تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روزقيامت ايمان دارد،بايد ميهمانش راگرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815522917




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فيل‌ها فيلم مي‌شوند


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: فيل‌ها فيلم مي‌شوند


نقد- اولين بار اسم عجيب اين انيميشن درگيرمان كرد؛ «!Horton Hears a Who»؛ «هورتون صداي «هو» را مي‌شنود».

اين «هو» ديگر چه جور جانوري است؟! بعد از تماشا، تصاوير اين كارتون شاخك‌هايمان را بيشتر تكان داد؛ چون ديدن سرو شكل بعضي از شخصيت‌هايش، شخصيت‌هاي فيلم ران هـوارد - «چگونه گرينچ كريسمس را دزديد؟» (با بازي جيم‌كري در نقش اصلي)- را به يادمان آورد.

در آن داستان هم، شهري به اسم «هوويل» وجود دارد كه ساكنان‌اش را «هو» مي‌نامند و اگر يادتان بيايد اسم دخترك آن داستان، «سندي لو هو» است. هورتون هم نام يكي ديگر از شخصيت‌هاي مخلوق دكتر سئوس (نويسنده مشهور آمريكايي كتاب‌هاي كودكان) است كه در اين ماجرا به شكل ديگري با اهالي سرزمين هوويل (در نسخه دوبله تلويزيون «جون تپه!») درگير مي‌شود.

خب، البته خبر آمدن محصول تازه‌اي از كمپاني بلو اسكاي براي دوستداران انيميشن‌هاي «عصر يخي» و«آدم‌آهني‌ها»، آن‌قدر خوشايند هست كه ديگر نخواهند دنبال رگ و ريشه ماجرا بگردند.

فقط ايده هوشمندانه اين داستان كوتاه دكتر سئوس كه مبناي فيلم «هورتون...» قرار گرفته، خودش كلي امتياز مي‌گيرد؛ اينكه از وجود مردماني در سرزمين و تمدني مي‌گويد كه كل‌زندگي‌شان روي يك گرده و روي يك شاخه گل آفتابگردان بنا شده است. روزي بر حسب اتفاق، باد آن گرده را به سوي هورتون (با صداي جيم‌كري)، فيل خيال‌پرداز و شيرين‌عقل قصه كه در حال آب‌تني توي درياچه جنگلي به اسم «نول» است، مي‌آورد.
هورتون احساس مي‌كند صداي كمك خواستن كسي را از روي آن گرده كه از كنار گوشش آرام رد شده شنيده است.

او لحظه‌اي تصور مي‌كند كه اگر آن شخص، فك و فاميل و خانواده‌اي داشته باشد كه آنها هم در خطر باشند چي؟ درست از اينجاي ماجراست كه هورتون مصرانه قصد دارد جايي امن- مثلا روي يك گل آفتابگردان در دل كوه- براي آن گرده پيدا كند.

كسي آن بالا مرا دوست دارد

اين شايد از خوش‌شانسي اهالي هوويل است كه در گير واگير و ميان آن همه جانور زبان‌نفهم جنگل نول، گرده‌اي كه حكم سياره‌شان را دارد، مي‌آيد و درست از بيخ گوش هورتون رؤياپرداز رد مي‌شود. هورتون هم مثل تمام شخصيت‌هاي سودازده داستان‌هايي كه مي‌شناسيم، بدون ترس، آن‌قدر از رؤياها و خيال‌هاي توي سرش براي جامعه خشك و بي‌روح اطرافش مي‌گويد كه بالاخره يك روز، اين رؤيا رنگ حقيقت به‌خود مي‌گيرد. مصداق بارزش، ادوارد بلوم در «ماهي بزرگ» تيم برتون (2003) است كه آن‌قدر از افسانه‌ها و رؤياهاي شخصي‌اش براي مردم شهر اشتن و خانواده‌اش مي‌گويد تا اينكه يك روز به افسانه‌هايش تبديل مي‌شود.

حالا در اين يكي، هورتون حتي اقبال ادوارد بلوم را هم ندارد؛ ادوارد دست كم فن‌قصه‌پردازي و افسانه‌سرايي را بلد بود و مي‌توانست طوري رؤيا بافي كند كه يك تار مو هم لاي‌درزش نرود اما اينجا با فيل دست و پا چلفتي‌اي روبه‌رو هستيم كه حتي پيش حيوانات و جانورهاي كم‌سن و سال‌تر از خودش هم كم مي‌آورد و مرتب سوتي مي‌دهد.

با اين حال در تمام داستان‌ها و افسانه‌هاي كهن، فيل مظهر فضيلت و دانايي است؛ نشانه‌اي كه حتي ذره‌اي از آن در وجود فيل مشنگ داستان پيدا نيست و به‌همين دليل جيمي هيوارد و استيومارتينو- سازندگان «هورتون...»- آگاهانه و البته بسيار هوشمندانه، در لحظه معرفي شخصيت هورتون، با اين خصيصه فيلي شوخي مي‌كنند؛ ابتدا هورتون را مي‌بينيم كه آهسته و با آرامشي خردمندانه مثل ساير فيل‌ها، دارد راه مي‌رود كه يكهو روي 2 پايش بلند مي‌شود و با چهره‌اي ساده دلانه، با 2 گوش بزرگش چيزي در مايه‌هاي كلاه شنا براي خود مي‌سازد و بعد هم مي‌زند به آب تا با خرطوم‌اش يك دوش حسابي بگيرد.
اما اين كانگوروي ترش‌رو و بداخلاق جنگل نول است كه به‌خاطر چهره موجه‌تري كه از خود به جمع نشان داده، داناي كل جلوه مي‌كند. كانگورو، نشانه‌ها و خصلت‌هاي همه «منهاي واقع‌گرا و بازدارنده «ايگو»يي را كه در داستان‌ها سراغ داريم، تمام و كمال دارد.

او براي هر چيزي قاعده و قانون ساخته و خط قرمز تعيين كرده؛ طوري‌كه هيچ‌يك از اهالي جنگل حق ندارد پايش را فراتر از آن بگذارد. كانگورو كه نمادي است از همه سرزنش‌كننده‌هاي تندخوي عالم كودكان (پدر و مادرهاي سختگير يا معلمان بداخلاق) به‌راحتي رؤياهاي هورتون را مسخره مي‌كند و اينگونه تفكرها را به‌خصوص براي بچه‌هاي جنگل خطرناك مي‌داند؛ «چيزي رو كه نمي‌شه ديد، شنيد يا حس كرد، وجود نداره».

در مقابل، در شهر هوويل هم اعضاي شوراي شهر را داريم كه به نوعي همان سياست را براي كنترل كردن افكار عمومي در پيش گرفته‌اند. در هوويل، تنها ند مك داد (با صداي استيوكارل)، شهردار خانواده دوست، دست و پاچلفتي و خوش قلب شهر است كه مي‌تواند وجود و حضور فيلي تنومند را درست بالاي سرش احساس كند. به اين ترتيب مي‌بينيم كه مظاهر علم و دانايي در هر دو عالم (كانگورو در جنگل نول، دكتر مري لو- دانشمند هوويل- و اعضاي شوراي شهر) از درك رابطه‌ عميق و حسي بين هورتون و شهردار عاجزند.

جايي از فيلم، هورتون به كانگوروي بدعنق داستان مي‌گويد كه تا حالا به اين قضيه فكر كرده‌اي كه شايد بالاي سر ما هم موجودات ديگري وجود داشته باشند كه ما به‌نظرشان خيلي كوچك بياييم و از ديد آنها ما هم روي يك دانه غبار روي يك شبدر زندگي ‌كنيم؟! او دقيقا با همين نوع نگرش به زندگي و جهان اطرافش، مي‌تواند شبدري را كه سرزمين هوويل رويش قرار دارد، توي دشتي سراسر پوشيده‌شده از گل شبدر پيدا كند.

تاريخ درج: 6 خرداد 1387 ساعت 09:08 تاريخ تاييد: 6 خرداد 1387 ساعت 10:19 تاريخ به روز رساني: 6 خرداد 1387 ساعت 10:19
 دوشنبه 6 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن