واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خدمات طبي اميرکبير نويسنده: مريم خسروي در طول زمان، همواره انسانهاي بزرگي بودهاند که با گفتار و رفتارشان، در عرصه اجتماع خوش درخشيدهاند و با اقداماتي که انجام دادهاند، نامشان را تا ابد جاودانه کردهاند. يکي از نامهاي ممتاز در ميان اين قبيل شخصيتهاي ايراني، ميرزا تقيخان اميرکبير است که از برجستگان نامدار عصر خويش بود و تأثير بهسزايي در شکلگيري انديشههاي ترقيخواهانه در کشورمان داشت. 20 دي مصادف است با روز قتل او در حمام فين کاشان؛ مردي كه صد و پنجاه و اندي سال پيش به عنوان صدراعظم ايران درخشيد و در كمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد. به اين بهانه نگاهي انداختهايم به برخي از خدمات پزشکي او به ايران و ايرانيان... مبارزه با آبله در شماره سوم روزنامه وقايع اتفاقيه اطلاعيهاي چاپ شد كه: «در ممالك محروسه ناخوشي آبله عمومي است كه اطفال را عارض ميشود كه اكثري را هلاك ميكند يا كور و معيوب ميشوند. اشخاصي كه در كودكي اين آبله را در نياوردهاند، در بزرگي بيرون ميآورند و به هلاكت ميرسند، خصوص اهل دارالمرز (يعني مرزنشينان)... اطبا چاره اين ناخوشي را به اينطور يافتهاند كه در طفوليت از گاو آبله بر ميدارند و به طفل ميكوبند و آن طفل چند دانه آبله بيرون ميآورد و بيزحمت خوب ميشود.» دانش مربوط به آبلهكوبي در زمان فتحعليشاه و توسط دكتر كورميك به ايران آمده و در مناطق مرزي غربي كشور كه تحت حاكميت محمدعليميرزا دولتشاه اداره ميشد اجرا هم شده بود. اما در عهد صدرات اميركبير كوشش شد اين كار عمومي شود. در ادامه اطلاعيه ذكر شده در وقايعاتفاقيه آمده که: «اولياي دولتِ عليّه كساني براي ياد گرفتن اين فن شريف (آبلهكوبي) گماشتهاند كه بعد از آموختن به جميع ممالك محروسه مأمور نمايند كه در هر ولايتي جميع اطفال خود را مردم بياورند و آبلهشان را بكوبند و از تشويش هلاكت رعيت آسوده گردند». به اين ترتيب، اميركبير آبلهكوبي را در ايران عمومي و اجباري كرد و حتي براي كساني كه كودكانشان را براي واكسينه شدن معرفي نميكردند، جريمه تعيين كرد. مبارزه با وبا بيماري وبا هر چندوقت يكبار (بيشتر از هند يا عربستان) به ايران ميآمد و كشتار ميكرد. مردم همهگيري اين بيماري را بلاي آسماني ميپنداشتند. اما در عهد صدارت اميركبير جزوهاي به نام «قواعد معالجه وبا» تهيه و ميان كدخدايان و روحانيان شهرها پخش شد كه در آن شيوه پيشگيري وبا و نحوه رسيدگي به بيماران توضيح داده شده بود. علاوه بر اين، مقررات قرنطينه (به نام «گراختين») در مرزها به اجرا در آمد و مسافران چند روز در قرنطينه نگهداري ميشدند و به آنها و وسايلشان دود داده ميشد تا جلوي ورود وبا به كشور گرفته شود.
تاسيس بيمارستان دولتي تأسيس مريضخانه دولتي يکي از كارهاي سودمند آن زمان است. بناي آن در سال 1266 آغاز شد و در ربيعالاول 1268 افتتاح گرديد. دواخانه مخصوص هم داشت. در تاريخ جديد آن نخستين بيمارستان ايران است. به قراري كه نوشتهاند، چهارصد بيمار را ميتوانستند در آنجا درمان كنند. ميرزا محمدولي حكيمباشي رييس مريضخانه بود و دكتر كازروني، حكيمباشي نظام مسووليت مداواي بيماران را به عهده داشت.» روزي که امير گريست در سال 1264 قمري، نخستين برنامه دولت ايران براي واكسن زدن به فرمان اميركبير آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجوانان ايراني را آبلهكوبي ميكردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهكوبي به اميركبير خبردادند كه مردم از روي ناآگاهي نميخواهند واكسن بزنند. بهويژه كه چند تن از فالگيرها و رمالها در شهر شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان ميشود. هنگامي كه خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيماري آبله جان باختهاند، امير بيدرنگ فرمان داد هر كسي كه حاضر نشود آبله بكوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مي كرد كه با اين فرمان همه مردم آبله ميكوبند. اما نفوذ سخن رمالها و ناداني گروهي از مردم بيش از آن بود كه فرمان امير را بپذيرند. شماري كه پول كافي داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهكوبي سر باز زدند. شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آبانبارها پنهان ميشدند يا از شهر بيرون ميرفتند. روز بيست و هشتم ماه ربيعالاول به امير اطلاع دادند كه در همه شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن فقط سيصد و سي نفر آبله كوبيدهاند. در همان روز، پارهدوزي را كه فرزندش از بيماري آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد كودك نگريست و گفت: «ما كه براي نجات بچههايتان آبلهكوب فرستاديم.» پيرمرد با اندوه فراوان گفت: «حضرت امير! به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبيم جنزده ميشود.» امير فرياد كشيد: «واي از جهل و ناداني! حالا گذشته از اينكه فرزندت را از دست دادهاي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.» پيرمرد با التماس گفت: «باور كنيد كه هيچ ندارم.» اميركبير دست در جيب خود كرد و پنج تومان به او داد و گفت: «حكم برنميگردد؛ اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.» چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند كه فرزندش از آبله مرده بود. امير نتوانست تحمل كند؛ روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن كرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زماني امير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد. ملازمان گفتند كه دو كودك شيرخوار پارهدوز و بقال از بيماري آبله مردهاند. ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: «عجب، من تصور ميكردم كه ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است كه او اين چنين هايهاي ميگريد.» سپس، به امير نزديك شد و گفت: «گريستن، آن هم به اينگونه، براي دو بچه شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست.» امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان كه ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد، آنگاه اشكهايش را پاك كرد و گفت: «تا زماني كه ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسوول مرگشان ما هستيم.» ميرزا آقاخان آهسته گفت: «ولي اينان خود در اثر جهل آبله نكوبيدهاند.» و اميرکبير در پاسخ گفت: «و مسوول جهلشان نيز ما هستيم. اگر در هر روستا و كوچه و خياباني مدرسه بسازيم و كتابخانه ايجاد كنيم، رمالها بساطشان را جمع ميكنند. همه ايرانيها اولاد ما هستند و من از اين ميگريم كه چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند كه فرزندانشان در اثر نكوبيدن آبله بميرند.» منبع:www.salamat.com /ع
#پزشکی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]