تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846394830




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«بازي رنگ‌ها»؛ اتحاد غرب عليه مردم ايران


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: «بازي رنگ‌ها»؛ اتحاد غرب عليه مردم ايران خبرگزاري فارس: كاميار سكسكه‌اش مي‌گيرد. دستش را جلو دهانش مي‌برد. چيزي از دهانش بيرون مي‌پرد. يك ستاره پنج پر! دو پرش سبز است و سه تاي ‌آن سياه، پر ديگري به ستاره اضافه مي‏شود، پري به‎رنگ آبي. ستاره را در جيب سمت چپ پيراهنش مي‌گذارد. به گزارش خبرگزاري فارس، اقدس ارطايفه داستان‌نويس، داستاني را با عنوان «بازي رنگ‌ها» تاليف كرده و در آن به فتنه88 اشاره شده است. اين داستان همچنين در كتاب «چت مقدس» كه مجموعه‌اي از داستان هاي ضدفتنه است نيز منتشر شده است: * «بازي رنگ‌ها» همه جا تاريك است. سياه سياه. كاميار برمي‌گردد و پشت سرش را نگاه مي‌كند. جوان هم مي‌ايستد و به او خيره مي‌شود. نور سفيد مهتاب روي صورت جوان افتاده. سفيدي اين قدر شديد است كه چشم كاميار را مي‌زند. باز هم نمي‌تواند صورت او را ببيند. كاميار با پشت دست، عرق پيشاني سبزش را پاك مي‌كند. تكه‌اي از پوست قهوه‌اي رنگ صورتش كنده مي‌شود. دوباره پيشاني‌اش خيس مي‌شود. داد مي‌زند: كسي تو اين خيابون لعنتي نيست؟ جوابي نمي‌شوند. فقط صداي ناله باد سياه است كه خود را به پنجره‌هاي باز و بسته مي‌كوبد. پنجره‌ي بازي به ديوار مي‌خورد، برمي‌گردد؛ شيشه‌اش هزار تكه مي‌شود و روي زمين مي‌ريزد. كنار پاي كاميار. كاميار عقب مي‌پرد. دستش را روي قلبش مي‌گذارد و مي‌دود. كف خيابان خيس است و سرخ. مي‌دود و مي‌دود. وسط خيابان ماشين سياه‌رنگي رها شده. درهايش باز است. به طرف ماشين مي‌دود. در تاريكي پايش به چيزي گير مي‌كند و رو به روي برج ساعت، محكم به زمين مي‌خورد. اسب تاك شاخي، بالاي برج نشسته و عقربه ساعت را حركت مي‌دهد. -آخ فكم! كاميار دستش را روي چانه تيغ زده‌اش فشار مي‌دهد. سكسكه‌اش مي‌گيرد. دستش را جلو دهانش مي‌برد. چيزي از دهانش بيرون مي‌پرد. يك ستاره پنج پر! دو پرش سبز است و سه تاي ‌آن سياه، پر ديگري به ستاره اضافه مي شود. پري به رنگ آبي. ستاره را در جيب سمت چپ پيراهنش مي‌گذارد. برمي‌گردد و پشت سرش را نگاه مي‌كند. جوان به او نزديك مي‌شود. ديگر چيزي نمانده تا به او برسد. جوان تند تند قدم برمي‌دارد. هر دو پايش را گچ گرفته‌اند. روي سفيدي گچ، مايع قرمزي سُر مي‌خورد. كاميار دست‌هاي پهن و بزرگش را روي زمين مي‌گذارد. خود را از زمين مي‌كند و به طرف ماشين مي‌دود. سايه عقاب بزرگي روي زمين مي‌افتد. همان‌جا كه او مي‌دود. سربلند مي‌كند. عقاب، سر سفيدش را مي‌چرخاند. از چنگال‌هاي نوك تيزش باران قرمز مي‌بارد. زير سايه عقاب سر سفيد مي‌دود. باز هم پايش به چيزي گير مي‌كند. خودش را محكم نگه مي‌دارد. سطل‌هاي سياه زباله با فاصله نزديك از هم، روي زمين افتاده‌اند و مي‌سوزند. كاميار خودش را به ماشين مي‌رساند. جغدي روي سقف ماشين نشسته است و پارچه سبز مي‌بافد. كاميار داخل ماشين را نگاه مي‌كند. كسي آنجا نيست. سوار مي‌شود. در را مي‌بندد. دو در عقب كنده مي‌شود. ماشين حركت مي‌كند. مي‌خواهد فرمان را بگيرد. در تاريكي فرمان را نمي‌بيند. دست مي‌كشد. به جاي فرمان نوارهاي پارچه‌اي در مشتش جا مي‌گيرند. نوارهاي همه سبزند. سبز روشن، تيره و حالا سياه مي‌شوند. در آينه ماشين نگاه مي‌كند. دهانش باز مي‌ماند و ابروهاي نازك شده‌اش بالا مي‌رود. جوان با ماشين فاصله زيادي ندارد. با پاهاي گچ گرفته‌اش تند تند قم برمي‌دارد. از پهلوي جوان خون مي‌چكد. خون سرخ سرخ است. جوان دستش را روي پهلويش مي‌گذارد. كاميار فرياد مي‌زند: چت شده كاميار جيگردار؟! چرا در مي‌ري؟ وايسا جلوش! اينكه هيكلي‌تر از تو نيست. ماشينش محكم به چيزي مي‌خورد و خاموش مي‌شود. از ماشين پياده مي‌شود و كورمال كورمال جلو مي‌رود. ناگهان آتش‌ زباله مي‌كشد. زرد است و سرخ است و سياه. موتور سيكلتي آتش گرفته و ستوني از دود سياه از آن بالا مي‌رود. كاميار نگاهي به ماشين مي‌اندازد. كاپوت پرايد تو رفته. دستش را روي تو رفتگي‌ مي‌گذارد. دستش خيس مي‌شود. كاپوت را بالا مي‌دهد. مايعي به سر و صورتش مي‌پاشد. صورتش قرمز مي‌شود. عقب مي‌پرد و فرياد مي‌زند: خون! خون! بعد زبانش را دور لبش مي‌كشد و لبخند مي‌زند. صداي زوزه گرگي بلند مي‌شود. موشي جيغ مي‌كشد و روي شانه كاميار مي‌پرد. پاهاي كاميار مي‌لرزد. كاميار روي زمين مي‌افتد. موش از روي شانه‌اش پايين مي‌پرد و به كاميار خيره مي‌شود. چشمهايش سبز است. سبز آتشين. موش سر او را مي‌بوسد. از جاي بوسه، سكه مي‌ريزد. درخشش سكه‌هاي طلايي، چشم كاميار را خيره مي‌كند. مشتش را پر از سكه مي‌كند. سكه‌هاي سرخ مي‌شوند و لزج. همه را در جيب سمت چپ پيراهنش مي‌ريزد. دود چشمش را مي‌سوزاند. جايي را نمي‌تواند ببيند. سرش را ميان دو دستش مي‌گيرد و مي‌گويد: آخه اينجا كجاست؟ يكي يه چيزي بگه. آشغالاي لامروت! مگه اينجا قبرستونه؟ چيزي كنار پايش مي‌افتد. موش جيغي مي‌زند و فرار مي‌كند. كاميار خودش را جمع مي‌كند. يك تابلو است. آب دهانش را قورت مي‌دهد و نوشته روي آن را مي‌خواند: خيابان سعادت‌آباد. «سعادت‌آباد» طلايي مي‌شود و مي‌درخشد. موتور مي‌سوزد. آتش و دود با هم بالا مي‌رود. دستي روي شانه‌اش قرار مي‌گيرد. از جا مي‌پرد. موتور منفجر مي‌شود. كاميار نعره‌اي مي‌كشد. همه جا تاريك است. جوان پشت سرش ايستاده. كاميار دست در جيبش مي‌كند. نفس نفس مي‌زند. چاقويش را درمي‌آورد و به سمت جوان مي‌گيرد. جاقو تيغه ندارد. فقط دسته است. آن را پرت مي‌كند. فرار مي‌كند. جلوتر كه مي‌رود جوان را روبه‌روي خودش مي‌بيند. به راست مي‌دود. به چپ... همه جا مي‌رود، جوان زودتر از او آنجاست. پاهايش شل مي‌شوند. وسط خيابان مي‌نشيند. جوان به او نزديك مي‌شود. هنوز خون از پهلوي او روي زمين مي‌ريزد. پرايد سياه روشن مي‌شود. كاميار به طرف ماشين مي‌دود و سوار مي‌شود. ماشين حركت مي‌كند. دست سوخته و مچاله عقاب سياهي، نوارهاي سبز را در دستش مي‌گذارد. نوارها دوباره سياه مي‌شوند. دست سوخته مي‌گويد: نترس! ماشين دزديه، واسه امشب. برو سراغ سروهاي سعادت‌آباد. سروها بايد نباشند تا عقاب سر سفيد پايين بياد. گاز بده! برو... برو.... دست قهقهه مي‌زند. عقاب سياه هم. سايه عقاب سر سفيد، روي ماشين افتاده است. جغد پارچه سبز مي‌بافد و به دست سوخته مي‌دهد. ماشين به سرعت مي‌رود. گلفروشي كنار خيابان آتش گرفته است. گل‌هاي لاله و شقايق جزغاله شده‌اند. فقط گلايل‌ها مانده‌اند. با روبان هاي سياهي كه دور كمرشان بسته‌اند. چند سرو جوان آرام كنار خيابان ايستاده‌اند. با چفيه‌اي دور گردنشان. سروها سبزند. سبزشان سياه نمي‌شوند. روي سينه هر كدام، شاخه نرگسي روييده است. كاميار بلند مي‌خندد و به طرفشان مي‌رود. صداي خنده‌اش بيشتر مي‌شود. بيشتر و بيشتر. حالا به سروهاي سبز جوان نزديك‌تر شده. جوان را در آينه ماشين مي‌بيند. دو پايش را گچ گرفته‌اند. از پهلويش خون مي‌چكد. صداي برج ساعت به گوش كاميار مي‌رسد: ساعت دوازده نيمه شب است. همه با هم، سرود سروها بايد بروند.... اسب تك شاخ بالا و پايين مي‌پرد و سوت‌زنان، كف مي‌زند، كاميار گاز مي‌دهد. صدايش كلفت و خش‌دار مي‌شود. سروها را مي‌شمرد. چهار سروند. پدال گاز را بيشتر فشار مي‌دهد. ماشين به آنها مي‌خورد. سه‌تايشان به كناري پرت مي‌شوند. چهارمي از روي زمين كنده مي‌شود. در هوا چرخ مي‌زند. مي‌چرخد و مي‌چرخد. عقاب سر سفيد به طرفش مي‌آيد و چنگال‌هاي تيزش را در پهلوي او فرو مي‌كند. جوان محكم روي كاپوت مي‌افتد و بعد روي زمين. كاميار با خوشحالي نگاهش مي‌كند. پاهاي جوان را گچ گرفته‌اند. جوان دستش را روي پهلويش فشار مي‌دهد. پهلويش قرمز مي‌شود. سرو جوان لاله سرخ مي‌شود و بي‌حركت مي‌ماند. دري محكم بسته مي‌شود. زن سفيدپوشي سراسيمه وارد اتاق مي‌شود. با صداي بلند مي‌گويد: دكتر! اين مريض تصادفي حالش اصلاً خوب نيست. همين كه وانت بهش زده. كاميار روي تخت خوابيده است. جوان هم گوشه اتاق ايستاده و به او نگاه مي‌كند. جوان ديگر نمي‌تواند راه برود. مرد سياه و ترسناكي به طرف كاميار مي‌رود. موهاي بدن مرد ايستاده. كاميار فرياد مي‌زند: كمك! كمك! كسي جوابش را نمي‌دهد. دكتر روي كاميار خم شده. سرش را تكان مي‌دهد و مي‌گويد: ديگه اميدي نيست... جوان بال مي‌زند. صورتش مي‌درخشد. حالا كاميار صورت او را مي‌بيند. مي‌گويد: چه نوراني و زيبا! پرهاي سفيد و نوراني، او رااز روي زمين بلند مي‌كنند. مرد سياه و اخمو دستش را به طرف كاميار مي‌گيرد. از دهان و بيني مرد، آتش و دود بيرون مي‌زند. كاميار مي‌لرزد. دندانهايش به هم مي‌خورد. نگاهش به جوان است كه بالا مي‌رود. نورهاي طلايي و نقره‌اي دور جوان مي‌چرخند. خورشيد به او سلام مي‌كند. لاله‌ها برايش دست تكان مي‌دهند. كاميار دستش را به طرف جوان مي‌گيرد و ملتمسانه نگاهش مي‌كند. جوان اوج مي‌گيرد. عقاب سر سفيد، در بيغوله‌‌اي ضجه مي‌زند. مرد به گلوي كاميار اشاره مي‌كند. چشم‌هاي كاميار گشاد مي‌شود. ديگر نمي‌تواند نفس بكشد. خِرخِر مي‌كند. به خودش مي‌پيچد و خاكستر مي‌شود. پرستار مي‌گويد: دكتر! مصدوم تموم كرد. مُرد... انتهاي پيام/و/2




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن