محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829827773
زيارت نگاتيوي
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زيارت نگاتيوي نويسنده:احسان ناظم بکايي فقط 8 سکانس ماندگار از امام هشتم! آيا ظرفيت سينما و تلويزيون ما همين است؟ کم است، خيلي هم کم است. واقعاً اگر مهدي فخيم زاده تحت تأثير موجي که ميرباقري با امام علي (ع) راه انداخت، ده سال قبل، سريال زندگي امام رضا (ع) را نمي ساخت يا رسول صدر عاملي با پروژه چند فيلمي «شهري که دوستش داريم»، دو فيلم «شب» و «هر شب تنهايي» را کليد نمي زد، ما در سينما و تلويزيون چند سکانس ماندگار و به يادماندني درباره امام رضا (ع) داشتيم؟ در سينما با عبور از فيلم هاي قبل از انقلاب که پرداختي سطحي به مسأله زيارت و مشهد داشتند، بعد از انقلاب هم توجه به موضوع پر سوژه و متنوعي مثل امام رضا (ع) و مشهد، کم ديده شد و مورد بي مهري قرار گرفت. در مستند هم مستندهايي مثل رضاي رضوان (مجيد مجيدي)، درباره ملکوت (منوچهر طياب)، يا ضامن آهو (پرويز کيمياوي) و ...اگر چه آثار در خور توجهي هستند اما اين بخش هم جاي کار زيادي دارد. در تئاتر هم به رغم موفقيت تئاتري مثل پنجره فولاد جواد هاشمي، اين عرصه از هنر هم نتوانسته آن طور که در خور نام امام هشتم است کاري بکند. در تلويزيون هم اگر ولايت عشق را کنار بگذاريم، فقط با چند تله فيلم جديد مثل «بيا از گذشته حرف بزنيم»(حميد نعمت الله) و آثار جمع و جوري که در ايام عزاداري روي آنتن مي روند طرفيم که اصلاً در حد صدا و سيما با آن هم کبکبه و دبدبه و ادعا نيستند. اين درست که در اين ايام، جشنواره فيلم و تئاتر رضوي برگزار شد که اولي پنجمين دوره اش بود و دومي هم هفتمين دوره اش اما فقر سينما، تئاتر و تلويزيون ما در پرداختن به امام رضا (ع) واضح است و با برگزاري صرف اين جشنواره ها راه به جايي نمي برد؛ به خصوص که آثار نمايش داده شده در اين جشنواره ها بعضاً چند سالي از ساختشان مي گذرد. در اين سال ها به رغم تلاش هاي محدود، مسير فرهنگي ما در زمينه نمايش هنر رضوي ضعيف بوده و کارهاي چندان خوبي ارائه نشده. اتفاقاً طوري هم اين را مي گوييم بلکه به يک بربخورد. ما جواهري مثل امام رضا (ع) داريم و هنرمندان ما به آن نمي پردازند. آنچه در زير مي خوانيد، چند سکانس ماندگار سينما و تلويزيون ماست از امام رضا (ع) و مشهد که خيلي براي ما آشنا هستند. $کيميا/کبوتر هاي حرم رضا (خسرو شکيبايي) که بعد از نه سال اسارت آزاد شده، براي پيدا کردن دخترش، کيميا به مشهد مي رود تا او را از شکوه (بيتا فرهي) پس بگيرد. او در هتلي اتاق گرفته که درست رو به روي گنبد طلايي است. رضا مدام براي کبوترها دانه مي ريزد و پشت پنجره اتاقش پاتوق کبوترهاست. پايان فيلم، رضا که بي خيال گرفتن دخترش شده، نامه اي براي شکوه مي گذارد و صداي او را مي شنويم در صحنه هاي جمع کردن بساطش در اتاق هتل و ريختن آخرين دانه ها براي کبوترها. نماي آخر فيلم، کبوتر مي ماند و گنبد طلايي امام رضا (ع). شکيبايي براي بازي در اين فيلم که 16 سال پيش ساخته شد سيمرغ گرفت و تا حدي از زير سايه نقش حميد هامون بيرون آمد. $شب/سوغاتي براي مادر عزت الله انتظامي مجرم است و از دست مأمور (امين حيايي) در رفته. در شب سرد مشهد به مادرش زنگ مي زند. مادرش مرده، کپ کرده. کفن و خلعتي را که سوغات خريده بر مي دارد و وارد صحن جامع رضوي مي شود، کنار حوض مي نشيند، بخار از دهان و سر و رويش بالا مي رود، پقي بغضش مي ترکد. «شب» اولين فيلم صدر عاملي از سه گانه اش درباره مشهد بود. صدر عاملي سال بعدش «هر شب تنهايي» را ساخت و امسال هم قرار است از نيمه آبان سومين قسمت آن را به اسم «در انتظار معجزه» با بازي پريوش نظريه و فرهاد قائميان در تپه سلام در جاده مشهد ــ نيشابور بسازد تپه سلام جايي است که زائران براي اولين بار از آنجا گنبد طلايي را مي بينند؛ اتوبوس ها مي ايستند و کمک راننده از مسافرها گنبد نما مي گيرد. $شب/فراري کجايي زنداني در رفته. مأمور که اهل شمال هم هست و در روزهاي آخر خدمت و در فکر ازدواج، حسابي هول کرده. با رضا (خسرو شکيبايي) مسافرخانه دار به حرم آمده تا بلکه اثري از فراري پيدا کند. مأمور مستأصل شده، هيچ راهي ندارد، مي داند صبح فردا به خاک سياه مي نشيند. مدام و تند تند قربان صدقه امام رضا (ع) مي رود. رضا به او دلداري مي دهد: «حتماً خيري توشه». مأمور يکهو فراري را مي بينند که از بين جمعيت به سمت آنها مي آيد. فيلم شب دو سال قبل در جشنواره فيلم فجر اکران شد ولي هنوز اکران عمومي نشده هر چند فيلم «هر شب تنهايي» دومين ساخته او هم در نوبت اکران است. $هر شب تنهايي/در مسير نور عطيه (ليلا حاتمي) نويسنده است و بيمار، تا حالا داخل حرم نشده (مي گويد به اين چيزها اعتقاد ندارد) و با طوطي، دختر کوچولوي زبان نفهمي که گم شده، در صحن هاي حرم سر خودش را گرم کرده. ولي مادر طوطي پيدا مي شود و حالا خود عطيه که همسرش (حامد بهداد) را گم کرده يا بهتر بگوييم خودش را به گم شدن زده، به سمت داخل حرم حرکت مي کند، دمپايي هايش را دم در درمي آورد و آرام به سمت داخل حرکت مي کند. هرچه جلوتر مي رود، ميزان نور و صداي زائران زيادتر مي شود. هر شب تنهايي جزو مجموعه فيلم هايي است که قرار است تحت عنوان «شهري که دوستش داريم» ساخته شوند صدر عاملي تا به حال دو سري اش را ساخته. $دو چشم بي سو/من شفا پيدا کردم نورالله، نابيناست. همه دکتر ها از او قطع اميد کرده اند. پدرش مشهدي ايمان (محمد کاسبي) او را از ده به مشهد آورده، به پنجره فولاد بسته. نورالله هم کنار پنجره نشسته. صداي گريه و نوحه و همهمه زوار قاتي شده. نورالله آرام آرام مي گويد من مي بينم، من مي بينم. يکهو فرياد مي زند من مي بينم. مردم اول مات و مبهوت و بعد مشتاقانه به سمت او هجوم مي آورند. او را روي دست مي گيرند. نورالله مدام فرياد مي زند و روي دست مردم بالا پايين مي پرد. صحن انقلاب به هم مي ريزد. مخملباف براي اينکه اين صحنه را طبيعي از آب در بياورد، مثل دوربين مخفي عمل کرده و بدون اطلاع قبلي اين کار را کرده و آن چيزي که در اين سکانس از احساسات مردم مي بينيد، واقعيت است. $3 سکانس طلايي سريال ولايت عشق $مهماني از مدينه $نماز باران/ببار اي بارون، ببار خشکسالي شده، تمام چشمه ها و جوي ها خشک است. يک بچه کوچولو با لب هاي خشک شده، کنار حوضچه خالي نشسته و هرچي دست به راه آب خشک شده مي کشد، چيزي گيرش نمي آيد. مردم لاشه حيوانات مرده را روي زمين مي کشند. موسيقي آرام فضا را غمبار تر کرده. امام (ع) همراه با مردم راهي بيابان مي شود. همه مات و مبهوت پشت سر او راه مي افتند. عده اي باور نمي کنند، شک دارند؛ «چند ماه است باران نيامده. مگر مي شود با يک نماز باران بيايد؟». همه شهر به بيابان مي آيند. مأموران (محمد صادقي) در قصر و در ميانه شهر خلوت شده، منتظر شکست امام (ع) است. جمعيت روي تپه هاي بيابان موج مي زند. نماز تمام مي شود. امام (ع) روي تپه اي مي ايستد. دست ها به آسمان است. همه پچ پچ مي کنند؛ آنهايي که قبول ندارند مي خندند. بعضي هم به شک افتاده اند اما نزديک ترين ياران مطمئن هستند. موسيقي التهاب آور پدر را در مي آورد. ناگهان از افق ابرها سريع بالا مي آيند. باد مي آيد و باران سريع مي بارد. شادي مردم و بالا پايين پريدنشان به صورت اسلوموشن همراه با موسيقي شاد فضا را پر مي کند. مسخره کننده ها حالا ماتند و طرفداران امام (ع) اشک چشمشان با قطره هاي باران قاتي مي شود. جوي ها پر آب مي شوند. دوربين در حياط قصر، دور مأمون که زير باران ايستاده و خيس آب است، مي چرخد و فرياد و هلهله مردم به گوش مي رسد. $نماز عيد فطر/و جعلنا للمسلمين عيداً عيد فطر شده. قرار است امام (ع) نماز عيد را بخواند. همه شهر لباس نو پوشيده اند. فرماندهان سوار بر اسب هاي شيک و پيک هستند. ناگهان درهاي قصر باز مي شود. امام (ع) با پاي برهنه و يک لباس ساده سفيد بر آستانه در ظاهر مي شود. از پشت سر امام (ع) و از نماي پايين، مردم بهت زده را مي بينيم. فرماندهان بي اختيار از اسب ها پايين مي آيند. امام (ع) محکم و استوار از در رد مي شود و به سمت بيرون شهر حرکت مي کند. فرياد «الله اکبر و لله الحمد، الحمد لله علي ما هدانا» شهر را روي هوا برده، مأمون وحشت کرده. عظمت حرکت امام (ع) او را ميخکوب کرده. امام (ع) از ميان مردم که راه را باز مي کنند جلو مي رود. همه مبهوتند؛ تا حالا مقام حکومتي اي را بدون لباس پر زرق و برق و اسب نديده اند. مأمون خودش را به امام (ع) مي رساند؛ «يابن رسول الله، مابقي مراسم را به من واگذار کنيد». امام (ع) بر مي گردد. $مناظره/سؤالي داري؟ بپرس! مأمون پيشنهاد مناظره رهبران مذاهب صائبي، زرتشتي، مسيحي و يهودي با امام (ع) را داده. چهار گروه در محوطه کاخ با لباس هاي جداگانه ايستاده اند. مأمون از طبقه بالا پايين مي آيد. همه تعظيم مي کنند. امام (ع) هم همراه يارانش از رو به رو و از راه پله ها پايين مي آيد. مأمون به همه اشاره مي کند که به سمت امام (ع) برگردند و سؤالاتشان را بپرسند. مناظره شروع مي شود. هر عالمي سؤالي مي پرسد و امام (ع) جواب مي دهد. وقتي طرف کم مي آورد، فرياد الله اکبر مسلمانان و ياران حاضر در مجلس بلند مي شود. مأمون هم برافروخته تر مي شود. هر چهار نفر در مناظره کم مي آورند و رو به مأمون اعتراف مي کنند که عالم تر از امام رضا (ع) در اين دنيا وجود ندارد. اين سکانس يک ربعي آن قدر جذاب است که هر روز در مدرسه پريدر در کنار روضه منوره حرم امام رضا (ع) پخش مي شود. منبع:همشهري جوان، شماره 235 /ج
زيارت نگاتيوي نويسنده:احسان ناظم بکايي فقط 8 سکانس ماندگار از امام هشتم! آيا ظرفيت سينما و تلويزيون ما همين است؟ کم است، خيلي هم کم است. واقعاً اگر مهدي فخيم زاده تحت تأثير موجي که ميرباقري با امام علي (ع) راه انداخت، ده سال قبل، سريال زندگي امام رضا (ع) را نمي ساخت يا رسول صدر عاملي با پروژه چند فيلمي «شهري که دوستش داريم»، دو فيلم «شب» و «هر شب تنهايي» را کليد نمي زد، ما در سينما و تلويزيون چند سکانس ماندگار و به يادماندني درباره امام رضا (ع) داشتيم؟ در سينما با عبور از فيلم هاي قبل از انقلاب که پرداختي سطحي به مسأله زيارت و مشهد داشتند، بعد از انقلاب هم توجه به موضوع پر سوژه و متنوعي مثل امام رضا (ع) و مشهد، کم ديده شد و مورد بي مهري قرار گرفت. در مستند هم مستندهايي مثل رضاي رضوان (مجيد مجيدي)، درباره ملکوت (منوچهر طياب)، يا ضامن آهو (پرويز کيمياوي) و ...اگر چه آثار در خور توجهي هستند اما اين بخش هم جاي کار زيادي دارد. در تئاتر هم به رغم موفقيت تئاتري مثل پنجره فولاد جواد هاشمي، اين عرصه از هنر هم نتوانسته آن طور که در خور نام امام هشتم است کاري بکند. در تلويزيون هم اگر ولايت عشق را کنار بگذاريم، فقط با چند تله فيلم جديد مثل «بيا از گذشته حرف بزنيم»(حميد نعمت الله) و آثار جمع و جوري که در ايام عزاداري روي آنتن مي روند طرفيم که اصلاً در حد صدا و سيما با آن هم کبکبه و دبدبه و ادعا نيستند. اين درست که در اين ايام، جشنواره فيلم و تئاتر رضوي برگزار شد که اولي پنجمين دوره اش بود و دومي هم هفتمين دوره اش اما فقر سينما، تئاتر و تلويزيون ما در پرداختن به امام رضا (ع) واضح است و با برگزاري صرف اين جشنواره ها راه به جايي نمي برد؛ به خصوص که آثار نمايش داده شده در اين جشنواره ها بعضاً چند سالي از ساختشان مي گذرد. در اين سال ها به رغم تلاش هاي محدود، مسير فرهنگي ما در زمينه نمايش هنر رضوي ضعيف بوده و کارهاي چندان خوبي ارائه نشده. اتفاقاً طوري هم اين را مي گوييم بلکه به يک بربخورد. ما جواهري مثل امام رضا (ع) داريم و هنرمندان ما به آن نمي پردازند. آنچه در زير مي خوانيد، چند سکانس ماندگار سينما و تلويزيون ماست از امام رضا (ع) و مشهد که خيلي براي ما آشنا هستند. کيميا/کبوتر هاي حرم رضا (خسرو شکيبايي) که بعد از نه سال اسارت آزاد شده، براي پيدا کردن دخترش، کيميا به مشهد مي رود تا او را از شکوه (بيتا فرهي) پس بگيرد. او در هتلي اتاق گرفته که درست رو به روي گنبد طلايي است. رضا مدام براي کبوترها دانه مي ريزد و پشت پنجره اتاقش پاتوق کبوترهاست. پايان فيلم، رضا که بي خيال گرفتن دخترش شده، نامه اي براي شکوه مي گذارد و صداي او را مي شنويم در صحنه هاي جمع کردن بساطش در اتاق هتل و ريختن آخرين دانه ها براي کبوترها. نماي آخر فيلم، کبوتر مي ماند و گنبد طلايي امام رضا (ع). شکيبايي براي بازي در اين فيلم که 16 سال پيش ساخته شد سيمرغ گرفت و تا حدي از زير سايه نقش حميد هامون بيرون آمد. شب/سوغاتي براي مادر عزت الله انتظامي مجرم است و از دست مأمور (امين حيايي) در رفته. در شب سرد مشهد به مادرش زنگ مي زند. مادرش مرده، کپ کرده. کفن و خلعتي را که سوغات خريده بر مي دارد و وارد صحن جامع رضوي مي شود، کنار حوض مي نشيند، بخار از دهان و سر و رويش بالا مي رود، پقي بغضش مي ترکد. «شب» اولين فيلم صدر عاملي از سه گانه اش درباره مشهد بود. صدر عاملي سال بعدش «هر شب تنهايي» را ساخت و امسال هم قرار است از نيمه آبان سومين قسمت آن را به اسم «در انتظار معجزه» با بازي پريوش نظريه و فرهاد قائميان در تپه سلام در جاده مشهد ــ نيشابور بسازد تپه سلام جايي است که زائران براي اولين بار از آنجا گنبد طلايي را مي بينند؛ اتوبوس ها مي ايستند و کمک راننده از مسافرها گنبد نما مي گيرد. شب/فراري کجايي زنداني در رفته. مأمور که اهل شمال هم هست و در روزهاي آخر خدمت و در فکر ازدواج، حسابي هول کرده. با رضا (خسرو شکيبايي) مسافرخانه دار به حرم آمده تا بلکه اثري از فراري پيدا کند. مأمور مستأصل شده، هيچ راهي ندارد، مي داند صبح فردا به خاک سياه مي نشيند. مدام و تند تند قربان صدقه امام رضا (ع) مي رود. رضا به او دلداري مي دهد: «حتماً خيري توشه». مأمور يکهو فراري را مي بينند که از بين جمعيت به سمت آنها مي آيد. فيلم شب دو سال قبل در جشنواره فيلم فجر اکران شد ولي هنوز اکران عمومي نشده هر چند فيلم «هر شب تنهايي» دومين ساخته او هم در نوبت اکران است. هر شب تنهايي/در مسير نور عطيه (ليلا حاتمي) نويسنده است و بيمار، تا حالا داخل حرم نشده (مي گويد به اين چيزها اعتقاد ندارد) و با طوطي، دختر کوچولوي زبان نفهمي که گم شده، در صحن هاي حرم سر خودش را گرم کرده. ولي مادر طوطي پيدا مي شود و حالا خود عطيه که همسرش (حامد بهداد) را گم کرده يا بهتر بگوييم خودش را به گم شدن زده، به سمت داخل حرم حرکت مي کند، دمپايي هايش را دم در درمي آورد و آرام به سمت داخل حرکت مي کند. هرچه جلوتر مي رود، ميزان نور و صداي زائران زيادتر مي شود. هر شب تنهايي جزو مجموعه فيلم هايي است که قرار است تحت عنوان «شهري که دوستش داريم» ساخته شوند صدر عاملي تا به حال دو سري اش را ساخته. دو چشم بي سو/من شفا پيدا کردم نورالله، نابيناست. همه دکتر ها از او قطع اميد کرده اند. پدرش مشهدي ايمان (محمد کاسبي) او را از ده به مشهد آورده، به پنجره فولاد بسته. نورالله هم کنار پنجره نشسته. صداي گريه و نوحه و همهمه زوار قاتي شده. نورالله آرام آرام مي گويد من مي بينم، من مي بينم. يکهو فرياد مي زند من مي بينم. مردم اول مات و مبهوت و بعد مشتاقانه به سمت او هجوم مي آورند. او را روي دست مي گيرند. نورالله مدام فرياد مي زند و روي دست مردم بالا پايين مي پرد. صحن انقلاب به هم مي ريزد. مخملباف براي اينکه اين صحنه را طبيعي از آب در بياورد، مثل دوربين مخفي عمل کرده و بدون اطلاع قبلي اين کار را کرده و آن چيزي که در اين سکانس از احساسات مردم مي بينيد، واقعيت است. 3 سکانس طلايي سريال ولايت عشق مهماني از مدينه نماز باران/ببار اي بارون، ببار خشکسالي شده، تمام چشمه ها و جوي ها خشک است. يک بچه کوچولو با لب هاي خشک شده، کنار حوضچه خالي نشسته و هرچي دست به راه آب خشک شده مي کشد، چيزي گيرش نمي آيد. مردم لاشه حيوانات مرده را روي زمين مي کشند. موسيقي آرام فضا را غمبار تر کرده. امام (ع) همراه با مردم راهي بيابان مي شود. همه مات و مبهوت پشت سر او راه مي افتند. عده اي باور نمي کنند، شک دارند؛ «چند ماه است باران نيامده. مگر مي شود با يک نماز باران بيايد؟». همه شهر به بيابان مي آيند. مأموران (محمد صادقي) در قصر و در ميانه شهر خلوت شده، منتظر شکست امام (ع) است. جمعيت روي تپه هاي بيابان موج مي زند. نماز تمام مي شود. امام (ع) روي تپه اي مي ايستد. دست ها به آسمان است. همه پچ پچ مي کنند؛ آنهايي که قبول ندارند مي خندند. بعضي هم به شک افتاده اند اما نزديک ترين ياران مطمئن هستند. موسيقي التهاب آور پدر را در مي آورد. ناگهان از افق ابرها سريع بالا مي آيند. باد مي آيد و باران سريع مي بارد. شادي مردم و بالا پايين پريدنشان به صورت اسلوموشن همراه با موسيقي شاد فضا را پر مي کند. مسخره کننده ها حالا ماتند و طرفداران امام (ع) اشک چشمشان با قطره هاي باران قاتي مي شود. جوي ها پر آب مي شوند. دوربين در حياط قصر، دور مأمون که زير باران ايستاده و خيس آب است، مي چرخد و فرياد و هلهله مردم به گوش مي رسد. نماز عيد فطر/و جعلنا للمسلمين عيداً عيد فطر شده. قرار است امام (ع) نماز عيد را بخواند. همه شهر لباس نو پوشيده اند. فرماندهان سوار بر اسب هاي شيک و پيک هستند. ناگهان درهاي قصر باز مي شود. امام (ع) با پاي برهنه و يک لباس ساده سفيد بر آستانه در ظاهر مي شود. از پشت سر امام (ع) و از نماي پايين، مردم بهت زده را مي بينيم. فرماندهان بي اختيار از اسب ها پايين مي آيند. امام (ع) محکم و استوار از در رد مي شود و به سمت بيرون شهر حرکت مي کند. فرياد «الله اکبر و لله الحمد، الحمد لله علي ما هدانا» شهر را روي هوا برده، مأمون وحشت کرده. عظمت حرکت امام (ع) او را ميخکوب کرده. امام (ع) از ميان مردم که راه را باز مي کنند جلو مي رود. همه مبهوتند؛ تا حالا مقام حکومتي اي را بدون لباس پر زرق و برق و اسب نديده اند. مأمون خودش را به امام (ع) مي رساند؛ «يابن رسول الله، مابقي مراسم را به من واگذار کنيد». امام (ع) بر مي گردد. مناظره/سؤالي داري؟ بپرس! مأمون پيشنهاد مناظره رهبران مذاهب صائبي، زرتشتي، مسيحي و يهودي با امام (ع) را داده. چهار گروه در محوطه کاخ با لباس هاي جداگانه ايستاده اند. مأمون از طبقه بالا پايين مي آيد. همه تعظيم مي کنند. امام (ع) هم همراه يارانش از رو به رو و از راه پله ها پايين مي آيد. مأمون به همه اشاره مي کند که به سمت امام (ع) برگردند و سؤالاتشان را بپرسند. مناظره شروع مي شود. هر عالمي سؤالي مي پرسد و امام (ع) جواب مي دهد. وقتي طرف کم مي آورد، فرياد الله اکبر مسلمانان و ياران حاضر در مجلس بلند مي شود. مأمون هم برافروخته تر مي شود. هر چهار نفر در مناظره کم مي آورند و رو به مأمون اعتراف مي کنند که عالم تر از امام رضا (ع) در اين دنيا وجود ندارد. اين سکانس يک ربعي آن قدر جذاب است که هر روز در مدرسه پريدر در کنار روضه منوره حرم امام رضا (ع) پخش مي شود. منبع:همشهري جوان، شماره 235 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 500]
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها