تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815411398
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
چرا اغلب آدم ها فکر می کنند دیوار حرف زدن بلد نیست؟ چرا فکر می کنند وقتی با دیوار حرف بزنند، جوابی نمی شنوند و هر گاه کسی جواب حرفشان را نمی دهد، به کنایه می گویند مگر با دیوار حرف می زدم؟ اصلاً این طور نیست. اتفاقاً بعضی دیوارها یک سینه سخن دارند. از آدم هایی که دیده اند، از اتفاقاتی که جلو چشمانشان رخ داده، از زخم هایی که بر آنها وارد شده، از مرهم هایی که بر این زخم ها گذاشته شده، از کهنگی و دوباره نو شدن و ... ولی کو شنونده ی خوش ذوقی که بتواند حرف های دیوار را بشنود؟ من یک دیوار هستم با سینه ای پر خاطره. از تلخ تلخ تا شیرین شیرین. حدود سی سال سن دارم. شاید کمی هم بیشتر. دیگر تاریخ دقیقش از یادم رفته. وقتی اتفاقات زندگی خیلی زیاد باشند، طول عمر خیلی بیشتر به نظر می آید. انگار صد سال عمر کرده ام.من در آبادن به دنیا آمدم، در ساختمانی چهار طبقه به نام پرشین هتل. « پرشین» همان فارس خودمان است. منتهی آن وقت ها که انگلیسی ها در آبادان جا خوش کرده بودند، زبان مردم آبادان ملغمه ای از فارسی و عربی و انگلیسی بود. خیلی چیزها اسم خارجی داشتند، یکی هم پرشین هتل. هتل را یکی از شرکای غلامرضا پهلوی به اسم حسن عرب ساخت که وقتی دوستان نفت خوار دربار از آن سر دنیا به آبادان می آیند، هتلی باب طبع برای اقامت داشته باشند. من آن دیوار خوش اقبالی بودم که بین اتاق های شماره 101 و 102 مشترک بود. دو اتاق در گوشه دنج طبقه اول.از رفت و آمدهایی که می شد، هیچ دل خوشی نداشتم. مخصوصاً آن که در نزدیکی من جای دیگری هم ساختند که اسمش را کلوپ شبانه گذاشتند و سر و صداهای ناهنجار شبانه اش، آرامش را بر من و دوستانم حرام کرد.روزگار با این سختی می گذشت تا این که اعتراض مردم به این همه صداهای ناهنجار که چهار گوشه مملکت را پر کرده بود، به ثمر نشست. صاحب پرشین هتل فرار را بر قرار ترجیح داد و ما به بزرگ ترین آرزوی زندگی دیواریمان رسیدیم.دیگر نه منظره نازیبایی چشمانمان را آزار می داد و نه صدای گوشخراشی مزاحم ما بود. مدتی به این منوال گذشت تا این که...باز هم صداهای ناهنجار، سکوت و آرامش دیواری مرا بر هم زد. این بار صدای هواپیماهای جنگی، بمب، توپ، تانک و خلاصه صدای گوشخراش جنگ و تجاوز. من در گوشه امنی بودم و زیر پایم محکم بود و از معرکه نسبتاً دور.اما نگران آنانی بودم که زیر دیوارهای سست فقر زندگی می کردند و هر لحظه در هول و هراس آواری که شاید بر سرشان بریزد. در همین زمان بود که اتفاق بسیار مهمی در زندگی ام رخ داد. به عبارت صحیح تر مهم ترین اتفاق زندگی ام. همان اتفاقی که باعث شد خوش اقبالی، حساب مرا از حساب همه دیوارهای دیگر هتل جدا کند. فکرش را بکنید در کشاکش دلهره و اضطراب مردم شهر، اسم من، اسم یک دیوار در تاریخ به ثبت رسید. من برای خودم شخصیتی تاریخی شدم. چرا؟داستان از این قرار است که وقتی مقاوت 45 روزه مردم خرمشهر به آخر رسید و مدافعان، شهر را به سوی آبادان ترک کردند، یک بزرگ مرد بی ادعای تاریخ ساز، پرشین هتل را به خاطراستحکام ساختمان و فاصله نسبی از کانون حملات دشمن، به عنوان مقر فرماندهی دفاع از آبادان انتخاب کرد. او با یارانش از خونین شهر به آبادان هجرت کرد و برای دفاع از آبادن، ساختمان پرشین هتل سابق را به عنوان پایگاه سپاه خرمشهر بر گزید. در این اوضاع و احوال از بین همه اتاق های هتل، همای سعادت بر شانه اتاق های 101 و 102 که در طبقه اول، امن تر از بقیه ساختمان بودند ، نشست و به این ترتیب یکی از این دو اتاق به محل زندگی و دیگری به مقر فرماندهی او تبدیل شدند.در این زمان بود که من با یکی از بزرگ ترین انسان های تاریخ، هم خانه شدم. بزرگ مردی که کم حرف می زد و زیاد کار می کرد. در سن جوانی طرح و نقشه های جنگی را به مثابه فرماندهان با سابقه جنگی طراحی می کرد، بی آن که ادعایی داشته باشد مظهر تواضع بود. بارها شاهد بودم که موقع نماز، افراد از یکدیگر سبقت می گرفتند تا پشت سر او جایی برای خود پیدا کنند.هرچند در نمازهایی که نیمه شب می خواند، دست احدی به او نمی رسید و من تنها شاهد آن اتفاق زیبا بودم .فقط می توانم ظاهر رفتارهای او را توصیف کنم. چون پی بردن به کار آنها در فهم دیوای من نمی گنجد. هر چند که این روزها دیگر تفاوت چندانی میان بینش بعضی آدم ها با فهم دیواری خودم قائل نیستم. از همین اتاق تاریخ سازم می گفتم. او شأن و مقامش از همه کسانی که آنجا زندگی می کردند، بالاتر بود. اما همیشه پایین اتاق می نشست، آخر از همه غذا می خورد و تلاوت قرآنش هیچ شبی ترک نمی شد. آه چه نوایی داشت صدای تلاوت او به هنگام غرق شدن در دریای کلام الهی. ای کاش مرا همچون دیوارهای عالی قاپو ساخته بودند تا صدای او را در خودم ضبط می کردم و تا ابد هر گاه شما به دیدارم می آمدید، طنین صدای او را به شما تقدیم می کردم و شما نیز در خوشبختی من سهیم می شدید.بگذریم. خاطرات آن روزها را طاقت گفتن ندارم.این قدر بگویم که وقتی روز هفتم مهرماه 60 بعد از عملیات موفقیت آمیز ثامن الائمه و شکست حصر آبادان، به قصد جماران و دیدار مولایش از پیش ما رفت و دیگر بازنگشت، دل های ما، همه وجود ما همچون دیوارهای جنگ زده، به تمامی فرو ریختند.
القصه، زمستان تمام شد و روسیاهی به زغال ماند. جنگ تمام شد و آنان که فقط به فکر راحت و آسایش خود بودند و از غم هیچ خانواده شهید داده ای دلشان به درد نیامد و همه همتشان در مدت هشت سال این بود که چطور پسرانشان را از سربازی معاف کنند و در دوران جنگ شهرها به کدام نقطه امن پناه ببرند، نصیبی جز شرمندگی نبردند.ولی من در جایی بودم که مثل مرغ، سر عروسی و عزا سرش را می برند. هنوز با خاطرات هم اتاقی دوست داشتنی ام دلخوش بودم که اصحاب بازسازی آمدند و تصمیم گرفتند. پرشین هتل را با اسم زیبای هتل آزادی بازسازی کنند. تا این جای کار خیلی هم خوب بود. اما یک جای کارشان بدجوری اشکال داشت.اشکالی به بزرگی اشتباهی که یک دیوار سست می تواند مرتکب شود. چند نفر از شاگردان و مریدان آن یار سفر کرده هم آمدند و به آنان گفتند که این دو اتاق هتل، فقط دو تا چهار دیواری نیستند، بلکه خاطره ای مجسم از هشت سال مردانگی و استقامت یک ملت و یادگار روزهای فرماندهی بزرگ مردی تاریخ ساز در آبادان وخرمشهر به شمار می آیند. بیایید در بازسازی هتل، حساب این دو اتاق را از ده ها اتاق دیگر جدا کنید، آنها را به همین شکل به مثابه یادمان دفاع مقدس و آن سردار شهید محافظت کنید.
اما آقایان بازسازی چنان سرشان گرم تأمین اعتبارات بازسازی بود که گویا جز صدای جرینگ جرینگ، هیچ نمی شنیدند.بدون هیچ رحم و مروتی به جان ما افتادند و در این هنگام هویت مرا نیز از من گرفتند و اتاق های 101 و 102 را نیز مثل بقیه اتاق ها بزک کردند تا به توریست ها تعارف کنند.آنان کاری با من کردند که عراقی ها نکرده بودند. الان وقتی می بینم مسافرانی که از زوایای ظریف و مهم دفاع مقدس خبر ندارند، با کفش روی کف اتاقی پا می گذارند که روزگاری او و یارانش سر بر سجده می گذاشتند و اکنون شمار کمی از آنان در میان ما هستند و اکثرشان در مقامی قرار دارند که ما باید خاک زیر پایشان را توتیای چشم کنیم، دلم می گیرد و با عقل دیواری خودم می پرسم من از آن ساختمان های نیمه مخروبه ای که در پاریس و لندن از زمان جنگ جهانی دوم تا به حال نگهداری شده و به عنوان مظاهر مقاومت و افتخار به مسافران نشان داده می شوند، چه چیز کم داشتم؟شاید آن بنیاد عریض و طویلی که هتل داری و بانک داری فقط یکی دو قلم از محل های درآمدزایی آن هستند، تشخیص داد که نگهداری این دو اتاق توجیه اقتصادی ندارد و ممکن است به ورشکستگی اش! بیانجامد و آن بنیاد دیگر که وظیفه اش حفاظت از آثار و نشانه های دفاع مقدس است، شاید تشخیص داد که بزرگداشت « شهید محمد جهان آرا، شهردار و فرمانده سپاه خرمشهر» وظیفه یک نهاد دیگر است و آن نهاد دیگر هم شاید جواب داد که...و این سلسله « دیگران» همچنان در سلب مسؤولیت از خویش در بِزنگاه هایی که پای دفاع از ارزش ها به میان می آید، ادامه دارد....منیژه شعاعیمنبع: ویژه نامه همشهری 82
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 379]
صفحات پیشنهادی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم چرا اغلب آدم ها فکر می کنند دیوار حرف زدن بلد نیست؟ چرا فکر می کنند وقتی با دیوار حرف بزنند، جوابی نمی شنوند و هر گاه کسی ...
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم چرا اغلب آدم ها فکر می کنند دیوار حرف زدن بلد نیست؟ چرا فکر می کنند وقتی با دیوار حرف بزنند، جوابی نمی شنوند و هر گاه کسی ...
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
روزگاری من و او ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند ...
روزگاری من و او ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند ...
وحشی بافقی
msmmaze13th September 2007, 04:26 AMدوستان شرح پریشانی من گوش کنید! ... روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی ...
msmmaze13th September 2007, 04:26 AMدوستان شرح پریشانی من گوش کنید! ... روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی ...
انجمن ادبی مجازی و نقد اشعار
اخوان ثالث به نظر من ميشه گفت يه شاعر با يك جهان بيني نو و جديد . ..... تا كي روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، ...
اخوان ثالث به نظر من ميشه گفت يه شاعر با يك جهان بيني نو و جديد . ..... تا كي روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، ...
دل نوشته هايي درباره کتاب و کتاب خواني
از روي آب ها و خشکي ها مي گذري و به هر زبان سخن مي گويي و ساکن هر کوچه تاريخ مي ... به نظر من، آدم - هميشه - خودش بايد دوست خودش را انتخاب کند و اين را بداند که ... کتاب؛ اعجاز رسول آخرينکودک بودم هنوز که «کتاب» را فهميدم؛ همان اعجاز ... روزگار پر آشوبي فرا مي رسد که در آن، مردم جز با کتاب هاي خويش، انس نمي گيرند . ...
از روي آب ها و خشکي ها مي گذري و به هر زبان سخن مي گويي و ساکن هر کوچه تاريخ مي ... به نظر من، آدم - هميشه - خودش بايد دوست خودش را انتخاب کند و اين را بداند که ... کتاب؛ اعجاز رسول آخرينکودک بودم هنوز که «کتاب» را فهميدم؛ همان اعجاز ... روزگار پر آشوبي فرا مي رسد که در آن، مردم جز با کتاب هاي خويش، انس نمي گيرند . ...
در وصف ایران
اقوام متنوع ساکن در این سرزمین ، از آذریها تا گیلکها ، از بلوچها تا بختیاریها ، از .... از آن جاودان در جهان زنده ای که تخم سخن را پراکنده ای همه روزگار وطن تیره شد چو تازی ... کجا می توانی ز قلبم ربایی تو مهر میان من و میهن من بخوانیم این جمله در گوش باد. ... شكيبا ، دل در آتش ، پاي در بند وطن يعني شكوه اشترانكوه. ...
اقوام متنوع ساکن در این سرزمین ، از آذریها تا گیلکها ، از بلوچها تا بختیاریها ، از .... از آن جاودان در جهان زنده ای که تخم سخن را پراکنده ای همه روزگار وطن تیره شد چو تازی ... کجا می توانی ز قلبم ربایی تو مهر میان من و میهن من بخوانیم این جمله در گوش باد. ... شكيبا ، دل در آتش ، پاي در بند وطن يعني شكوه اشترانكوه. ...
گفتگویی با همسر شهید سید مرتضی آوینی
خریدیم و ساكن شدیم وتا زمان شهادت آقامرتضی آن جا بودیم. ... از اتفاقهای روز، حتی آمد و شد اقوام، و ایشان هم به این حرفها دل میدادند. ... همزمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار، تغییر و تحول در زندگی ایشان در تمام زمینهها پیش میآمد. ... با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ایشان هم واقعا گرفتاری كاری ...
خریدیم و ساكن شدیم وتا زمان شهادت آقامرتضی آن جا بودیم. ... از اتفاقهای روز، حتی آمد و شد اقوام، و ایشان هم به این حرفها دل میدادند. ... همزمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار، تغییر و تحول در زندگی ایشان در تمام زمینهها پیش میآمد. ... با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ایشان هم واقعا گرفتاری كاری ...
خاطرات يك انگليسي در خوزستان در قرن 19 ميلادي
به من توصيه اكيد شد كه در مراوده با افراد بومي دقت زيادي به عمل آورم و ... هم در حاشيه آرامگاه مخروبه امامزادهاي كه در دل يك نخلستان انبوه جاي گرفته بود. ... ظهر رو به روي روستاي عربنشين اسماعيلي بوديم، كه در آن جا براي عبور .... ظاهر شوشتر در اولين برخورد به گونهاي بودكه گويي اخيراً در آن جا زلزلهاي روي داده است. ...
به من توصيه اكيد شد كه در مراوده با افراد بومي دقت زيادي به عمل آورم و ... هم در حاشيه آرامگاه مخروبه امامزادهاي كه در دل يك نخلستان انبوه جاي گرفته بود. ... ظهر رو به روي روستاي عربنشين اسماعيلي بوديم، كه در آن جا براي عبور .... ظاهر شوشتر در اولين برخورد به گونهاي بودكه گويي اخيراً در آن جا زلزلهاي روي داده است. ...
"حاج قربان "پدیده ای تکرار نشدنی
تعداد این هنرمندان بخصوص در رشته موسیقی کم نیست ،انانی که نغمه های دل خود را با ... خلوت آنان را آشفته نمی سازد ، گویی نوای آسمانی را شنیده اند که هیچ صدای دیگری .... تو من را یاد دختری می اندازد كه ساكن فرانسه است و به من می گوید بابا بزرگ. ... من خوابیده بودم علیرضا بلند شد و در را باز كرد. 24 نفر ریختند داخل. ...
تعداد این هنرمندان بخصوص در رشته موسیقی کم نیست ،انانی که نغمه های دل خود را با ... خلوت آنان را آشفته نمی سازد ، گویی نوای آسمانی را شنیده اند که هیچ صدای دیگری .... تو من را یاد دختری می اندازد كه ساكن فرانسه است و به من می گوید بابا بزرگ. ... من خوابیده بودم علیرضا بلند شد و در را باز كرد. 24 نفر ریختند داخل. ...
معرفي و نقد کتاب هاي ادبي (1)
دکتر ايرج صف شکن، شاعر و هنرمند معاصر، متولد 1326 اصفهان و ساکن شيراز است. ... پيچيدو/ گريخت/ در بازوان شب/آن شب/ بر دامن من/ گل بوته اي/ زارمي گريست(ص140) دل ... تجربه و توان شاعر بر زبان گفتار و مطنطن گويي و فخامت زباني، ملاحت و ظريف ... اند چراغ اگر من بودم نور تو چرا بادبان اين چنين خيز برمي دارد و باران هم به ...
دکتر ايرج صف شکن، شاعر و هنرمند معاصر، متولد 1326 اصفهان و ساکن شيراز است. ... پيچيدو/ گريخت/ در بازوان شب/آن شب/ بر دامن من/ گل بوته اي/ زارمي گريست(ص140) دل ... تجربه و توان شاعر بر زبان گفتار و مطنطن گويي و فخامت زباني، ملاحت و ظريف ... اند چراغ اگر من بودم نور تو چرا بادبان اين چنين خيز برمي دارد و باران هم به ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها