تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 10 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):تقوای خدا پیشه کنید و دینتان را با ورع و تقوا حفظ کنید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802944573




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اشعار حافظ !


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : اشعار حافظ ! صفحه ها : [1] 2 dina 200616th October 2009, 10:52 PMدوستان این تاپیک واسه گذاشتن اشعار زیبای حافظه!>:w< من که هر کدوم از شعراش واسم هزاران خاطره است مطمئنا" واسه ی شما هم همینطوره! فقط دقت کنید که مشاعره اینجا ممنوعه!!!! :shame: ######### اولین فالی که گرفتم و محاااله فراموشش کنم! :x: روزگاری است که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید واین کجا مرتبه چشم جهان بین من است یار من باش که زیب فلک وزینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت وتحسین من است دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است یا رب آن کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زآن که منزلگه سلطان دل مسکین من است ahmad.taj16th October 2009, 11:18 PMدل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت به تماشای تو آشوب قیامت برخاست پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست naghmeirani16th October 2009, 11:19 PMراهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیده ما سهلت نماید اما بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی جام می مغانه هم با مغان توان زد درویش را نباشد برگ سرای سلطان ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد گر دولت وصالت خواهد دری گشودن سرها بدین تخیل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد ahmad.taj16th October 2009, 11:25 PMچو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه ‌ای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشویید حق به دست شماست از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست far_2216th October 2009, 11:42 PMعیان نشد که چرا آمدم کجا بودم ؟ دریغ و درد که غافل ز حال خویشتنم dina 200616th October 2009, 11:59 PMگفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید far_2217th October 2009, 12:02 AMگر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله آیین تقوا ما نیز دانیم لیکن چه چاره با بخت گمراه ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه من رند و عاشق در موسم گل آن گاه توبه استغفرالله مهر تو عکسی بر ما نیفکند آیینه رویا آه از دلت آه الصبر مر و العمر فان یا لیت شعری حتام القاه حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه naghmeirani17th October 2009, 12:22 AMکی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد far_2217th October 2009, 12:52 AMساقیا می ده که رندی های حافظ فهم کرد آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش naghmeirani17th October 2009, 01:28 AMدردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده می‌گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چون سر آمد دولت شب‌های وصل بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سلیمان نیز هم far_2217th October 2009, 01:36 AMبدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ خزانه ای به کف آر ز گنج قارون بیش dina 200617th October 2009, 01:47 AMدوش دیــــدم کــه ملایک در میخـــانه زدند گــل آدم بسرشتنــــد و بــه پیمــانه زدنــــــد سکنــــان حــرم و ستر و عفــــاف ملکـوت بــامن راه نشیــن بــاده مستــانـــــه زدنــــــد آسمـــان بار امــانت نتـــــوانست کشیــــــــد قــرعــه کـــار بنـــآم مــن دیـــــوانه زدنــــد جنگ هفتــاد ودو ملـــت همه را عـذر بنـــه چـــون ندیدنــــد حقیقـت ره افسـانـه زدنــــد شکر ایزد کــه میان من واو صلــح افتــــــاد صــوفیــان رقص کنـان ساغر شکرانه زدنـد آتش آن نیست کـــه از شعلــه او خنـدد شمع آتش آنست کــه در خرمـن پــروانــه زدنـــد کس چــــو حافظ نگشاد ازرخ اندیشه نقــاب تــا ســر زلـف سخــن را بقلــم شانه زدنـــد far_2217th October 2009, 01:50 AMما را زخیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است naghmeirani17th October 2009, 02:06 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت ahmad.taj17th October 2009, 02:20 AMسینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت rooya_k2218th October 2009, 04:58 PMبرسر تربت ما چون گذری همت خواه/که زیارتگه رندان جهان خواهد بود ahmad.taj18th October 2009, 05:18 PMالمنه لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است شرح شکن زلف خم اندر خم جانان کوته نتوان کرد که این قصه دراز است بار دل مجنون و خم طُرّه لیلی رخسارهٔ محمود و کف پای ایاز است بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید از قبله ابروی تو در عین نماز است ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین از شمع بپرسید که در سوز و گداز است MASOOD 2010Y19th October 2009, 01:27 AMای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته​ها هست بسی محرم اسرار کجاست ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست far_2219th October 2009, 01:33 AMرواق منـظر چشم من آشيانه توسـت کرم نما و فرود آ که خانه خانه توسـت بـه لطف خال و خط از عارفان ربودي دل لطيفـه‌هاي عجب زير دام و دانه توست دلـت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست عـلاج ضعـف دل ما به لب حوالت کن کـه اين مفرح ياقوت در خزانه توسـت بـه تـن مـقـصرم از دولت ملازمتت ولي خلاصه جان خاک آستانه توسـت من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخي در خزانـه بـه مهر تو و نشانه توسـت تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين کار کـه توسني چو فلک رام تازيانه توست چـه جاي من که بلغزد سپهر شعبده باز از اين حيل که در انبانه بهانـه توسـت سرود مجلست اکنون فلک به رقـص آرد که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست حافظ naghmeirani19th October 2009, 05:30 PMای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن یا رب مباد تا به قیامت زوال تو مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرانویس ابروی مشکین مثال تو در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو برخاست بوی گل ز در آشتی درآی ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو این نقطه سیاه که آمد مدار نور عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیازمندی خود یا ملال تو حافظ در این کمند سر سرکشان بسی ست سودای کج مپز که نباشد مجال تو far_2220th October 2009, 12:15 AMعیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه از دست زاهد کردیم توبه و از فعل عابد استغفرالله جانا چه گویم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه کافر مبیناد این غم که دیده‌ست از قامتت سرو از عارضت ماه شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه MASOOD 2010Y20th October 2009, 01:00 AMسینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت far_2220th October 2009, 01:03 AMسينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشي بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايي نه غريب است که دلسوز من است چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت حضرت حافظ mamad 201020th October 2009, 01:04 AMبه ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را far_2220th October 2009, 08:22 AMخوش خبر باشی ای نسیم شمال که به ما می رسد زمان وصل raha 136320th October 2009, 10:56 AMدرد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری بر گزیده ام که مپرس آنچنان در هوای خاک درش می رود آب دیده ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده ام که مپرس سوی من لب چه می گزی که مگوی لب لعلی گزیده ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس ahmad.taj20th October 2009, 03:31 PMصبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را شکر فروش که عمرش دراز باد چرا تفقدی نکند طوطی شکر خارا غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را چو با حبیب نشینی و باده پیمایی به یاد دار محبان بادپیما را جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را MASOOD 2010Y20th October 2009, 04:48 PMچو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه​ای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی​آید تبارک الله از این فتنه​ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست نخفته​ام ز خیالی که می​پزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشویید حق به دست شماست چه ساز بود که در پرده می​زد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست far_2220th October 2009, 04:59 PMکلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند قاصد منزل سلمی که سلامت بادش چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند naghmeirani21st October 2009, 02:18 AMچو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد بطالتم بس؛ از امروز کار خواهم کرد هر آب روی که اندوختم ز دانش و دین نثار خاک آن نگار خواهم کرد چو شمع صبحدم شد ز مهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد ahmad.taj21st October 2009, 03:01 AMساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما ای باد اگر به گلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما حافظ ز دیده دانه اشکی می‌فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما raha 136321st October 2009, 11:30 AMعیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خشت در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت ahmad.taj21st October 2009, 01:31 PMگفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب MASOOD 2010Y22nd October 2009, 01:13 AMرواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفه​های عجب زیر دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که این مفرح یاقوت در خزانه توست به تن مقصرم از دولت ملازمتت ولی خلاصه جان خاک آستانه توست من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی در خزانه به مهر تو و نشانه توست تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانه توست چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز از این حیل که در انبانه بهانه توست far_2222nd October 2009, 01:19 AMدل و دینم شدو دلبر به سلامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشت که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شب ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هوا داری آن عارض قامت برخاست پیش رفتار تو پا بر نگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست MASOOD 2010Y22nd October 2009, 02:06 AMبرو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه​ایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب آبادست دلا منال ز بیداد و جور یار که یار تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست naghmeirani22nd October 2009, 03:16 AMنه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2334]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن