد كه شما يكى از پيشگامان نقاشى مدرن ايران هستيد به نظرتان آيا نقاشى مدرن در ايران آن جايگاه لازم و شايسته خود را پيدا كرده است. يعنى با در نظر گرفتن روند صعودى پيشرفت نقاشى مدرن در سالهاى نخست مىتوان گفت امروز اين هنر در شرايط مطلوبى قرار دارد؟
تا پيش از انقلاب نقاشى مدرن يك مقدارى فرم گرفته بود اما پس از آن به دليل نبود معلمان كار كرده و با تجربه در دانشكدهها و يك مقدار به طبع تغيير و تحولى كه در همه چيز به وجود آمد، مسئله هنر افول كرد. و بيشر كارهايى كه امروز مىبينيم تقليد است از هنر آن سوى مرز. كارهايى كه انجام مىدهند يك مقدارى جنبه ملى و شخصى خودش را از دست داده است و تقليدى از كارهاى غير ايرانى شده است. متاسفانه در هنر ما يك عقب گردى پيدا شده است.
منظور از عقب گرد چيست؟
شايد به جاى عقب گرد بهتر است بگويم توقف. آن جهشى كه در آغاز بود تقريبا به يك حالتى از توقف رسيده است. در نقاشى معاصر ما تقريبا اتفاقى نمىافتد كه جنبه ملى و ايرانى داشته باشد. نقاشى مدرن ابزارى است كه در جهت خاصيت خودش استفاده نشده و وارد مسيرى شده كه ناشناخته است. كارى كه شما مىكنيد بايد جنبه تفكر و مليت شما در آن باشد. وقتى كار شما بازتابى از جاهاى ديگر است يعنى آن اصالت خود را از دست داده است.
آن مسير كدام است؟
مسيرهاى مختلفى است. براى مثال يك نقاش پرتره تيست است اين پرتره سازى در مسيرى قرار مىگيرد كه شما مىبينيد نقاشى پرتره ساخته، كاراكتر را پيدا كرده و پيدا كرده است اما آن خاصيتهاى كلاسيك در كار نيست. يا در مقابل يك منظره ساز يك منظره ساخته و آن را ساده كرده و همان لطف منظره در كارش هست. اين تغييراتى كه هنرمندان در هر زمينه مىدهند تا جايى است كه سادگى در آن پيدا مىشود. ضمنا اصل مطلب هم در آن گم نشده است. ولى اگر كار، كارى باشد كه آدم يك كدام از مواردى چون اين موارد را در آن حس نكند مىتواند كار منحرف شده باشد.
چرا نقاشهاى نسل شما دنبال اين بودند كه كارهايشان نشانههايى از ايرانى بودن داشته باشد اما نقاش جوان امروز اين نكته ديگر چندان برايش اهميت ندارد؟
پرورش ما در محيطى بود كه به اين موضوع اهميت داده مىشد و ما خودمان هم نسبت به اين امر علاقهمند بوديم. الان شرايط تغيير كرده و نوع تفكر جوانان عوض شده است.
شايد اگر 60 سال بعد قرار باشد يكى از همين جوانان كه در آن زمان ديگر براى خودش استادى شده درباه امروز با خبرنگارى صحبت كند و از چگونگى تغيير و تحولها بگويد و او هم مانند شما بگويد ما براى آنكه تحولها در نقاشى معاصر را در جامعه نقاشى جا بيندازيم با مخالفتهاى زيادى از سوى نقاشان كهنه كار آن زمان مواجه مىشديم و انتقادهاى زيادى به كارمان و نگاهمان وارد مىشد.
ممكن است به يك جايى بروند كه متوجه شوند دارند بى راهه مىروند و آنگاه برگردند و سر راه درست بايستند. آن وقت در سالهاى بعد حرفى براى گفتن خواهند داشت.
سبكهايى كه در كارهايتان استفاده كرده ايد بسيار متفاوت و متنوع است. چراى اين همه تنوع سبك در كار به نظر پرسشى است كه در ذهن بيننده به وجود مىآيد.
اين كارهايى كه در آتليه دارم مربوط به دروههاى مختلف كارى من است. آنها را به عنوان كلكسيونى از تمام اين سالها در اينجا دارم. البته خيلى از كارهايم را كه قبلها انجام دادهام از دستم رفته است. كارهايى كه در آتليه است كارهايى نيست كه به طور سلسله وار و ريتمىانجام شده باشد. در هر دورهاى چيزى را تجربه كرده ام. نقاشى براى من تجربه است.
با آنكه در دورههاى مختلف سبكهاى مختلفى را كار كردهايد يك جور سادگى در همه كارهاى شما ديده مىشود. يعنى راحت مىتوان با كارها ارتباط برقرار كرد.
چون من خودم ساده فكر مىكنم و ساده زندگى مىكنم. از آن دست كارهاى كمپليكى را كه براى خودشان درست مىكنند و اغلب تصنعى است و خودشان آن نيستند ندارم. كارم هم ساده است.
دوشنبه 25 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]
-
گوناگون
پربازدیدترینها