واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شعری از مرحوم استاد «محمدرضا آقاسی»اثر مرحوم استاد « محمدرضا آقاسی »به مناسبت بزرگداشت شهادت جانباز دکتر «اکبر عرب زاده»بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اندخار و خس خود را به دامان چمن پیچیده اندخواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کنددیدم اما باغبان را با رَسَن پیچیده اندعندلیبان ناله در کنج قفس سر می دهندباغ را درزوزه زاغ و زغن پیچیده اندغنچه مردانگی نشکفته می ماند، مگرکسوت تهمینه را بر تهمتن پیچیده اندآسمان آبی شد از اظهار رحمت، از چه روطوطیان، پرواز خود را در سخن پیچیده اندشهریارا چارده منزل عقوبت دیده امچشم ما را بر در بیت الحزن پیچیده اندشیشه جان مرا الماسها درهم شکستنعره مستانه ام را در کفن پیچیده اندتیر، تابوت مرا فردا مشبک می کندنسخه مرگ مرا همچون حسن پیچیده اند«زهر» میدانی که با پرورده زهرا چه کرد؟لاله را در برگ سبز نسترن پیچیده اندآهِ نِی دانی چرا در نینوا گل می کند؟بوریا بر نعش هفتاد و دوتن پیچیده اند
علی جان کوفیان غیرت ندارندکه فرمان تو را گردن گذارندعلی جان کوفیان خفت پذیرندکه دامان بلندت را نگیرندعلی جان، کوفیان با کیاستجدا کردند دین را از سیاستبه نام دین سرِ دین را شکستنددو بال مرغ آئین را شکستندبه پیشانی اگر چه پینه دارندز فرزند تو در دل کینه دارندچو بنچاق فدک را پاره کردندغزالان ِ تو را آواره کردندشغالان، شیرها را سر بریدندکبوتر بچـّگان را سر بریدندمحرم ماه الفت با جنون استچراغ کوچه هایش بوی خون استمحرم حرمت خون است و خنجرتلاطم می کند حنجربه حنجرغم ِ زهرا مرا سوز درون داددم ِ حیدر به من شور جنون دادحسین آمد به زخم دل نمک ریختمرا با شور عاشورا در آویختز فرط تشنگی بی تاب گشتمعطش دیدم ز خجلت آب گشتمچه ها گویم ز مَشک تیرخوردهز دست ساقی شمشیر خوردهبه خاک افتاد مشک از دست ساقیدو عالم پر شد از بوی اقاقی
از جنوب و غرب تا شرق و شمالگشته ام در بین اشباح و رجالکیست تا از مرگ من پروا کندیا به روی غربتم در وا کندآب می جویم ولیکن در سرابکوفه بازار است این شهر خرابمی زنم بر گرد آتش بال بالتا بنوشم شعله مرگ حلال«مرگ» آغاز جهانی دیگر استعاشقان را مرگ جانی دیگر استآن که در خون عشق بازی می کندتا قیامت سرفرازی می کندای خداوندان مُـلک عافیتوالیان مسند اشرافیتمن یقین دارم مسلمان نیستیدچون ولی را تحت فرمان نیستیدمن در این آشفته بازار شماپرده بر می دارم از کار شمانصرت حق را چو باور داشتمبا علی دست از دهان برداشتمآه از تزویر خلق دلق پوشمردم گندم نمای جو فروشآه از این، گرگهای میش خواروین همه مستغنی درویش خواریاد دارم روزگار پیش رامردم نزدیک دوراندیش راهر که بارش بیش سر در پیش داشتیک گلیم کهنه ده درویش داشتشیوه همسایگی در پیش بودنوش در کام همه بی نیش بودحرص مردم را اسیر خویش کردخلق را یکباره نادرویش کردخلق دلواپس تراز دیروز خویشسرگردان از یأس هستی سوز خویشسینه ها در آتش تشویش هاهفت اقلیم است و نادرویش هاموجهای خسته سر درگمیپس چه شد حال و هوای مردمیاز چه رو مردم فریبی می کنیدبا هم احساس غریبی می کنیدای دل آشوبان زخوف و اضطرابچرخد از خون شما، هفت آسیابای شرارت پیشـِگان هرزه گرددر کجا بودید هنگام نبرددر کجا بودید وقتی جنگ بودعرصه بر شیران عالم تنگ بودای کمند اندازها از پیش و پستوسن سرکش نگردد رام کسدام بر چینید ما مرغ دلیمماهی گرداب و دور از ساحلیممابه صید طور مولا رفته ایمدر پناه او به بالا رفته ایمیوسف والا زکنعان دور کردچشم ظاهربین ما را کور کردلیک چشم باطن ما را گشودهر چه را دیدیم جز مولا نبودگفت فحشا در کجا آید پدیدگفتمش در کوچه های بی شهیدبی شهیدانند بی سوزو گدازبر سر سجاده های بی نمازبی شهیدان را غم لیلا کجاستسوز و اشک و آه و وایلا کجاستکوچه ما بوی مجنون می دهدبوی اشک و آتش و خون می دهدبوی مجنون مست می سازد مرادر پی لیلی می اندازد مرانام لیلی بردم، آرامم گریختهفت بندم بند بند از هم گسیختشیعیان فرهنگ عاشورا چه شدپرچم خون رنگ عاشورا چه شدکیست تا پرچم به دوش خون کشدشیعه را از خواب خوش بیرون کشدگفت مولا کل ارض کربلاشیعه یعنی غربت و رنج و بلاشیعه بی درد زخم بی نمکبس کن این یا لـَیتـَنی کـُنتُ مَعَککربلا غوغاست، ساز و برگ کوظهر عاشوراست، شور مرگ کوکربلا گفتم کـَران را گوش نیستورنه از غم بلبلی خاموش نیستبلبلان چهچه ز ماتم می زنندروز و شب از کربلا دم می زنندهر نظر بر غنچه ای تر می کنندیادی از غوغای اصغر می کنندگفت بابا بی برادر مانده ایبی کس و بی یار و یاور مانده ایگر تو تنهایی بگو من کیستماصغرم اما نه اصغر نیستمخیز و اسماعیل را آماده کنسجده شکری بر این سجاده کنای پدر حرف مرا در گوش گیرخیز و این قنداقه در آغوش گیرخیز و با تعجیل می دانم به بربر سر نعش شهیدانم ببرتشنه ام اما نه بر آب فراتآب می خواهم ولی آب حیاتآب در دست کمان دشمن استتیر آن نامرد احیای من استآتش اقیانوس را آواز دادآخرین ققنوس را پرواز دادخون اصغر آسمان را سیر کردخواب زینب را چه خوش تعبیر کردآه زینب سر به محمل می زندکاروان را زخم بر دل می زندای پرستار پرستوهای منمرهم زخم تکاپوهای منای زبان صدق و تصدیق صفااولین بیمار چشمت مصطفیعصمت زهرا، عزیز مرتضیدر تو جاری رستخیز مرتضیعصر عاشورا علم در دست توستکرسی و لوح و قلم در دست توستغنچه ها را گر چه پرپر کرده امکوله بارت را سبکتر کرده امظهر عاشورا که زیر خنجرمدست بگشا سایه افشان بر سرمشیعه یعنی امتزاج نار و نورشیعه یعنی راس خونین در تنورشیعه یعنی هفت وادی اضطرابشیعه یعنی تشنگی در شط آبکیست این ساقی که بی دست آمدستکز سبوی تیغ سر مست آمدستآب گفتم سینه ها بی تاب شدخیمه ها از آه و آتش آب شدآب گفتم تشنگی بیداد کردکودکم بی تاب شد فریاد کردبر زبانش شعله آه و عطششد زتیر کین گلویش آبکشآفتاب از روی زین افتاده استمشک آبش بر زمین افتاده است
ای خماران را شرابی سوختهما عطشناکیم و آبی سوختهبی تو در چاهیم و آهی آتشیندردی از دور و طنابی سوختهدوش دیدم خیمه هایی را به خوابشعله گون در پیچ و تابی سوختهاز حرارت سوختم آبی کجاستچشم حسرت ماند و خوابی سوختهخشکسالی می تپد از شش جهتآسمان دارد سحابی سوختهذوالجناح آمد ولیکن بی سوارخسته با زین و رکابی سوختهکاروان بر باد گویی می رودغرق ماتم در نقابی سوختهمی رود تا شام در بهت غروببر سر ِ نی آفتاب سوخته
آفتاب شیعه از مغرب درآبار دیگر سر زن از غار حرایا محمد «لن ترانی» تا به کیاینچنین در پرده خوانی تا به کیاز چه رو در پرتو خورشید وحیکـُند گردیده است تیغ امر و نهیبت پرستان ترکنازی می کنندبا کلام الله بازی می کنندتیغ برکش تا تماشایت کنندتا که نتوانند حاشایت کنندپاک کن از دامن دین ننگ رااین عروسکهای رنگارنگ رابا تو در آئینه لیل و نهاربازتاب دیگری دارد بهارکربلا بیت الحرامی دیگر استحاجیانش را مرامی دیگر استنیّتش ترک سر و پا گفتن استدر پی اش تکبیر در خون خفتن استاز حرم تا قتلگه سعی صفاسترد پای اهل بیت مصطفی ستعید اضحی، ذبح اکبر را ببینکعبه در خون شناور را ببینای جوانان بنی هاشم، چرابر نمی دارید تابوت مرا؟تاک تا کِـی سَر کند در آفتابتا ز شاخ و برگ او جوشد شراببرگرفته ازفروغ ادب، دومین نشریه ماهانه مجمع ادبی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تهران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 890]