واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: پسران آجري جديدترين فيلم مجيد قاري زاده قرار بوده فيلمي راجع به جوان ها باشد. اما استفاده ي بي جا و بي ظرافت از کليشه ها و شعارزدگي موجب شده که اين فيلم تبديل به اثري ضعيف و خنثي شود و تصويري سطحي از اين نسل را در اين فيلم ببينيم. مانند فيلم جواني يکي از کارهاي پيشين قاري زاده که در آن جا پورعرب جوان اول فيلم بود و حالا نقش پدر دختري به نام ماهور را در اين فيلم بازي کرده است. همان طور که کيفيت بازي پورعرب در پسران آجري – بازيگري که هنوز بازي خوبش در عروس را در ذهن داريم- فرق چنداني با فيلم جواني ندارد. گره اصلي فيلم به رضايت دادن يا ندادن پدر دختري مرفه به نام ماهور برمي گردد که دل باخته ي پسري تحصيل کرده به نام اميد شده.پدر ماهور به دليل بي کس و کار بودن اميد و وضع مالي به زعم او نامناسبش با اين وصلت مخالف است. بعد هم اين که ماهور خواستگار ديگري دارد که اتفاقاٌ سنش از دختر بسيار بيشتر است ولي در مقابل وضع مالي خوبي دارد، خارج بوده و قرار است دختر را هم به آن سوي آب ها ببرد. مي بينيد که اين گره داستاني چه قدر تکراري است. اما تا اين جا مشکلي نيست. بايد ببينيم فيلمنامه نويس چگونه از اين کليشه ها استفاده مي کند و آيا مي تواند به چنين داستاني ظرافت و جذابيت ببخشد يا نه. متأسفانه به صورت بسيار نچسبي از اين کليشه ها استفاده شده و پيکره ي فيلم را از نفس انداخته است. اجازه بدهيد که اين موارد را جز به جز بررسي کنيم. اميد دو دوست ديگر هم دارد که يکي شان خواننده است (که نقشش را فرزاد فرزين خواننده ي مشهور پاپ بازي مي کند) و ديگري شاگرد يک نمايشگاه دار اتومبيل بدطينت(نقش اين نمايشگاه دار را فکر مي کنيد چه کسي بازي کرده است؟...بيوک ميرزايي) توقع داريم که روابط اين سه نفر با هم طراوت و جذابيت لازم را داشته باشد که ندارد. رفاقت اين سه نفر با چند تا عکس دور هم انداختن نشان داده مي شود و دور هم نشستن هايي که در آن ها اغلب درباره ي مشکلات جوان هاي امروز حرف مي زنند تا هر چيز ديگر.(مثلاٌ اين ديالوگ: بچه ها الان پسراي خوب کيان؟خونه،ماشين...) شوخي هم که با همديگر مي کنند در اين حد است که پورسرخ زنگ خانه ي رفيقش را مي زند و خودش را واکسي معرفي مي کند يا مثلاٌ طرز دست زدن دوست خواننده ي اميد. اما در خانواده ي ماهور چه خبر است؟ آن جا هم خبري از جزئيات و ظرافت نيست. پدر خانواده بيماري قلبي دارد و قرص مي خورد. کشمکش بين او و مادر خانواده (با بازي شراره دولت آبادي) در اين حد است که مثلاٌ مادر منفعل پادرمياني کند تا همسر راضي شود و در مقابل، پدر خانواده هم به مخالفتش ادامه دهد. رابطه ي مادر و دختر که طبيعتاٌ با ويژگي هاي دو شخصيت نمي تواند جذاب باشد. اما فيلمنامه نويس نتوانسته رابطه ي پدر و دختر را – که ظاهراٌ دو قطب مخالف همديگرند- بديع و درگيرکننده درآورد. ماهور يا در اتاقش خودش را حبس مي کند، يا پدر او را در خانه حبس مي کند، و يا شب دير به خانه مي آيد و مورد بازخواست پدر قرار مي گيرد.(و تصور کنيد اين ديالوگ ها در اين سکانس رد و بدل مي شود که نه بداعتي دارد و نه جذابيتي:دختر:من هر جا مي رم بايد به شما بگم.مادر: ماهور، با بابات درست صحبت کن.پدر: بي خود نمي گن بچه که بزرگ مي شه، قاتل جون آدم مي شه.) به رابطه ي ظاهراٌ عاشقانه ي ماهور با اميد هم که چندان پرداخته نمي شود. از استفاده ي بيش از حد و بي سليقه از کليشه ها که بگذريم، مي رسيم به داستانک هاي فيلمنامه و شخصيت هاي فرعي که هيچ کدامشان خوب درنيامده اند. کارکرد حضور نامزد دوست خواننده ي اميد (با بازي مارال فرجاد) بيش تر براي اين است که او براي ماهور از ارزش وجود پدر و مادر بگويد و عملاٌ چيزي از رابطه ي اين عاشق و معشوق نمي بينيم.در مورد دوست ديگر اميد هم اوضاع همين گونه است. رابطه ي او با صاحب کار بدجنسش – که اتفاقاٌ معتاد هم است و جايي او را در حال مصرف مواد مي بينيم- جذابيتي ندارد و باز هم اسير استفاده ي نادرست و بي سليقه از کليشه ها شده است. گذشته از اين ها، گاهي اوقات هم قرار است پيام هاي اخلاقي فيلم در ساده ترين شکل ممکن يعني از راه ديالوگ به مخاطب ارائه شود. اين ديالوگ هاي شعاري باعث شده که کارکرد ديالوگ – که يکي از اساسي ترين مراحل در فيلمنامه نويسي است- به شدت سطح پايين گرفته شود. ديالوگ هايي مثل: بچه هاي آجري به محبت احتياج دارند،داشتن مادر بداخلاقش بازم خوبه، پولي که براش عرق نريختي يه ذره نمي ارزه، بچه ها الان پسراي خوب کيان؟خونه،ماشين....البته اين ديالوگ ها را نقل به مضمون کردم و متأسفانه فرصت نشد که در سالن تاريک سينما مثال هاي بيشتري برايتان بنويسم و اين جا نقل کنم. از ديالوگ هاي شعاري فيلم که بگذريم، بايد به بعضي سکانس هاي گل درشت و اغراق آميز فيلم هم اشاره کنيم. در يکي از سکانس ها، صاحب کار رفيق اميد براي اين که از او انتقام بگيرد، بعد از اين که او را کتک مي زند، چاقويي به شکمش فرو مي کند و مي گويد: «پيشونيت که خاک خورد تا ابد يادت مي مونه» و بعد مي رود و رفيق مضروب قصه طوري زمين مي خورد که صورت و طبعاٌ پيشاني اش خاک را لمس کند. در بخش ديگري، وقتي اميد به بن بست خورده، رو به شهر داد و فرياد مي کند و مي گويد: «منم آدمم، زنده ام، نفس مي کشم.» جاي ديگري وقتي قرار است از صاحب کار رفيق مضروب انتقام بگيرد، دوست ديگرش روي صورت او پرچم ايران را نقاشي مي کند. در اواخر فيلم هم وقتي ماهور در هواپيماست و مي خواهد به بم برود تا به وصال اميد برسد، در دستش يک سيب سرخ رنگ است و بعد وقتي به ارگ بم مي رسد، سيب سرخ را در حوض آب مي اندازد. اين ها نمونه هايي اند که نشان مي دهند سازنده ي اثر تا چه حد مخاطبش را سطح پايين در نظر گرفته و چگونه با اين نمادها و موقعيت هاي پيش پا افتاده، قصد دارد از طريق سينما، غيرت و رفاقت و عشق را مجسم کند. درباره ي معضلاتي مثل استفاده ي بد از کليشه ها، خام بودن روابط و شخصيت ها و موقعيت هاي گل درشت گفتيم و حالا چيزهاي ديگري هم مانده است. مثلاٌ اين که وقايع فيلم و پايانش به راحتي قابل پيش بيني است، اين که بي سرپرست بودن اميد بيش تر براي افزودن به مفاهيم اخلاقي و بار تأثيرگذاري فيلم تعبيه شده(هر چند به نظرم همين هم رخ نداده) و کاربرد دراماتيکي ندارد، اين که شخصيت پردازي فيلم شديداٌ مشکل دارد و نگاه تخت و سطحي به آدم ها، در فيلم موج مي زند.(براي مثال بيوک ميرزايي همان بدمن هميشگي است که دست بزن دارد.در مورد مادر ماهور هم که کمي صحبت کرديم.) اين که بازي بازيگران اصلي به خصوص سه رفيق جوان چنگي به دل نمي زند، اين که کارگرداني بعضي صحنه ها مضحک است (مثلاٌ آن جايي که پورسرخ شاگرد صاحب کار رفيقش را کتک مي زند.) و اين که نگاه سازنده به جوان ها و معضلات و نوع روابطشان با هم، چيزي مشابه تلقي است که در شمعي در باد پوران درخشنده هم وجود داشت. روي فيلم هايي مثل پسران آجري نمي توان حتي به عنوان يک فيلم سرگرم کننده هم حساب باز کرد. به دلايلي که به برخي از آن ها در اين يادداشت اشاره کرديم. در ابتدا هم اشاره کردم که به نظرم رفتن به قاعده به سراغ کليشه ها کار مذمومي نيست. مهم اين است که چگونه از اين کليشه ها استفاده شود. بي وفا (ساخته اصغر نعيمي) را حتما ديده ايد. آن جا نويسنده و کارگردان توانسته اند با بهره گيري از کليشه هايي مثل عشق پسر پولدار به دختر جنوب شهري و مخالفت والدين طرف ثروتمند با اين وصلت و حتي وجود يک رقيب عشقي براي دختر فقير اثري کم غلط و قابل قبول خلق کنند. تفاوت ها اين جاست که خودش را نشان مي دهد. براي همين براي خود من تماشاي بي وفا به تجربه اي نسبتاٌ خوب و به ياد ماندني تبديل مي شود و ديدن پسران آجري به کاري سخت و از يادرفتني. منبع : سينماي ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]