واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هر آدمي که نظر با يکي ندارد و دلشاعر : سعدي به صورتي ندهد صورتيست لايعقلهر آدمي که نظر با يکي ندارد و دلبه هيچ کار نيايد حيات بيحاصلاگر همين خور و خوابست حاصل از عمرتهزار حيف بر آن کس که بگذرد غافلاز آنکه من به تأمل درو گرفتارمخطا کنند سفيهان و عهده بر عاقلنظر برفت و دل اندر کمند شوق بماندکه خط کشيده در اوصاف نيکوان چگلندانم از چه گلست آن نگار يغماييچنين بليغ ندانند سحر در بابلبدين کمال ندارند حسن در کشميرنهادهاند بر آتش به نام من فلفلبه خال مشکين بر خد احمرش گوييفداي پايش اگر قاطعست وگر واصلسر عزيز که سرمايهي وجود منستز دوست مگسل و از هرچه در جهان بگسلز هرچه هست گزيرست ناگزير از دوستمگر تو نيز فروماندهاي در اين مشکلدواي درد مرا اي طبيب مينکنيفرو رود که نبينند تخته بر ساحلهزار کشتي بازارگان درين دريامرا به روي تو شغليست از جهان شاغلجهانيان به مهمات خويشتن مشغولکه من به قد تو سروي نديدهام مايلکه من به حسن تو ماهي نديدهام طالعوگر به تيغ بود در ميان ما فاصلبه دوستي که ندارم ز کيد دشمن باککه دل نميرود اي ساربان ازين منزلمرا و خار مغيلان به حال خود بگذارکه بار عشق تحمل نميکند محملشتر به جهد و جفا برنميتواند خاستکه در شريعت ما حکم نيست بر قاتلبه خون شعدي اگر تشنهاي حلالت بادز روزگار مخالف شکايتي با دلتو گوش هوش نکردي که دوش ميگفتمبه استعانت دستي توان کشيد از گلکه آب حيرتم از سرگذشت و پاي خلاصچه گفتهاند که از مقبلان شوي مقبلچه گفت گفت ندانستهاي که هشياراننه جاي همت عاليست پايهي نازلتو آن نهاي که به هر در سرت فرو آيدکه عالمست و به مقدار خويشتن جاهلپناه ميبرم از جهل عالمي به خدايبه چشم خلق عزيزند و در خداي خجلنظر به عالم صورت مکن که طايفهايبه شرط آنکه ببينند مزرعي قابلبلي درخت نشانند و دانه افشانندمگر به صاحب ديوان عالم عادلبه هيچ خلق نبايد که قصه پردازيبدين قدر نتوان گفت مرد را فاضلنه زان سبب که مکاني و منصبي داردچو ابر همه عالم به رحمتي شاملازان سبب که دل و دست وي همي باشدبسي نماند که هر ناقصي شود کاملز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواختکه کرد هر صدفي را به للي حاملمثال قطرهي باران ابر آذاريسحاب رأفت و باران رحمت وابلسپهر منصب و تمکين علاء دولت و دينکه مر کدام يکي را بيان کند قائلکه در فضايل او جاي حيرتست و وقوفوراي آنکه ازو نقل ميکند ناقلخبر به نقل شنيديم و مخبرش ديديمکه ذکر حاتم و امثال وي کند باطلکف کريم و عطاي عميم او نه عجبچنانکه دوست به ديدار دوست مستعجلبه دستگيري افتادگان و محتاجانبه رفق باز رود پيش دهشت و اجلچو رعب پايهي عاليش سايه اندازدچنان شود که منادي کنند بر سائلاميد هست که در عهد جود و انعامشکه همچو بحر محيطست بر جهان سايلکدام سايه ازين موهبت شود محرومهزار چندان مستوجبست و مستأهلهزار سعدي اگر دايمش ثنا گويدخداي راست بر افاق نعمتي طايلبه دور عدل تو اي نيک نام نيک انجامبه بوي رحمت فردا عمل کند عاملهمين طريق نگه دار و خير کن کامروزبپاش دانهي عاجل که برخوري آجلکسي که تخم نکارد چه دخل بردارد؟خداي عزوجل رزق خلق را کافلتو نيکبخت شوي در ميان وگرنه بسستکه در مواجهه گويند راکب و راجلثناي طال بقا هيچ فايدت نکنددعاي خير کنندت چنانکه در محفلبلي ثناي جميل آن بود که در خلوتمراد و مطلب دنيا و آخرت حاصلهميشه دولت و بختت رفيق باد و قرين
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]