محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830314359
هر مشکلی که ما را نكشد قویترمان میکند
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: رفتارها- شهرزاد عبدیه: ژاپنيها وقتي خواستند صنعت خودروسازيشان را سر و شکل بدهند، آلمان را زيرنظر گرفتند كه قطب خودروسازي جهان بود. تيمهاي مختلف كارشناسي در ژاپن موظف شدند به تمام زواياي آشكار و پنهان خودروسازي آلمان سرك بكشند و الگوبرداري كنند. آنها از همين راه رفتند تا به اين ژاپني رسيدند كه میدانید و گفتن ندارد. آنتوني رابينز، يكي از سرشناسترين نويسندگان موفقيت، این جملهاش معروف است که: «راحتترين راه براي موفق شدن اين است كه از حرفها و تجربيات آدمهاي موفق استفاده كنيم.» حالا این گوی و این میدان. دکتر محمدولی سهامی، فوقتخصص روانپزشکی اطفال، یکی از چهرههای ماندگار علم طب و یکی از پزشکان موفق کشورمان است که در گفتوگو با او سعی کردهایم به زوایای آشکار و پنهان زندگیاش سری بزنیم تا زمینهای فراهم شود برای یک الگوبرداری موفق. آقای دکتر! شما را در حرفة خودتان به عنوان یک آدم موفق میشناسند. میخواهم بدانم شما به عنوان یک آدم موفق، موفقیت را چطور تعریف میکنید. رسم بر این است که دیگران به آدم بگویند موفق. یعنی موفقیت، به نوعی، تأیید دیگران است. وقتی مردم با حرفها، حرکات یا حتی نگاهشان تو را تأیید کنند، حس خوبی به تو دست میدهد و خودباوریات بیشتر میشود. اما نکتة مهم این است که موفقیت یک امر نسبی است. یعنی ممکن است شما نسبت به یک نفر موفق باشید و نسبت به یک نفر دیگر، ناموفق. ضمن این که هر آدمی ممکن است در بخشی از زندگیاش موفق باشد و در بخشی دیگر، ناموفق. به هر حال، دیگران به شما میگویند موفق. من میخواهم بدانم شما به نظر خودتان هم آدم موفقی هستید یا نه؟ در حرفهام بله. کارهای خوب، کم نداشتهام. البته کارهای اشتباه هم در پروندهام هست اما در مجموع موفقام. من کارم را دوست دارم و حس میکنم بیمارانم هم از کار من رضایت دارند. با این حساب، شما رضایت شغلی دارید. چطور میشود به این رضایت رسید؟ لذت بردن از کار مهم است، مسائل اقتصادی هم همینطور و... راستش، من معتقدم هر چه کار آدم سختتر باشد، باید دستمزد بیشتری به او داد. اما این در دنیای عادلانه معنا پیدا میکند و دنیا جای عادلانهای نیست. این چیزی است که جوانترها خیلی دیر میفهمند و البته خیلی مهم است که بالاخره بفهمند دنیا جای عادلانهای نیست. یعنی چه؟ یعنی باید با آن کنار بیاییم؟ نه، باید سعی کنیم با کمک و همدلی یکدیگر، تا آنجا که میتوانیم، دنیامان را عادلانهتر بسازیم، اما دنیا به خودی خود جای عادلانهای نیست. شما از نظر اقتصادی هم موفقاید؛ مگر نه؟ نه، من چندان پولدار نیستم. یعنی اگر بخواهم خودم را با بقیه مقایسه کنم و اگر شما بخواهید موفقیت را صرفا اقتصادی تفسیر کنید، من آدم چندان موفقی به حساب نمیآیم. پول درآوردن چقدر مهم است؟ میخواهم بدانم موفقیت اقتصادی تا چه حد میتواند در موفق بودن یک فرد نقش داشته باشد؟ این به خود آدم بستگی دارد. بعضیها فقط به خاطر پول میروند دنبال یک حرفه، در حالی که پول برای خرج کردن است. من شخصا نمیدانم توی این دنیا با 20 میلیون تومان چه کاری میشود کرد که با 10 میلیون تومان نمیشود؟ اگر ما به نیازهای خودمان واقعبینانه نگاه کنیم، دنبال پول نمیرویم. اما وقتی شرایط امن نباشد، آدم همیشه نگران آینده است و مدام پول جمع میکند. برای بعضیها هم پول مفهوم دیگری پیدا میکند؛ مثلا آنها پول را به خاطر قدرت میخواهند. این آدمها هم فکر نمیکنم که بتوانند از زندگیشان لذت ببرند چون در مسابقهای میافتند که همیشه عدة زیادی از آنها جلوترند و همیشه باید افسوس بخورند. به نظر من آدم باید به اندازهای دارایی داشته باشد که آبرومندانه زندگی کند و بچههای او مثل بقیة بچهها باشند. یعني... یعنی اینکه بچة آدم اگر کفش و لباس گرانقیمت داشته باشد، به نفع خودش نیست. ما باید همانقدر به بچهمان پول توجیبی بدهیم که همکلاسیها و همسنوسالهاي او میگیرند. اینطوری او میتواند به یک گروه تعلق خاطر پیدا کند. ما با زیاد پول دادن یا خریدن لباسهای آنچنانی و وسایل گرانقیمت برای بچهمان، بین او و همسالانش فاصله میاندازیم. شما خودتان در تربیت فرزندانتان موفق بودهاید؟ میگویند کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد. راستش من همیشه دوست داشتم با بچههایم زیاد بازی کنم و هیچوقت نتوانستم. همیشه همسرم این کار را کرد. من الان هم همیشه به مراجعانم توصیه میکنم با بچههایشان بازی کنند، چون شغل بچه قبل از مدرسه، بازی است. البته بچههای من خیلی خوب بزرگ شدند و من راضیام ولی اعتراف میکنم که این، کار همسرم بود؛ نه من. همسرتان هم روانپزشک است؟ نه، پرستار است. او اسکاتلندی است، فوقالعاده راحت و ریلکس، و همین باعث شد بچههایم (لیلا و تیمور) از بچگیشان لذت ببرند و مضطرب نباشند. من همیشه آن خوشحالی ناب را که نشانة سلامت روحی بچههاست، در آنها میدیدم. آقای دکتر! شما انگیزة تحصیل و کار را چطور در فرزندانتان به وجود آوردید؟ هر کاری را که میخواستم آنها انجام بدهند، اول خودم انجام میدادم. من معتقدم که تا قبل از 10 سالگی باید از بالا با بچهها حرف زد، اما بعد از آن باید تغییر رویه داد و سن بچه را در نظر گرفت و بعد از پانزده شانزده سالگی دوباره باید نوع رفتار را عوض کرد. دستورات مستقیم در این سنین کارایی ندارد. نمیشود به یک نوجوان شانزده ساله دستور داد که درس بخواند، اما میشود از او انتظار داشت. من وقتی تیمور و لیلا پانزده شانزده ساله شدند، نشستم با آنها حرف زدم و به آنها گفتم من از شما سه انتظار دارم که اگر برآوردهشان کنید، من هم انتظاراتتان را برآورده میکنم. انتظاراتتان چه بود؟ اول این که مواظب سلامت خودشان باشند. دوم این که یا درس بخوانند یا بروند سر کار؛ و سوم این که آبروی من و خودشان را حفظ کنند. نتیجه این شد که دخترم کار را انتخاب کرد و پسرم تحصیل را. تیمور الان سال دوم طب است در انگلستان؛ و لیلا هم اگرچه در بازار کار به موفقیت نسبی رسید اما کمکم خودش فهمید که برای این که کارهای پردرآمدتری گیر بیاورد، باید بیشتر درس بخواند. او الان دارد پرستاری میخواند تا بتواند در کانادا پرستار شود. از این که دخترتان تحصیل را رها کرد، ناراحت نشدید؟ لیلا دختر محکم و سرسختی است، از آن زنهایی که راحت میتوانند بنشینند پشت کامیون. راستش من آن موقع دوست داشتم او درسش را بخواند، اما در هر صورت او بود که باید انتخاب میکرد، نه من. شما خودتان دلتان میخواست پسرتان پزشک شود؟ (با خنده) راستش نه، اصلا دلم نمیخواست؛ اما معمولا پسرها دوست دارند از پدرشان جلو بزنند. لابهلای حرفهایتان گفتید که همیشه دوست داشتید با بچههایتان بازی کنید اما نتوانستید. چرا؟ چرا نتوانستید؟ چون من مدتی به زندگی از دور نگاه میکردم. انگار در نقش دانشجویی ثابت شده بودم. برای همین هم دیر ازدواج کردم، حدود 35 سالگی. فکر میکنم آدم باید بعضی وقتها وارد زندگی بشود، آستیناش را بزند بالا و دستهایش را کثیف کند و برود توی دل زندگی. نباید ترسید. به هر حال، من الان از این جهت پشیمانام چون فاصلة سنیام با بچههایم خیلی زیاد بود و آن موقعی که بچهها دلشان میخواست با من بازی کنند، من بابای جوانی نبودم. آقای دکتر! توی زندگی شما هم لابد مشکلات و شکستهایی وجود داشته. آنها را چطور حل کردهاید؟ واقعیت این است که بعضی از آنها را اصلا حل نکردم اما از تمامشان درس گرفتم. به نظرم هر مشکلی که ما را نکُشد قویترمان میکند. اصلا مشکلات قرار نیست که همیشه حل بشوند. درست مثل وقتی که یک کاسه آب از دستمان میافتد و میشکند. خب، کاسه میشکند و آب هم میریزد دیگر. مثلا چه مشکلی در زندگی خودتان بوده که اصلا نتوانستید آن را حل کنید؟ خیلی. مثلا سالها پیش، یادم هست یک بچه را که لوبیا در گوشش کرده بود، آوردند پیش من و چون اطراف این لوبیا کثیف و خاکآلود بود، من گوش بچه را شستوشو دادم اما همین کار من باعث شد لوبیا باد کند و ما مجبور بشویم برای درآوردن آن لوبیا، گوش بچه را جراحی کنیم. این یکی از اشتباهات کوچک من بود. من اشتباهات بزرگتری هم کردهام. مثلا وقتی خودم بچه نداشتم به والدین توصیههایی میکردم که الان خودم خجالت میکشم؛ چون کارهای غیرممکن از آنها میخواستم. و یکی از مشکلاتتان که حلش کردید؟ مثلا ترس از پرواز که اصلا نمیگذاشت سوار هواپیما شوم. چطور آن را حل کردید؟ با یاد گرفتن پرواز. در بسیاری از ترسها روبهرو شدن با ترس خیلی کمککننده است. شما در زندگیتان آدم ریسکپذیری هستید؟ بله، گاهی. اما آدم باید در درون خودش یک حساب و کتاب شخصی داشته باشد و خودش را با بقیه قیاس کند. این قیاس البته باید درونی باشد وگرنه وقتی دیگران، آدم را قیاس میکنند یا والدین، فرزندانشان را با هم مقایسه میکنند بسیار مخرب است. من همیشه برای پیشرفت در کارم با دیگران رقابت میکردم. شما 14سال پیش، ظاهرا بعد از 23 سال دوری از وطن، دوباره برگشتید ایران. چرا؟ 14 سال پیش، وزیر بهداشت وقت برایم دعوتنامه فرستاد و از من خواست بخش روانپزشکی اطفال را در دانشگاه تهران راهاندازی کنم. من آن موقع در انگلستان رئیس بخش بودم و آن بخش را هم خودم راهاندازی کرده بودم. راستش آنموقع تصمیمگیری برایم خیلی سخت بود اما بالاخره برگشتم. نه فقط به خاطر ایران، بلکه به خاطر خودم. چون دلم برای ایران و مردم ایران و حتی برای آجر بهمنیهای اینجا تنگ شده بود. بعد از 23 سال با این که همسرم اسکاتلندی بود و بچههایم آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودند، کاملا حس میکردم ریشهام اینجا جامانده است. شما از لحاظ خانوادگی، آدم موفقی هستید؟ خب، این شیوة زندگی که من انتخاب کردهام، کمی دشوار است. همسرم آنجاست، در انگلستان، و من اینجا هستم. ما مدام در رفت و آمدیم. البته حالا بچههایمان بزرگ شدهاند و او بیشتر میتواند اینجا بیاید و بماند. از لحاظ اجتماعی چطور؟ از این لحاظ، خودتان را موفق میدانید؟ بله، من دوستان خوبی دارم و معمولا میتوانم روی دیگران اثر بگذارم و احترام متقابل در روابطم به وجود بیاورم. من تنها نیستم و این خیلی مهم است. موفقیت به آموزش و شانس برای ارائة مهارتها احتیاج دارد. اما بیش از هر چیز دیگری، لازم است که انسان توانایی ارائة آموختههایش را داشته باشد و بتواند با دیگران رابطه و تعامل درست برقرار کند. مهم نیست که مکانیک باشی یا پزشک یا معلم. مهم این است که کار خودت را بلد باشی و بتوانی با پیامهای کلامی و غیرکلامی (چشمها، حرکات دست و...) با دیگران رابطه برقرار کنی. افراد موفق حتما این قدرت را دارند. در ضمن، انسانهایی که حد خودشان را نمیدانند، نمیتوانند موفق باشند. چون آدم موفق، تواناییها و ضعفهایش را میشناسد. او معمولا مردم را نمیترساند و مردم از او خوششان میآید. در واقع شخصیت او دیگران را جلب میکند. اگر دوباره متولد شوید باز هم روانپزشکی اطفال را انتخاب میکنید؟ حتما دوباره روانپزشک خواهم شد ولی علاوه بر اطفال، روانپزشکی سالمندان را هم خیلی دوست دارم. چرا؟ چون حس میکنم آنقدر که باید به آنها سرویس داده نمیشود. افراد مسن بهخصوص در غرب به شکل ناعادلانهای از زندگی کنار گذاشته میشوند. چقدر تجربه را در موفقیت مهم میدانید؟ تجربه از آن کلماتی است که من زیاد با آن راحت نیستم. بعضیها هزاران بار یک کار را اشتباه انجام میدهند و اسمش را هم میگذارند تجربه. ممکن است یک نفر 20 سال تجربة اشتباه برای خودش اندوخته باشد. خب، این به چه دردی میخورد؟ به نظر من پشتکار مهمتر است. و حرف آخر؟ گوته میگوید هر کسی که احساس میکنی آنقدر خوشبخت و موفق است که باید به حالش غبطه بخوری، اگر وارد زندگیاش بشوی، چیزهایی میبینی که دلت به حال او میسوزد. این تقریبا در مورد همه صادق است. وقتی وارد زندگی افراد موفق بشوی، متوجه میشوی که چقدر واقعیت با ظاهر متفاوت است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]
صفحات پیشنهادی
هر مشکلی که ما را نكشد قویترمان میکند
هر مشکلی که ما را نكشد قویترمان میکند. رفتارها- شهرزاد عبدیه: ژاپنيها وقتي خواستند صنعت خودروسازيشان را سر و شکل بدهند، آلمان را زيرنظر گرفتند كه قطب ...
هر مشکلی که ما را نكشد قویترمان میکند. رفتارها- شهرزاد عبدیه: ژاپنيها وقتي خواستند صنعت خودروسازيشان را سر و شکل بدهند، آلمان را زيرنظر گرفتند كه قطب ...
پسر نوجوان قرباني خشم داماد خانواده
ریپ کردن فایل های DVD با Xilisoft DVD Ripper Ultimate 6.5.5 (قابل حمل) · هر مشکلی که ما را نكشد قویترمان میکند · جهش ژنتیکی عامل ابتلا به سرطان تیروئید است ...
ریپ کردن فایل های DVD با Xilisoft DVD Ripper Ultimate 6.5.5 (قابل حمل) · هر مشکلی که ما را نكشد قویترمان میکند · جهش ژنتیکی عامل ابتلا به سرطان تیروئید است ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها