واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اشعاری در وصف شهید تندگویان رجعت سرخ ستاره شاعر: قيصرامينپور آن روز بگشوده بال وپر با سر به سوي وادي خون رفتي گفتي: «ديگربه خانه باز نمي گردم امروز من به پاي خودم رفتم فردا شايد مرا بياورند برروي دست ها اما حتي تو را به شهر نياوردند» گفتند: «چيزي ازاو به جاي نمانده است جز راه ناتمام» ******* آواز رهايي شاعر: اسماعيل يكتايي لنگرودي آزاده صبور من صخره هاي شانه تو را كدام موج بي امان شكست؟ روشنايي شبان پرستاره تو را كدام ابرغم به تيرگي نشاند؟ اي غريب هميشه آشنا قصه مقاومت تورا نسيم به گوش هر درخت خواند وكوه در شگفت ماند! فرياد مظلوميت تورا پرنده تا ديارنور برد اي آبديده تراز پولاد از تو قفل هرسكوت شكست وپرنده رهايي از شفق سرخگون آواز رهايي سرداد ******* بي تو شاعر: علي رضا قزوه بي تو،بي تو شب و روزم سياهه نصيبم درد و داغ و اشك و آهه خودم بردم تو را در خاك كردم ولي بازم دو چشمونم به راهه ******* رجعت سرخ ستاره شاعر: سيدضياءالدين شفيعي مي آيي به«رجعت سرخ»ستارهاي كه هرچند گاه ميرويد و ما منجمان كور كه ظهور تورا به رصد نشستهايم درآسماني كه ازستاره تهي است. مي آيي با نينواترين عطر تنت صندوقچه سر به مهر رازهاي مگوست اي آشناي غريب توترانه دلتنگي آسماني كه درهيأت كبود گلي به بادهاي ابديت سپرده خواهي شد. آن ها چشمان زلال پير مردي درانتظار شگفتن توست ******* شعري ناتمام شاعر: عاطفه رنگ آميز طوسي ميخواستم تا بگويم ديدم شهامت از عشق و ازجبهه،ازتو من كه لياقت ندارم مي خواستم تا بگويم از سنگر و ناله هايت اما دلي مثل قلبت تا بي نهايت ندارم مي خواستم حرف دل را امشب بگويم وليكن ديدم كه زيباتر از سرخ شعر شهادت ندارم * با موج هاي خستهاش آشوب مانده است آتش كنارقلب او مغلوب مانده است يك شب براي كودكان سرمشق دادآه بابا بيا كه دفترم مرطوب مانده است او درتمام آسمان ها سرشناس است ازما ولي چه بالكي معيوب مانده است با او هميشه كوه و دريا همنشين اند با ما قفس و كلبهاي مخروب مانده است بي اشك گرچه چشم هايش بي قرارند او صابرانه هم چنان ايُوب مانده است با موج هاي خستهاش آشوب مانده است عمري نديده پيرهن يعقوب مانده است ******* به شهيد تند گويان شاعر: عبدالحسين رحمتي نمي دانم چرا بوي غريبي دارد اين تابوت مگر از غربت مولا نصيبي دارد اين تابوت!؟ كسي كه رازآن گمگشته را هرگز نفهميده است نمي داند شهيد بي شكيبي دارد اين تابوت ملائك نيزدرتشييع سرمست مي رفتند و مي گفتند: آري! عطرسيبي دارد اين تابوت دو دست آسماني روبرويم سبزشد آن روز خداي من! عجب «امّن يجيبي»دارد اين تابوت دلم مي گفت- بوي يار مي آيد-و من گفتم: مگر اي دل نمي داني حبيبي دارد اين تابوت و من مي خواستم شعري بگويم،يك نفر مي گفت: بگو ازغربت مولا نصيبي دارد اين تابوت ******* هجرت قطره تا رود شاعر: فخرالدين زارعي نژاد مي رسد مردي ازنسل طوفان، از افق هاي سرد و مه آلود او كه يك كهكشان بي گناهي، در نگاه اهورايي اش بود خلوتي با خدا داشت هرشب،لحظه هايي پر از عطرباران مانده درانتظار قنوتش،داشت تفتيده از آتش و دود ازتو مي گويم اي روح سرسبز!اي كه بر لحظه هايت نوشتند داستان شب و زخم و زنجير،دست هايي سترون، نمك سود اي كه از انزواي اسارت پر گشودي به آفاق اشراق با تمام وجودت سرودي يك غزل: هجرت قطره تا رود اوج پروازرا مي توان ديد، در افق هاي چشم نجيبت بي گمان اي پرستوي غمگين،آمد آن لحظه سبز موعود اينك ازجمع آتش مرامان،پيكي ازعرش نام تو را خواند مي رسد رد پايت به خورشيد، اي نظر كرده! بدرود، بدرود منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 652]