واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: خاطرات باران خورده 15خرداد/ فكر نميكرديم آتش كنند
فرياد زدم: «آى، بىانصافها، واسه چى شعار مىدهيد و بعد فرار مىكنيد؟ بياييد اينجا، اين پسره داره مىميره...از من سئوال كردند اگر دستور تير دادند ما چكار كنيم كه من پاسخ دادم در اين صورت ما خود نظامي ها را مي زنيم...من فرياد زدم بچهها قمهها را بكشيد. قمهها را كشيديم و به طرف ماشينها حمله كرديم. برق قمهها زير نور خورشيد كماندوها را ترساند. ماشينها هم از دستپاچگي به همديگر خوردند و چپ شدند...ديدم كه سرهنگ ارتش دستش را به سوى دستهاى از كماندوهاى تحت امر خود بالا برد. من فكر نمىكردم كه تهديد او جدى باشد و به اصطلاح مىگفتم فيلم است. اما ناگهان او دستش را با شتاب پايين انداخت و گفت: «آتش!
باشگاه جواني برنا/ حميد برقباني - 15 خرداد شايد هنوز هم براي بسياري از جوانان تنها نامي از يك واقعه تاريخي باشد و همه دنبال اين باشند كه مگر شناختي ناچيز از اين حماسه را به دست آورند. هر اتفاقي كه مي افتد، هميشه آن نيست كه در خبرها مي چرخد كه در اكثر اوقات، براي اينكه به دركي درست از يك واقعه رسيد، بايد از مناظر گوناگون به آن نگاه كرد و مورد پالايش و بررسي قرار داد. اين گزارش تنها سكانسهاي برگزيدهاي از خاطرات خونين برخي به جايماندگان آن حادثه عظيم مردمي است...
شعار مي دهيد و فرار مي كنيد؟!
براي شروع به سراغ "احمد احمد" مي روم. خاطرات خواندني او نكات زيادي را از اين حماسه به ياد ماندني ولي تلخ به ياد مي آورد. او دقايق اوليه ورود خود به ميدان كارزار را اينطور توصيف مي كند: "وقتى در خيابان خيام به چهارراه گلوبندك نزديك شديم، ديدم كه سرهنگ ارتش دستش را به سوى دستهاى از كماندوهاى تحت امر خود بالا برد. من فكر نمىكردم كه تهديد او جدى باشد و به اصطلاح مىگفتم فيلم است. اما ناگهان او دستش را با شتاب پايين انداخت و گفت: «آتش! »
و ادامه مي دهد: " تيراندازى شدت گرفت. خود را به دهنه سنگى يك بانك رسانده و مخفى شدم. همچنان گلولهها از مقابلم رد مىشد و برخى هم به لبه ديوار سنگى مىخورد. وحشت مرا فراگرفته بود. خود را هر چه بيشتر به سينه ديوار بانك كشيدم تا از اصابت گلوله در امان باشم. يك دفعه ديدم پسر جوانى وسط خيابان تير خورد، كمى عقب عقب رفت و به پشت افتاد و چون مرغ سركنده شروع به دست و پا زدن كرد.مىخواستم به او كمك كنم، ولى آماج گلولهها ناتوانم كرده بود. دقايقى گذشت. طاقتم طاق شده، از خود بىخود شده، فرياد زدم: «آى، بىانصافها، واسه چى شعار مىدهيد و بعد فرار مىكنيد؟ بياييد اينجا، اين پسره داره مىميره»"
نظا مي ها را مي زنيم!
كمي آنطرف تر هاشمي رفسنجاني خاطرات خود از 15 خرداد را اينطور بيان ميكند: "در روز 15 خرداد آنقدر نيرو كم آوردند كه مجبور شدند سربازهاي جديدالورودي مثل ما را به ميدان بياورند. ما حدود 50 طلبه بوديم كه در پادگان باغ شاه حضور داشتيم و من اين طلبه ها را اداره مي كردم، آنها از من سئوال كردند اگر دستور تير دادند ما چكار كنيم كه من پاسخ دادم در اين صورت ما خود نظامي ها را مي زنيم."
15 خرداد در قم...
سيدمحمد بهاءالديني كه بسياري از وقايع آن روز قم را به چشم خود ديده است ميگويد:"درگيري كنار پل آهنچي و كوچةه آبشار روي داد. در كوچه آبشار خون مثل آب در جويها جاري بود. نظاميها افراد زيادي را نيز در مدرسه فيضيه كشتند. در و ديوارهاي كوچهها خون جاري بود."
حاج حسين كشور، يكي ديگر از شاهدان عيني رخدادهاي روز 15 خرداد در قم، ديدههاي خود را اينچنين روايت ميكند: "پس از شنيدن خبر دستگيري حضرت امام خميني، جمعيتي به راه انداختيم و رفتيم داخل صحن حضرت معصومه (س)… ما مردها سلاح به دست به طرف خيابان تهران حركت كرديم. يك وقت ديديم كه ماشينهاي حامل كماندوها به طرف ما ميآيند - حدود سي تا چهل ماشين – من فرياد زدم بچهها قمهها را بكشيد. قمهها را كشيديم و به طرف ماشينها حمله كرديم. برق قمهها زير نور خورشيد كماندوها را ترساند. ماشينها هم از دستپاچگي به همديگر خوردند و چپ شدند."
مردم را به رگبار بستند...
حجتالاسلام سيدهادي خسروشاهي نيز كه در آن روز در صحن مطهر حضرت معصومه (س) حضور يافته بود، از زاويهاي ديگر مشاهدات خويش را چنين يادآوري ميكند: "روز پانزده خرداد ما در صحن مطهر حضرت معصومه (س) بوديم. دو فروند هواپيماي فانتوم آمدند ديوار صوتي را شكستند. صداي وحشتناكي ايجاد شد. فريادهاي كماندوها را شنيديم كه از جريان حمله به مدرسه فيضيه سابقه آنها را داشتيم. فهميديم كه قصد دارند در صحن به مردم حمله كنند مردم كه اغلب به سلاح سرد مسلح بودند، ناخودآگاه از صحن مطهر خارج شدند و در خيابانها حركت كردند."
وي ادامه مي دهد:" عدهاي از مردم محله چهارمردان و عزداران حسيني (ع) با قمهها و شمشيرهاي خاصي كه از قديم داشتند به ميان جمعيت آمدند. از روي پل آهنچي كه ميگذشتيم، آن طرف پل نيروهاي ارتش را ديديم كه مستقر شدند. ناگهان شروع كردند به تيراندازي و مردم را به رگبار بستند. همه شروع كردند به گريختن. تيراندازي وحشتناكي بود. مدتي نگذشت كه تظاهرات كاملا سركوب شد. مجروحان به قدري زياد بودند كه بعضي از بيمارستانها مجروحان را نميپذيرفتند."
جلسه تعطيل شد و ...
حبيبالله شفيق نيز چگونگي آگاهي از خبر دستگيري امام و اقدامات بعدي در تهران را چنين تعريف كرده است: "آن روز، در جلسه انصارالحسين بوديم. در آنجا خبر رسيد كه حضرت امام را گرفتند. من به همراه چند نفر از برادرها به سراي دماوند، چهارراه سيروس آمديم و از آنجا تلفني با قم تماس گرفتيم. خبر تأييد شد. بلافاصله به اعضاي هيئت اطلاع داديم. جلسه تعطيل شد و همه به خيابان ريختند."
شفيق مي گويد:" آقاي عراقي با برادران حجرهدار ميدان امينالسلطان تماس گرفتند. گروهي از آنجا حركت كردند. بعد از آن، جمعيت جمع شد. سر چهارراه سيروس من خودم شاهد بودم كه مردم عصباني كيوسكها را ميشكستند. البته هنوز از پليس خبري نبود. بعد از يك يا دو ساعت از بالاي يك ساختمان مرتفع تيراندازي به طرف مردم شد و تا بعدازظهر ادامه يافت.»
دانشگاه فيضيه...چون دشت ماريه
سيدعباس زريباف ضمن روايت مشاهدات خويش به اشعار و نوحههايي اشاره ميكند كه آن روز در بين مردم زمزمه ميشد: «روز پانزده خرداد، منزل يكي از دوستان در سرچشمه جلسه بود. جمعيت را با يك شعار زنده و انقلابي آماده ميكرديم كه بيرون بيايند و به طرف بازار بروند. ناگهان ديديم صداي تيراندازي بلند شد. از سر بازار كفاشها خبر آوردند كه طاهري افسر بلندقامت و سياه چرده شهرباني مردم را درو ميكند. به ما گفتند صلاح نيست كه امروز به بازار برويد."
زري باف از راهاندازي دسته سينه زني حرف مي زند و مي گويد:" ما هم يك دم ساده سر داديم و سينهزنان به طرف بازار آمديم. به آنجا كه رسيديم هرچه در توان داشتيم كمك كرديم. بالاخره آن روز هر كاري از دستمان برميآمد انجام ميداديم."
وي به زمزمه هاي مردم اشاره كرده، ادامه مي دهد:" نوحههايي نيز زمزمه ميكرديم: نهضت كربلا ـ شد در عالم به پا ـ تا كه خون خدا ـ ريختند اشقيا ـ بنيادشان برباد شد ـ اندر اين قيام ـ چون طرف شد يزيد ـ با قرآن مجيد ـ خون شاه شهيد ـ از آن قوم عنيد ـ خون حسين را ـ ريختند آن قوم بدنام ـ دانشگاه فيضيه ـ چون دشت ماريه ـ طلاب دينيه ـ شد مجروح از جفا ـ افتاده جسم هر يكيشان از لب بام."
كاري كنيد كه مجروحان بميرند
سيدرضا نيري نيز در شرح مشاهدات خود از ماجراي 15 خرداد در تهران، ضمن توضيح و شرح درگيري مردم با پليس، به وضعيت مجروحان در بيمارستان اشاره ميكند:"من به اتفاق تعدادي از برادران، مجروحان را با هر وسيله ممكن به بيمارستان بازرگان رسانديم. در آن روز، حضور مردم بسيار گسترده بود. مردم در خيابان سيروس ـ خيابان شهيد مصطفي خميني ـ به مغازههاي مشروبفروشي حمله كردند و آنجاها را به آتش كشيدند."
وي ادامه مي دهد:"به خاطر دارم در يكي از بيمارستانها كاسبي تهراني يك ساك پر از پول آورده بود تا به بيمارستان بدهد و در قبال آن مجروحان مداوا شوند. او به دكتر معالج التماس ميكرد و با گريه از او ميخواست تا به مجروحان رسيدگي كند. دكتر وقتي اين وضع را ديد با گريه به او گفت حاج آقا شما چه ميگوييد، مأموران آمدند و سرمها و آمپولها را از دست مردم كشيدند و بعد از ما خواستند تا كاري كنيم كه مجروحان از بين بروند …"
***
در تهران و در ساعت 5 بعدازظهر روز 15 خرداد، با آرام شدن ظاهري اوضاع حكومت نظامي اعلام شد. مردم تهران و شهرستانها به منظور تجديد قوا و ايجاد هماهنگيهاي لازم براي تداوم مبارزه، خيابانها را ترك كردند و روزهاي بعد به تظاهرات خياباني و درگيري با پليس ادامه دادند. تعداد زيادي از مردم در روزهاي 15 و 16 خرداد به شهادت رسيدند و عدهاي نيز دستگير و به حبس طولاني مدت محكوم شدند...و البته كه نطفه انقلاب بهمن 57 در چنين روزي بسته شد...
***
در باشگاه جواني برنا ثبتنام كنيد: [email protected]
چهارشنبه 15 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 233]