تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803882264




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شاگرد امام حسین(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دیشب خواب مولایم حسین(ع) را دیدم

پزشکدشمن گیج شده بود. بى محابا و دیوانه وار آتش مى ریخت. از زمین، از آسمان، برایش غیرقابل قبول بود كه بچه ها شبانه از اروند بگذرند. خط اول را بشكنند، بیاید این سوى آب و فاو را قدرتمندانه فتح كنند. اروند شده بود فرودگاه انواع و اقسام بمب هاى هواپیماهاى عراقى! دم به دم ساحل را بمباران مى كردند. تداركات به سختى مى رسید. هیچكس را بیكار نمى دیدى. سرماى دى ماه زمستان شصت و چهار هم مزید بر علت شده بود. آن هم كنار آب. موجودى بچه ها را آزار مى داد. اما با این همه بچه ها كوه بودند، استوار و سرسخت. عراقیها دیگر ناامید شده بودند. از آن همه پاتك نتیجه اى نگرفته بودند و حالا دیگر به مرز جنون رسیده بودند. ناجوانمردانه، شیمیایى زدند تا بچه ها را زمین گیر كنند. من در واحد تعاون بودم. كارم این بود كه مجروحین و شهدا را به بیمارستان انتقال دهم. در یكى از رفت و آمدهایم به بیمارستان متوجه شدم كه مجروحین و شهداى شیمیایى را جهت مداوا به بیمارستان آورده اند. وضع غریبى بود. مجروحین با سرفه ها و تاولها، پى درپى مى رسیدند. كارى از دست هیچكس ساخته نبود. جز مداوا و درمان سرپایى. همه جا رنگ و بوى آلودگى داشت. پرسنل بیمارستان صحرایى فرصت سرخاراندن هم نداشتند. دكترها هم بودند. یكى از آنان ناخودآگاه توجهم را جلب كرد. با دلسوزى عجیبى كار مى كرد و مدام جابه جا مى شد. هیچ ترسى از آلوده شدن نداشت. مى خواست تلفات رابه حداقل برساند. براى این كار، سعى مى كرد دیگر مجروحین را كه آلوده نبودند، چون ماسكى نبود، با گازهاى استریلى كه از قبل تهیه كرده بود دهان آنان را مى بست تا كمتر از هواى آلوده استشمام كنند و چقدر این كار را با دقت وظرافت انجام مى داد. هنوز هم او را زیر نظر داشتم. تعداد مجروحین زیاد بود و دكتر هم مدام در حال بستن دهان آنان بود. خستگى را حس نمى كرد. بالاى سر آخرین مجروح رسید. دهان او را هم بست و برگشت. از كارش كه فارغ شد خودش دچار مشكل تنفس شد. بدجورى سرفه مى كرد. حالش روبه وخامت بود. چشمهایش سرخ شده بود. بازهم سرفه و تنگى نفس. آنقدر شدید كه دقایقى بعد دكتر با آخرین سرفه ها و تنفس هایش مجروحین را تنها گذاشت و با فرشته ها به آسمانها پرواز كرد. مجتبى داودىمعجزهشكنجه و آزار و اذیت عراقیها حدى نمى شناخت. گاه ضربه هاى كابل آنها، كار عده اى را به فلج شدن مى كشاند؛ همچنان كه در مورد «حسین» و «حمید» شد. آنان از بچه هاى تهران بودند و به خاطر خوردن بیش از حد ضربه هاى كابل، از كمر فلج شده بودند. بچه ها داوطلبانه آنان را به پشت مى گرفتند و حركت مى دادند و مشكلات آنان را برطرف مى كردند. در شب عاشوراى حسینى سال 65 این دو برادر با چشمى گریان به خواب رفتند. صبح كه از خواب بلند شدم، صداى گریه شدیدى را شنیدم. سر از بالینم كه برداشتم، دیدم حسین است. رفتم بالاى سرش و احوالش را پرسیدم. داشت چشم هاى غرق در اشك خود را پاك مى كرد. بلند شد و نشست. خواستم برایم بگوید كه چه اتفاقى برایش افتاده است و او طفره مى رفت. وقتى اصرار كردم گفت: «دیشب خواب مولایم حسین(ع) را دیدم. به من گفت: فكر نكنید اینجا غریب و بى كس هستید، من و خانواد ه ام نگهدار شما هستیم. به حضرتش گفتم: آقاى عزیز من! من نمى توانم راه بروم. از برادرانم خجالت مى كشم. اما دستى بر شانه هایم گذاشت و كمرم را گرفت و گفت: جوان! بلند شو كه ان شاء الله خداوند به شما صبر بدهد. من را از زمین بلند كرد و چند قدمى به جلو حركت داد و نشاند. همین موقع بود كه از خواب پریدم و منقلب شدم.» بچه ها كه این شرح حال را شنیدند، از شوق گریه كردند و حسین را در میان موج دستها و گل بوسه هاى خود غرق كردند. حسین به كمك بچه ها دست خود را روى دیوار گذاشت. بچه ها خواستند در بقیه كارها كمكش كنند، اما او نپذیرفت و گفت: «مولایم گفته است بلند شو و من باید خودم بقیه كارهایم را انجام بدهم.» و شروع كرد به راه رفتن. او طنین صلوات بچه ها را در فضاى آسایشگاه انداخت؛ چون واقعاً معجزه شده بود. او كه تا قبل از این روى زانو هم نمى توانست حركت كند، حالا چند قدم راه رفته بود. حسین بعد از چند روز تمرین به روزهاى عادى خود برگشت. اتفاقاً همین عنایت حضرت امام حسین (ع) شامل حال حمید هم شد. سایه سار آن امام شهید، قامت او را نیز به روزهاى سبز و آفتابى برگرداند.محمود آزادى پور





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 534]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن