واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آقاي بتهوون شما ديوانه ايد؟ نويسنده: سياوش رحماني درباره روزهايي كه نابغه همه جا را به هم ريخته بود نوابغ تاريخ، هركدام در نوع خودشان عجيب و غريب هستند. ذهن مشاهير علومي مانند رياضي و فيزيك يا كمي آن طرف تر؛ دنياي سياست يا عالم ادبيات هم معمولاً شبيه آدم هاي عادي نيستند. سرزمين هنر و به ويژه موسيقي هم پرازچنين عجايبي است. غول موسيقي دنيا، لودويگ فان بتهوون هم از اين قاعده مستثني نيست و رفتارهاي ديوانه وارش به راستي درخورجايگاهش است. شايد در تمام تاريخ موسيقي هيچ كس عظمت بتهوون را نداشته باشد. مردي كه دوره رمانتيك موسيقي در قرن هجدهم با نام او شروع مي شود. بي اغراق مي توان گفت بتهوون با آثار قدرتمندش در ميان تمام سبك ها و نسل هاي موسيقي، استوارترين جايگاه را دارد و درميان آثار موسيقي و موسيقيدان هايي كه مي آيند و مي روند اوست كه – حتي اگر نخواهد موسيقي اش را بشنوند و حتي اگر نخواهند بدانند چه كسي بوده، زنده است يا مرده- دست كم نامش را به گوش همه مي رساند. رفتارهاي استاد ولي هيچ گاه مثل موسيقي اش پخته نبود. او هيچ توجهي به رسم و رسوم متداول و نگه داشتن احترام ديگران و حتي خودش نداشت. (البته در رعايت نكردن رفتارهاي كليشه اي روزمره در مورد كسي كه شگفتي جاودانه اي همچون سمفوني شماره نه را مي نويسد زياد هم پراهميت به نظر نمي رسد! ذهني كه در آن سونات «مهتاب» شكل مي گيرد طبيعتاً آن قدر متفاوت هست كه نتواند مسائل معمولي و روزمره ديگر انسان ها را درك كند!) كله شق مثل موتزارت شايد رفتارهاي عجيب و غريبش كمي به استاد موتزارت رفته باشد؛ مردي كه در اوج قله موسيقي با آن همه جلال و شكوه هميشه با شوخي هاو لودگي هاي بي ادبانه اش اگر چه همه را به خنده مي انداخت ولي ابهت و احترام خودش را مي شكست و باعث مي شد او را دست كم بگيرند. آخر هم خودش را جوانمرگ كرد. بتهوون با اينكه به اندازه استادش و شايد بيشترازاو غير عادي بود ولي ديوانگي هايش از جنس موتزارت نبود. بتهوون در نقطه مقابل موتزارت قرار داشت. بر خلاف موتزارت كه بسيار دوست داشتني و زيادي خون گرم بود بتهوون مردي عبوس و بد اخلاق، دمدمي مزاج و يك دنده بود كه هيچ كس رغبت نمي كرد با او دمخور شود و اينها همه درحالي است كه قلب لودوميگ سخت مهربان بود. آن طور كه گفته مي شود طبيعت رفتارهاي عجيب و غيرعادي اش به فيزيك مغزش مربوط است. مغز او شبيه به انسان هاي عادي نبود. گزارشي كه از كالبد شكافي مغز او منتشر شد مي گويد: «مغزاو آب كمتري از مغز معمولي داشته است. چين خوردگي هاي مغز او دو برابر بيشتر و عميق تر از يك مغز معمولي است.» بتهوون از همان كودكي غير طبيعي بود. به شدت اهل دعوا و زد و خورد بود. با همه درگير مي شد. وقتي به نوازندگي ارگ در كليسا مشغول بود هميشه علاوه بر مشكلاتي كه درست مي كرد بايد به خاطر شلختگي لباس هايش به او تذكر مي دادند. بعد هم كه به دربار، در شهر وين آمد آنجا را به كلي به هم ريخت. او بهترين موسيقيدان وين؛ شهر موسيقيدانان بود و هر كار دور ازانتظاري هم كه مي كرد نمي توانست اشراف را مجاب كند كه از موسيقي حيرت انگيز او صرف نظر كنند و عذرش را بخواهند، ولي گاهي با رفتارهايش واقعاً خون همه را به جوش مي آورد. بتهوون فقط يكي است بي احترامي هايش گاهي مستقيماً متوجه درباريان بلند پايه و حتي شخص شاه مي شد. برخلاف رسم اجتناب ناپذير و حساس آن زمان مبني براداي احترام به بزرگان، بتهوون نه تنها به كسي تعظيم نمي كرد بلكه بدون كوچك ترين توجهي از كنار اشراف و خانواده شاه رد مي شد و مي رفت. يكبار وقتي ملكه در مقابل او دستش را دراز كرد بتهوون نه تنها دست او را نبوسيد بلكه در حضور همه به شكلي توهين آميز در چشمان او خيره شد. يك بار ديگر هم با آرامش تمام به چند تن از وزراي دربار كه محترمانه از او خواستند قطعه اي برايشان اجرا كند گفت: «نه. نمي شود. الان حوصله ندارم!» و همه آنها را سنگ روي يخ كرد. حتي استاد، به ليخنوفسكي گفت: يكي از شاهزادگاني كه به شدت ازاو حمايت مي كرد هم مرحمتي نداشت. يك دفعه به او گفته بود: «هزار شاهزاده بي مصرف مثل تو در جهان ريخته است ولي بتهوون فقط يكي است!» (البته چندان هم بي راه نگفت چون امروزه ما تنها به واسطه بتهوون ممكن است نامي از آن شاهزادگان فراموش شده ببريم!) بسياري، به ويژه شاهزادگان و زنان درباري كه زياد چيزي از موسيقي سرشان نمي شد سايه اش را با تير مي زدند. مي گفتند بتهوون جايگاهش را نمي شناسد و اصلاً مطيع نيست. البته بتهوون جايگاهش را به خوبي مي شناخت فقط با آنچه آنها در ذهن داشتند بسيار متفاوت بود. بتهوون در جواب شاهزاده خانوم «تان» كه با التماس از او پرسيد چرا اپرا نمي نويسد، گفته بود: «اپرا مخصوص شاهزاده خانونم هاي ناز پرورده است كه از موسيقي هيچ نمي فهمند.» يك بار پيش ازاجرا موسيقي وقتي با كارهاي احمقانه اش دربار را به هم ريخته بود و چند نفر پشت سر هم از او به پادشاه گله كردند پادشاه او را خواست. بتهوون نزد او رفت و نشست. پادشاه گفت: :آقاي بتهوون ما كاملاً از نبوغ شما در موسيقي و جايگاهتان باخبريم ولي شما اجازه نداريد هركاري خواستيد بكنيد. من از دست شما به چند نفر بايد جواب بدهم؟ همه جا را به هم ريخته ايد. اين چه كارهايي است كه مي كنيد؟ افراد ما كه دلقك شما نيستند. ازرفتارهايتان خجالت بكشيد. شما ديوانه ايد!» مي گويند در تمام مدتي كه پادشاه صحبت مي كرد بتهوون درافكار خودش غرق بود و وقتي هم صحبت هاي شاه تمام شد، بلند شد و بي آنكه نگاهي به او بيندازد رفت! او ديوانه است پس از اين كه برادرش، كارل مرد، بتهوون دوره اي چند ساله از عمرش را درگير دعواي قضايي با يوهانا، همسر برادرش بود تا در دادگاه ثابت كند او صلاحيت مراقبت از برادر زاده اش را ندارد و كفالت فرزند را خودش بر عهده بگيرد. البته بتهوون از اين كار نيت خيري داشت ولي با بي ادبانه ترين لحن به يوهانا تهمت مي زد و الفاظ ركيكي درباره او به كار مي برد. در مودبانه ترين حالت او را «ملكه شب» مي خواند! او هيچ گاه نمي توانست اطرافيانش را راضي نگه دارد. هميشه در استخدام خدمتكار مشكل داشت. خدمتكارهايش معمولاً به يكي دو ماه نرسيده يا خودشان فرار مي كردند و مي رفتند يا بتهوون اخراجشان مي كرد. يك بار در اوج عصبانيت قابلمه آبگوشت را بر سر يكي از خدمتكارانش خالي كرده بود. با صاحبخانه هايش هم هميشه مشكل داشت و دائماً مجبور بود خانه اش را عوض كند. در روابط عاشقانه اش هم وضعيت بهتر نبود. اخلاق تند و خشن اش پايان تلخي را براي تمام روابطش رقم مي زد. خودش يك بار در جمعي گفته بود هيچ كدام از روابطش بيش از هفت ماه ادامه نيافت. او ماكدانه ويلمان: يكي از خوانندگان اپراي دربار را خيلي دوست داشت و مدت ها به دنبال او بود ولي وقتي از او خواستگاري كرد جواب رد شنيد. ويلمان درباره بتهوون به يكي از دوستانش گفته بود: «مردي بسيار زشت و تقريباً ديوانه است.» حتي بسياري از موسيقيدانان دربار و زير دستانش هم به دليل بي نظمي ها و رفتارهاي غير منتظره اش از او ناراضي بودند. شوپانستيگ، رهبر ويولونيست هاي دربار از دست كارهاي او به ستوه آمده بود و چندين بار براي شكايت ازاو شخصاً نزد شاه رفته بود. اين بي نظمي هاي بتهوون گاهي هم به ضررش بود. معمولاً وقتي به رستوران مي رفت از روي حواس پرتي پول غذايي ديگر را كه اصلاً نخورده بود حساب مي كرد يا وقتي مي خواست به جايي برود به دليل حواس پرتي از راه منحرف مي شد و وقتي به خودش مي آمد متوجه مي شد كه مدت هاست دارد به دور خودش مي چرخد. كلكسيوني از بيماري ها قد بتهوون به 162 سانتيمتر هم نمي رسيد؛ البته كوتاهي قد بين تمام موسيقيدانان مشهور مسري است. دربدن بتهوون كلكسيوني از بيماري ها وجود داشت. لودويگ به بيماري سفليس دچار بود. گفته مي شود او مبتلا به ديابت هم بود. همچنين در تمام عمرش از يبوست مزمني رنج مي برد كه به طور متناوب جاي خودش را به اسهال، تيفوس و آسيب شكم (باد آوردگي شكم) مي داد. وقتي 30 ساله بود متوجه شد كه گوش هايش كم شنوا شده است و در عرض 20 سال كاملاً ناشنوا شد و به جان پيانوها افتاد. در آخر هم به خاطر مسموميت و ازدياد سرب در خونش مرد كه كسي نمي داند از كجا آمده بود. مردي بسيار ژوليده و شلخته بود. موقع اصلاح، هميشه صورتش را مي بريد. خنده هاي وحشتناكي داشت به طوري كه در جمع وقتي مي خنديد همه از تعجب ساكت مي شدند. از بوي بدنش همه متوجه مي شدند كه علاقه چنداني به حمام رفتن ندارد. موهاي نامرتبش را اصلاً شانه نمي كرد. لباس هايش هم هميشه كثيف بود. دائماً دستش به چيزهاي مختلف مي خورد و آنها را به زمين مي انداخت. هر كجا دلش مي خواست آب دهانش را روي زمين مي انداخت و حتي تالارهاي دربار با آن زرق و برق و فرش هاي گران قيمت شان هم نمي توانستند او را ازاين كار منصرف كنند. «بارون دوترمون» قسم مي خورد كه يك بار وقتي به ديدار بتهوون رفته بود لگني پر را زير پيانوي بتهوون ديده بود! او بر سر اين گفته اش دوبار قسم مي خورد! او علاقه زيادي هم به شوخي هاي فيزيكي داشت! اصلاً هم برايش اهميت نداشت كه چقدر با طرف مقابلش صميمي است. يكي از شوخي هاي مورد علاقه اش هم اين بود كه هنگام نشستن صندلي را از زيرديگران بكشد و حتي در مجالس رسمي هم فرصت را از دست نمي داد! هر وقت موسيقي به ذهنش مي آمد شروع مي كرد به نوشتن نت. روي ميز، ديوار، پرده. وقتي او يكي ازخانه هاي اجاره اي اش را ترك كرد صاحبخانه اش براي فروش كركره هاي پنجره كه از بالا تا پايين نت نويسي شده بودند مزايده برگزار كرد. با تمام بازي هايش.... با تمام خل بازي هايش در عالم موسيقي؛ آنچه حرف اوست حرف اول و آخر را مي زند. تمام موسيقيدانان معاصري كه با بي رحمانه ترين شكل به نقد تاريخ موسيقي پرداخته اند و به بزرگ ترين قدرت ها، حتي موتزارت حمله كرده اند و با غروري پوچ خود را برتر از آنها ناميده اند، به خود جرأت نداده اند به سراغ بتهوون بروند. قطعاتي كه بتهوون نوشته او را به جايگاهي دست نيافتني رسانده است. بتهوون يگانه تاريخ موسيقي است حتي اگر روي زمين تف كند! منبع:نشريه دانستنيها، شماره18. /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 475]