-خاطرات باران خورده 15خرداد/ فكر نميكرديم آتش كنند
فرياد زدم: «آى، بىانصافها، واسه چى شعار مىدهيد و بعد فرار مىكنيد؟ بياييد اينجا، اين پسره داره مىميره...از من سئوال كردند اگر دستور تير دادند ما چكار كنيم كه من پاسخ دادم در اين صورت ما خود نظامي ها را مي زنيم...من فرياد زدم بچهها قمهها را بكشيد. قمهها را كشيديم و به طرف ماشينها حمله كرديم. برق قمهها زير نور خورشيد كماندوها را ترساند. ماشينها هم از دستپاچگي به همديگر خوردند و چپ شدند...ديدم كه سرهنگ ارتش دستش را به سوى دستهاى از كماندوهاى تحت امر خود بالا برد. من فكر نمىكردم كه تهديد او جدى باشد و به اصطلاح مىگفتم فيل
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان