تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1819201442
نظريه زوال انديشه سياسي در اسلام و ايران
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: درآمد
در حوزه مباحث سياسى، اجتماعى كشور در دهه اخير، كمتر كسى است كه از رهگذر مطالعه در آثار سياسى، نامى از ديدگاه «زوال انديشه سياسى» نشنيده باشد. خصوصاً آن كه اين ديدگاه، همچنان در حال ادامهِ - ولو به صورت فربه شدن همان پيكره نخستين - از جانب صاحب اين نظر مىباشد. اين ديدگاه كه در سال 1373 و در قالب كتاب زوال انديشه سياسى در ايران انتشار يافت، جسته و گريخته و مستقيم و غير مستقيم مورد بررسى و نقد قرار گرفت. برخى با حمله به مدعيات مطرح شده، بر نويسنده آن تاختند و بعض ديگر با «كشف» سازمان اين سخن و مبانى اين نگاه، آن را ايرانى شده ديدگاههاى غريبان در باب زوال و انحطاط و گرتهبردارى ناتمام از سخنان آنان دانسته و آن را حرف جديدى ندانستهاند. پارهاى از ناقدين نيز ضمن نقدِ پيشفرضهاى نويسنده زوال انديشه سياسى با تأكيد بر مفروضات وارداتى غربى آن، ضمن استقبال از اين بحث، خواهان پرشتابتر شدن سير بحث زوال شدند.
ارزيابى برخى از مدعيات كلى نظريه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران مدّعيات كلى مطرح شده در كتاب زوال انديشه سياسى در ايران را در نگاهى كلى به دو بخش مدّعيات مربوط به يونان و مدعيات مربوط به ايران تقسيم كردهايم. در اين جا فهرستى از اين موارد را در دو بخش ارائه مىكنيم.[1]
الف) خلاصهاى از مدعيات مربوط به يونان
1. انديشه عقلانى را نخستين بار يونانيان تأسيس كردند و تاريخ فلسفه اعم از مسيحى و اسلامى چيزى جز بسط فلسفه يونانى نيست.
2. زايش انديشه عقلانى خصوصياتى داشت: اولاً، اين انديشه جديد توانست خود را از اساطير الاولين و دريافتهاى دينى جدا كند و ثانياً، متفكران آن زمان همچون افلاطون و ارسطو، «الهى» نبوده و نيستند و به غلط اين نسبت به آنها داده شده است.
3. فيلسوفان اسلامى، افلاطون و به خصوص ارسطو را خود ساخته و پرداختهاند، حال آن كه افلاطون و ارسطو آن چيزى نيستند و آنچه را نمىخواستند كه فيلسوفان اسلامى گفته و خواستهاند.
ب) چكيدهاى از مدعيات مربوط به ايران
1. پس از تبديل ايران زمين به بخشى از قلمرو امپراتورى اسلامى، دوره بىخويشتن و ناخودآگاهى بنيادين انسان ايرانى آغاز مىشود و اين دورانِ گسستِ از خويشتن تا پس از مشروطه و تا امروز ادامه دارد.
2. در تاريخ دويست ساله سلطه خلافت بر ايران زمين، چالش عنصر ايرانى با دستگاه خلافت وجود دارد. با پايان عصر زرين خلفاى راشدين، خلافت در آستانه تبديل به سلطنت از مجراى تقليد الگوى شاهنشاهى ايران قرار گرفته بود، اما اين تقليد انجام نشد و خلافت به بنبست نظرى و عملى رانده شد و راه خروج از اين بنبست تكيه بر عناصر ايرانى عصر زرين فرهنگ ايران بوده است.
3. تأكيد بر «امّت واحد» در عمل چيزى جز عربى تبارى و تازى زبانى نمىتوانست باشد و اين اتفاق رخ داد.
4. شعر و عرفان شالوده نااستوارى دارند و اين هر دو در انحطاط ايران سهم بسيارى داشتهاند.
5. انديشمندان سياسى دوره اسلامى نتوانستند مفهوم «مصلحت عمومى» را همچون مفهومى بنيادين مورد تأمل فلسفى قرار دهند.
6. با به پايان رسيدن عصر زرين فرهنگ ايران، زوال محتوم انديشه سياسى و تعطيلى انديشه آغاز شد. نظريه انحطاط در غرب نه نشانه انحطاط آن كه نشانه خلاقيت آن است و ما نيز در اين قسمت بايد چون غرب عمل كنيم. انحطاط انديشه مسلمانان و از جمله ايرانيان از امتزاج فلسفه يونانى با مبانى دينى پديد آمده و باعث گشته تا در نهايت انديشه سياسى در اسلام و ايران به امتناع و بنبست بينجامد.
از ميان موارد ياد شده، به دليل ضيق مجال، تنها به سه مورد پرداخته و به اقتضاى اين نوشته آنها را ارزيابى مىكنيم.
1. انديشه عقلانى را نخستين بار يونانيان تأسيس كردند و تاريخ فلسفه اعم از مسيحى و اسلامى چيزى جز بسط فلسفه يونانى نيست.[2]
اين ادعا نمونهاى از گرايش يونان دوستى ( Philhellenic) نويسنده است كه بارها به صورتهاى مختلف در كتاب زوال انديشه سياسى انعكاس يافته است. اما به راستى بر اساس چه مبنايى، مطلع انديشه عقلانى از يونان و در يونان است؟ آيا انديشه عقلانى و فكر فلسفى و جولان عقلى پيش از يونان وجود نداشته است؟ اساساً بايد پرسيد كه تأسيس انديشه عقلانى يونانى تا چه ميزان معنادار است؟ عقل يونانى و عقل غير يونانى چيست؟
براى روشن شدن بحث بايد بگوييم كه ادعاى فوق دو جزء دارد: يكى آن كه مطلع انديشه عقلانى در يونان و از يونان است و دوم آن كه تاريخ فلسفه، چه مسيحى و چه اسلامى، چيزى جز بسط فلسفه يونانى نيست. در مورد نخست، ابتدا بايد تعريف خود را از عقل روشن كنيم. عقل به واسطه اشتراك استعمالى كه در حوزههاى مختلف پيدا كرده، ناگزير در هر حوزهاى اختصاصات و كاربردهاى مفهومى ويژه خود را دارد. حال بايد ديد منظور، عقل فلسفى است يا عقل تجربى و يا عقل گفتمانى ارسطويى و كانتى؟ همچنين عقل كلى است يا عقل جزئى، عقل عرفى است يا عقل قدسى، عقل نظرى است يا عقل عملى و ...؟ اگر مقصود از انديشه عقلانى، شيوه روشمند تفكر و عقل فلسفى است - كه ظاهراً منظور نويسنده چنين است، هر چند هرگز بحث روشن و مستقلى را از اين زاويه ارائه نكردهاند - بايد به تأكيد گفت كه اين عقل و اين گونه عقلانيت در ذات انسان نهفته است و حدوث و تأسيس انديشه عقلانى نه از يونان كه به قدمت بشريت است.
با اين وصف، اين عقل و چنين انديشه عقلانى، يونانى و ايرانى و شرقى و غربى ندارد و تاريخ عقل و انديشه به اندازه و سابقه تاريخ آدمى است. البته در نظاممندى و تحول تفكر عقلانى مراحل تحول و تطور، تكاملى بوده و يكى از اين نقاط برجسته تكاملى، مقطع يونان باستان بوده است. آنان كه در تبارشناسى حكمتها و از جمله انديشه عقلانى سرچشمه همه حكمتها را الهى دانسته كه به هرمس (ادريس پيامبر) و از آن جا به حكمتهاى شرق و غرب و از جمله يونان و پس از آن در مسير تكاملى به حكمتهاى پس از يونان و از جمله اسلام رسيده است،[3] حداقل - فارغ از اين كه صاحب ادعا بپذيرند كه منشأ حكمتها الهى بوده يا خير - به اين نكته اذعان دارند كه پيش از يونان تفكر عقلانى وجود داشته است. مورخان ديگر تاريخ فلسفه نيز كه از كتب نويسندگان حقيقتنويس غربى استفاده كردهاند، به اين نكته اعتراف دارند كه به غير از يونان و در سرزمينهاى مصر و آسياى غربى كه تحت سلطنت هخامنشيان بودهاند، ارباب معرفت و حكمت وجود داشتند و در واقع يونانيان بودند كه از آنها استفاده كردند و يونانيان قديم مبانى حكمت خود را از ملل باستان مشرق زمين يعنى مصر و سوريه و كلده و ايران و هندوستان دريافت كردند.[4]
نويسنده زوال انديشه سياسى متأسفانه توجه نكرده است كه علم و نيز فلسفه و انديشه عقلانى ماهيت افزايشى و انباشتى ( Accumulative) دارند.[5] و همه از جمله يونانيان، از معارف و علوم و حكمتهاى پيش از خود بهره جستهاند و در يك برشِ تاريخىِ فكر و يا در يك خلأ انديشهاىِ بدون سابقه، متولد نشدهاند. بالطبع پس از آنان نيز اين سخن نادرست خواهد بود كه بگوييم فلسفههاى بعدى به طور انحصارى از يونان بهره جستهاند و تاريخ فلسفه «چيزى جز بسط فلسفه يونانى نيست».
«حكمت اشراق» نمونه روشنى از نقض اين ادعاست، چه اين كه در مقوّمات و عناصر تشكيل دهنده حكمت اشراق تنها يكى از منابع حكمت اشراق از يونان بوده است و نه همه آن![6] حتى كسى چون ريچارد فراى (R. Frye) كه منابع حكمت اشراق را به دو منبع تقليل مىدهد، معتقد است كسى چون سهروردى انديشههاى خود را در دو خط، يكى به افلاطون و ديگرى به زرتشت مىرساند.[7] حال با توجه به تقدم تاريخى زرتشت نسبت به افلاطون - طبق تحقيقات آرتور كريستن سن -[8]اگر بخواهيم نقطه عزيمتى را براى انديشه عقلانى بيان كنيم ترجيح آن است كه اين سرآغاز را از زرتشت بدانيم نه يونان و افلاطون!
فلسفه اسلامى اگر چه به تكميل و بسط عالمانه و مبتكرانه برخى موضوعات مطرح در فلسفه يونان مباهات مىكند، ولى اين تنها وجهى از وجوه فلسفه اسلامى است. در مقايسه فهرستوار موضوعات فلسفه يونانى و فلسفه اسلامى به دست مىآيد كه چند ده موضوع فلسفه يونان، قابل مقايسه با چند صد موضوع اصلى خلق شده در فلسفه اسلامى نيست. موضوعاتى كه هيچ سابقه طرحى نداشتهاند.[9]
2. زايش انديشه عقلانى خصوصياتى داشت: اوّلاً آن كه اين انديشه جديد توانست خود را از اساطير الاولين و دريافتهاى دينى جدا كند و ثانياً، متفكران آن زمان همچون افلاطون و ارسطو، «الهى» نبوده و نيستند و به غلط اين نسبت به آنها داده شده است.[10]
ارزيابى بخش اول اين ادعا به جهت آن كه با ذكر مقدماتى چون تبيين رابطه «عقل و شرع» همراه است، در اين مقاله نمىگنجد و در اين جا تنها به ارزيابى بحث دوم، مىپردازيم.
واضح است كه وقتى قسمت اول ادعا پيش فرض باشد (يعنى زايش انديشه عقلانى لزوماً با جدايى از دريافتهاى دينى حاصل گردد)، حال كه ما با اين واقعيت تاريخى و زايش انديشه عقلانى توسط افلاطون و ارسطو مواجهيم، بنابراين اين فيلسوفان نيز نبايد الهى باشند! البته معلوم نيست كه جداى از پيشفرض فوق كه مبناى ادعاى اخير شده است، چرا طباطبايى تا اين اندازه از اتصاف افلاطون به صفت «الهى» ناراحت بوده و در سر تا سر كتاب خود نسبت به «افلاطون الهى» ناشكيبايى از خويش نشان مىدهد.[11] هر چند خود وى در تناقضى آشكار در صفحاتى ديگر مىنويسد: «افلاطون در طرح مدينه خود از نمونه آسمانى سرمشق مىگيرد. زيرا فيلسوف مأنوس با حقايق الهى است كه تابع قانون نظم آسمانى هستند».[12]
طباطبايى در تلاش وافر خود در پروژه غير الهى كردن افلاطون و ارسطو، متأسفانه به نمونههايى استناد مىكند كه فقط بر استنتاج ضعيف وى دلالت دارند. او در يكى از اين موارد، پس از آن كه در باب غير الهى بودن ارسطو سخن مىگويد، بيان مىدارد كه افلاطون نيز قبل از ارسطو چنين بوده است و با اين پندار عمومى كه خدا علت همه امور انسانى است، مخالفت ورزيده است. وى براى اثبات ادعاى خود به جملهاى از افلاطون در جمهور اشاره مىكند كه گفته است: «بر خلاف عقيده عموم، خداوند چون خوب است، مسبب همه چيز نيست، بلكه فقط جزء كوچكى از آنچه براى انسان رخ مىدهد از جانب خداوند است».[13] طباطبايى در اين عبارت و استنباط آن دچار اشتباه شده است. سخن افلاطون بسيار دقيق و ظريف است. آنچه افلاطون مىگويد اين است كه اولاً خداوند سبب شرور و بدىها نيست و ثانياً، در حوزه وقايعى كه براى انسان رخ مىدهد به واسطه آزادى و اختيارى كه به انسان داده شده است، اين انسان است كه با اختيار خويش، رخدادهاى مربوط به خود را خلق مىكند و لذاست كه خداوند جزاى انسان را با همين عمل معطوف به اراده و اختيار انسان تنظيم و تعيين مىكند:
«وَ ما تُجْزَوْنَ إِلّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[14]
آنچه باعث شده تا طباطبايى به اين استنتاج نادرست برسد - احتمالاً - اين نكته بوده است كه سببيت خداوند پس از اختيار را با مسببيت پيش از اختيار خلط كرده است، چرا كه در يك نگاه، اگر بگوييم بدىها بر اساس اراده انسانى است و اين اراده انسانى چون خداداد است پس منشأ آن خداوند است؛ بنابراين با يك واسطه، شرور و بدىهاى معطوف به اراده انسانى را هم خداوند داده است، اين نگاه همان بيان قرآنى است كه خداوند مىفرمايد:
«قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ»[15]
اما در نگاهى ديگر، شرور و اعمال ناپسندى كه معطوف به اراده انسانى است و بر اساس عنصر اراده و آگاهى انسان صورت گرفته، مسبب آن خداوند نيست، بلكه اين انسان مختار آگاه بوده كه انتخاب كرده است و اين جاست كه سخن دقيق افلاطون روشن مىشود كه خداوند مسبب همه چيز نيست. اين زاويه نگاه افلاطون در اين عبارت، به آن معنا نيست كه او از نگاه ديگر، علة العلل را خداوند نداند. حكيم ناصر خسرو قباديانى يكى از دلايل تألّه فلاسفهاى چون افلاطون و ارسطو را در همين نكته مىداند كه علت همه علّتها را يكى مىدانستهاند. «متألّهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسطاطاليس چنين گفتند كه علّتها را يكى علت است و علّت عالم اوست».[16]
بدون اين كه بخواهيم به موارد مشترك محتواى مباحث الهى افلاطون و ارسطو با فلسفههاى الهى اشاره كنيم،[17] يك جواب نقضى در پاسخ به مدعاى مورد بررسى اين است كه به راستى اگر مخيّر باشيم كه بين گفته كسى چون فارابى كه از افلاطون الهى سخن مىگويد با ادعاى طباطبايى، يكى را انتخاب كنيم، علاوه بر عقل و سيره عقلا، دقت و توجه به قواعد هرمنوتيكى ما را رهنمون مىشود كه ادعاى فارابى كه شارح آثار اوليه يونانى است و از لحاظ زمانى بسيار نزديك به آثار مدرسه جندى شاپور و فلاسفه مشهور يونانى پناهنده شده در دربار انوشيروانى پيش از اسلام در ايران[18] بر ادعاى طباطبايى كه غالب مدعيات خويش را بر اساس «به نقل از ترجمه فؤاد روحانى»[19]تنظيم كرده، ترجيح دارد. اهميت و اوج مرتبت افلاطونشناسى فارابى وقتى است كه مىبينيم وى در مقدمه تلخيص نواميس افلاطون مىنويسد:
افلاطون حكيم به خود اجازه نمىداد كه علوم را به همه اظهار و كشف كند؛ لذا روش رمز و لغزگويى و معماآورى و دشوارنمايى را برگزيد تا علم در دست نااهل نيفتد و دگرگون شود يا به دست كسى بيفتد كه قدر آن را نداند و يا آن را در غير جاى خود به كار برد.
پس از اين جملات، فارابى تأكيد و تصريح مىكند:
اين امر از رازهاى كتاب افلاطون است و كسى كه تدرب در آن فن نداشته باشد آگاه نمىشود كه چه را به صراحت گفته و چه را به رمز آورده است و جز كسى كه مهارت در علم مربوط داشته باشد نمىتواند ميان تصريحات و مرموزات او جدايى افكند.[20]
فارابى در پايان تلخيص نواميس از افلاطون با عنوان «العظيم الأكبر الإلهى» ياد مىكند.
3. تأكيد بر امّت واحد در عمل چيزى جز عربى تبارى و تازى زبانى نمىتوانست باشد و اين اتفاق افتاد.[21]
يكى از اشتباهات نويسنده در اين ادعا يا ادعاى پيشين و ديگر موارد، خلط بين عناصر فرهنگ اسلامى و عناصر فرهنگ عربى است؛ «امت واحد» و تأكيد بر آن، چيزى خود ساخته نبوده و آن چنان نيست كه انديشمندان اسلامى با قصد عربى تبارى بر آن پافشارى كنند. به نظر مىرسد طباطبايى به جاى آن كه گريبان انديشمندان مسلمان و شريعتنامه نويسان را در تأكيد بر «امت واحد» بگيرد، بايد ابتدا بر خداوند بيآشوبد و فرياد زند كه چرا اين همه در كتاب منزلش بر اين معنا تأكيد كرده است.[22]
يكى از اصلىترين معانى كليد واژه «امت واحد» اين است كه اين امت، وحدت ايدئولوژيك خود را با حفظ خصوصيات فرهنگى، ملى و بومى در نظر دارد و حتى در شرايط خاص حكومتهاى اسلامى - همانند امروز - اين وحدتِ ايدئولوژيك علاوه بر حفظ شاخصههاى فرهنگى و بومى، با حفظ «تماميت ارضى» كشورهاى مسلمان نيز قابل تحقق است. مشخص نيست كه نويسنده زوال انديشه سياسى به چه دليلى امت واحد را مساوى عربى تبارى و تازى زبانى دانسته است، در حالى كه بزرگان دين در آموزهها و سيره خويش هيچ گاه سعى در از ميان بردن فرهنگهايى كه به اسلام گرويده را نداشتند و تنها سنتهايى كه مخالف جوهره اصلى دين است مذموم شمردهاند؛ از جمله مىتوان به گرامىداشت سنتهايى چون سنت باستانى نوروز ايرانيان در اسلام و سيره ائمه اشاره كرد.[23]
به نظر مىرسد در اين موارد طباطبايى از اسلاف مورد علاقه خود يعنى يونانيان پيروى كرده كه مردم را به «يونانيان» و «بربرها» تقسيم مىكردند، وى نيز سپاه «جهل و دانش» مىتراشد و به همان تقسيمبندى «قوم برگزيده» و «بربرها» ملتزم مىشود، با اين تفاوت كه بربرهاى منغمر در جهل مطلق در اين تقسيمبندى «تازيان و عربان» هستند كه پشتوانهاى جز جاهليت ندارند[24] و قوم برگزيده كه حامل دانش مطلق هستند ايرانيان مىباشند. واقعيت اين است كه چنين ديدگاههاى افراطى و متعصبانهاى بيش از هر چيز به ايرانيان و خرد و عظمت واقعى آنان ضربه مىزند و از سوى ديگر، موجب حساسيتها و تعصبهاى جاهلانه نويسندگان عرب مىشود.
نگاه طباطبايى با عينك تعصب قومى و نژادى موجب شده در حكمى كلى بگويد: «دهها اهل دانش و وزير توانمند و كاردان ايرانى به دست عربان خونشان ريخته شده و از ابن مقفع و برمكيان تا اميركبير سياههاى بلند از تبهكارى و زبونى كسانى است كه درگير و دار رابطه نابرابر ميان جهل و دانش راه برون رفتى پيدا نمىكنند»[25] به راستى هر يك از نامهاى ياد شده و فجايع رخ داده تحليل مخصوص خود را ندارند؟ يا اين كه همگى در يك ادعاى عريض و طويل اين چنينى مىگنجند؟ آيا ماجراى ابن مقفع با اميركبيرى كه با خامى و نادانى و بلاهت يكى از پادشاهان ايرانى به قتل رسيد يكى است؟ آيا اميركبير قربانى «عروبت» ناصر الدين شاه شد يا گرفتار خوى استبدادى شاهنشاهى وى!؟ آيا برمكيان كه در يك زمان به دست حكام عرب اكرام يافتند و بزرگ شدند و در زمانى ديگر حسادت و ظلم حكام عباسى دامنگير آنها شد تحليل مخصوص به خود را ندارند؟ آيا خاندان اهل علم و ادب و فضل برمكيان كه رياست «بتكده نوبهار بلخ» را به پاى حقيقت اسلام ريخته و با مسلمانى و فضل و خرد خود تا آن جا پيش مىروند كه مربى و معلّم خليفه مسلمانان مىشوند،[26] گرفتار «جهل عربى» هارون الرشيد مىشوند يا مغضوب و قربانى خودخواهىها و خودپسندىهاى شاهانهاى كه در تاريخ شاهان ايرانى نمونههاى فراوان دارد؟
اظهاراتى از قبيل آنچه آمد، بيش از آن كه بتواند بر مخاطبان كماطلاع كارگر افتد، حكايت از تلاشى طاقتفرسا براى ابراز بغض عليه اعراب و اظهار تعصب قومى براى ايرانيان است و البته در اين ميان آنچه مظلوم و مغفول مىماند حقيقت و تلاش براى كشف آن در يك فلسفيدن واقعى است.
نکته: نظريه زوال انديشه سياسى اسلام ايران مطالعه آثار سياسى ديدگاههاى غريبان زوال انحطاط گرتهبردارى
منبع: فصلنامه علوم سياسى ، شماره 24
<hr align="left" width="33%" size="1"> [1] مقاله حاضر بخشى از فصل سوم پژوهشى تحت عنوان «ارزيابى تحليلى - انتقادى از نظريه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران» است كه در پژوهشكده انديشه سياسى اسلام انجام شده است.
[2] سيد جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران (تهران: انتشارات كوير، 1373)، ص 15 و در صفحات ديگر.
[3] ر.ك: سيدحسين نصر، سه حكيم مسلمان، ترجمه احمد آرام (تهران: كتابهاى جيبى، چاپ دوم، 1352)، ص 72.
[4] محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا (تهران: انتشارات زوار، چاپ سوم، 1372) ج 1، ص 2 و 76. در مورد منابع مورد استفاده فروغى براى نگارش كتابش ر.ك: كريم مجتهدى، آشنايى ايرانيان با فلسفههاى جديد غرب (تهران: دانش و انديشه معاصر، 1379) ص 325.
[5] مسأله تكامل عقول و خرد انسانى و شكوفايى تدريجى عقل بشرى در آيات و روايات اسلامى نيز مورد توجه واقع شده است؛ براى نمونه در اين خصوص ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد قرآن (اصفهان: مكتبة الامام اميرالمؤمنين، 1360) ص 371 - 376.
[6] سيد حسين نصر، پيشين، ص 70.
[7] ريچارد، ن. فراى، عصر زرين فرهنگ ايران (تهران: انتشارات سروش، چاپ سوم، 1375) ص 177.
[8] ر.ك: آرتور كريستن سن، مزداپرستى در ايران قديم، ترجمه ذبيحاللَّه صفا (تهران: شركت مؤلفان و مترجمان ايران، چاپ سوم، 2537).
[9] در اين مورد نگاه كنيد به تقسيمبندى آيةاللَّه مرتضى مطهرى در مقايسه فلسفه يونان و اسلام.
[10] سيد جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران، ص 16، 32.
[11]
[12] همان، ص 39.
[13] همان، ص 217 - 218.
[14] صافّات (37) آيه 39. مشابه اين عبارت بسيار زياد است، براى نمونه: نمل (27) آيه 90، يس (36) آيه 54، جاثيه (45) آيه 28، تحريم (66) آيه 7.
[15] نساء (4) آيه 78.
[16] ابو معين ناصر خسرو قباديانى، جامع الحكمتين، تصحيح و مقدمه محمدمعين و هانرى كربن (تهران: طهورى، چاپ دوم، 1363) ص 67. براى ديگر موارد و مباحث مربوط به الهى بودن فلاسفهاى چون افلاطون و ارسطو، ر.ك: همان، ص 72 و 99.
[17] براى نمونه در بحث حدوث و قدم نفوس، ناطقه و اشتراكات نظريات افلاطون و ارسطو با فلاسفه متألّه ديگر، ر.ك: حسن حسنزاده آملى، دروس اتحاد عاقل به معقول (قم: قيام، 1375) ص 367 - 368. همچنين تأمّل كنيد در مشابهت مباحثى چون «سيكل كيهانى افلاطون» و «قوس صعود و نزول» فلسفه و عرفان اسلامى.
[18] ر.ك: ج. ت. دبور، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقى، (تهران: مؤسسه عطائى، 1343) ص 17 و ديميترى گوتاس، تفكر يونانى، فرهنگ عربى، ترجمه حنايى كاشانى (تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1381) فصل اول و دوم.
[19] سيد جواد طباطبايى، پيشين، ص 59 - 60.
[20] ابو نصر محمد فارابى، تلخيص نواميس افلاطون، در: مهدى محقق، بيست گفتار در مباحث علمى و فلسفى و كلامى و فرق اسلامى (تهران: شركت انتشار، چاپ دوم، 1363) ص 349 - 350.
[21] سيد جواد طباطبايى، پيشين، ص 150 و صفحات ديگر با همين مضمون.
[22] موارد استفاده و تأكيد بر «امت واحده» در قرآن كريم بسيار است. از جمله: إنّ هذه أمتكم امّة واحدةً و أنا ربكم فاعبدون - (انبياء (21) آيه 92) و ما كان النّاس إلّا امّةً واحدةً) - (يونس (10) آيه 19) (و لو شاء اللَّه لجعلكم امّةً واحدة - (مائده (5) آيه 48).
[23] شيخ صدوق در روايتى نقل مىكند كه براى امام علىعليه السلام هديهاى نوروزى آوردند و حضرت فرمود: اين چيست؟ گفتند امروز نوروز است. فرمود: هر روز ما نوروز باد. ر.ك: شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 300. همين روايت در وسائل الشيعة نيز نقل شده است.
[24] جواد طباطبايى، پيشين، ص 91.
[25] همان، ص 91.
[26] يحيى بن خالد برمكى (متوفاى 190ه) مربى، پشتيبان و ياور نزديك هارون الرشيد بود و در دربار او قدرت و نفوذى عظيم داشت. هارون الرشيد پس از آن كه شوكت و عظمت خاندان برمكيان فزونى يافت، بر آنان رشك برد و همه آنها را قلع و قمع كرد. ر.ك: ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن جوزى، اخبار البرامكه.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 372]
-
گوناگون
پربازدیدترینها