واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: ما شعار می دهیم رفیق! حرف حسابت چیست؟ سينماي ما - مصطفي جوادي: لطیفی قصه گوی خوبی است و این را پیش تر ثابت کرده و البته یک چیز دیگری که ثابت کرده این است که چگونه می شود یک قصه خوب را در دام شعارها و حرف های آن چنانی فرو برد. به نظر می رسد تئوری او از این بابت بی شباهت به الگوی آثار قاسم جعفری نباشد. رفتن به سراغ سوژه های جذاب و قصه گویی روان برای (( پیش کشیدن )) مخاطب و بعد از آن رو کردن مفاهیم و پیامهای عمیق مورد نظر که عملا به همان (( پس زدن )) تبدیل میشود. البته این فرمول اصلی ساخت چنین آثاری است اما برجسته کردن این دو به این خاطر است که آنها بر خلاف بسیاری دیگر، در مرحله اول که همان جذب مخاطب به وسیله قصه است موفقاند. روز سوم هم چنین حکایتی دارد. لطیفی داستان سادهای را انتخاب میکند و آن را ساده روایت میکند . روابط انسانی و محوریت این روابط میان آدمهایی که ساده پرداخت شدهاند و عملا یک شرایط مناسب برای مخاطب، تا هیچ مانعی برای نزدیک شدن و ارتباط برقرار کردن با دنیای فیلم نداشته باشد. فیلم در این بین چیزی را در پرانتز نگه میدارد و آن جنگ است. جنگ و مفاهیم آن در پس زمینه کار میماند و عملا بستری برای قصه است. اما فیلم به مرور این موقعیت روان و قابل هضم را با همان الگو ها و نشانه های همیشگی عوض میکند. در حقیقت فیلم تا یک جاهایی این امید را در ما ایجاد میکند که تصویری جدید از جنگ ببینیم؛ با موقعیت ها و آدمهای واقعی که قابل لمس تر و طبعا اثرگذارتر باشند. اما انگار كسي روی شقیقه همه فیلمسازان سینمای دفاع مقدس، از کلاسیکترین تا آوانگاردترینشان، یک اسلحه گذاشته و آنها را مجبور به شعار دادن میکند! این که رزمندههایشان حتما باید یک سخنرانی مبسوط در پایان کار داشته باشند. مجموعه شعارهایی که اینجا در قالب وصیتهایی که شخصیت ها در لحظات آخر میکنند شکل گرفته است. نهایتا چیزی که باقی مانده، اثری است که بین قصهگویی و گندهگویی گیر کرده است. فکر کنید ما در شروع و برای ملموسکردن همه چیز ، قهرمانهایی خلق میکنیم که از فرط معمولیبودن در حال نابودیاند و در پایان میخواهیم فلسفه جهاد و شهادت را با پوستکندهترین عبارات در دهانشان بگذاریم. تلاش بیش از حد فیلمساز برای ملموسکردن آدمها به جایی رسیده که باعث میشود اصلا جدیشان نگیریم و به این ترتیب اتفاقاتی که بر آنها میگذرد تقریبا بی تاثیر شود. شاید کشته شدن یک نوزاد در بمباران را نمیشد بی اثرتر از این روایت کرد. حتی اگر روی تصویر عروسکش یک آهنگ سوزناک گذاشته شود. اگر احیانا این صحنه ها بر شما اثر نگذاشته نگران سنگدل بودنتان نباشد. قضیه این است که آنها بیشتر به بچه محلهایی میمانند که با بچههای محله بالایی دعوا دارند و این نتیجه زیادی زمینیکردن شخصیتهایی است که ما همیشه از دست نیافتنی بودنشان در چنین آثاری مینالیدیم. عمق نیافتن شخصیتها و موقعیتهایشان به فیلم ضربه زده است. تا جایی که مهمترین موقعیت فیلم، که احساس عاشقانه فرمانده عراقی به دختر ایرانی است و با همدلی فیلم با او پیش میرود، به مرور و با کمکردن لایههای شخصیتی او و معرفیاش در قامت آشنای ((مجنون خبیث)) کارکردش را از دست می دهد. از ابتدای این نوشته وسوسهام را ازگفتن این جمله مهار کرده ام اما مثل اینکه نمی شود : لطیفی سادهانگاریهای مجموعه های تلویزیونی را با خودش به سینما آورده، و البته گویا ارزشها و زیباییشناسیهای این چنینی به داوران جشنواره هم سرایت کرده است. نمیخواهم بگویم روز سوم فیلم بدی است که واقعا هم این گونه نیست، ولی برای گرفتن آن جایزهها، بد نبودن کافی نیست. این فیلم با وجود قابل قبول بودنش ، نه در خود سینمای جنگ تجربه خارق العاده ایست و نه در قصه گویی اش به عنوان یک اثر سینمایی . باید گفت تجربه های اخیر فیلمسازان برای نشان دادن جنگ از منظری جدید، نتیجهاش بیشتر ضربهزدن به عمق و اصالتی است که این سینما باید داشته باشد. اگر راه دور نرویم، اخراجی ها، روز سوم، پیک نیک در میدان جنگ و چندی بعد پاداش سکوت، فیلم هایی هستند که یا این رویکرد و تلاش برای ارائه تصویر جدید و جدا از آن کلیشه ها همیشگی از جنگ ساخته شده اند. اما عملا باعث شده اند که هوس همان کلیشه های همیشگی را بکنیم. آنهایی که تکلیف آدم را روشن میکردند. سرشان را بالا می گرفتند و میگفتند : ما شعار می دهیم رفیق! حرف حسابت چیست ؟ منبع خبر : سينماي ما یكشنبه,24 تیر 1386 - 17:47:37
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 318]