واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بامدادي که تفاوت نکند ليل و نهارشاعر : سعدي خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهاربامدادي که تفاوت نکند ليل و نهارکه نه وقتست که در خانه بخفتي بيکارصوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گلزارنه کم از بلبل مستي تو، بنال اي هشياربلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوقدل ندارد که ندارد به خداوند اقرارآفرينش همه تنبيه خداوند دلستهر که فکرت نکند نقش بود بر ديواراين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودنه همه مستمعي فهم کنند اين اسرارکوه و دريا و درختان همه در تسبيحاندآخر اي خفته سر از خواب جهالت بردارخبرت هست که مرغان سحر ميگويندغالب آنست که فرداش نبيند ديدارهر که امروز نبيند اثر قدرت اوحيف باشد که تو در خوابي و نرگس بيدارتا کي آخر چو بنفشه سر غفلت در پيشيا که داند که برآرد گل صد برگ از خارکي تواند که دهد ميوهي الوان از چوب؟به در آيد که درختان همه کردند نثاروقت آنست که داماد گل از حجلهي غيبسرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنارآدميزاده اگر در طرب آيد نه عجببامدادان چو سر نافهي آهوي تتارباش تا غنچهي سيراب دهن باز کندصد هزار اقچه بريزند درختان بهارمژدگاني که گل از غنچه برون ميآيدبوي نسرين و قرنفل بدمد در اقطارباد گيسوي درختان چمن شانه کندراست چون عارض گلبوي عرق کردهي يارژاله بر لاله فرود آمده نزديک سحردر دکان به چه رونق بگشايد عطار؟باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و بيدنقشهايي که درو خيره بماند ابصارخيري و خطمي و نيلوفر و بستان افروزهمچنانست که بر تختهي ديبا دينارارغوان ريخته بر دکه خضراء چمنباش تا خيمه زند دولت نيسان و اياراين هنوز اول آزار جهانافروزستباش تا حامله گردند به الوان ثمارشاخها دختر دوشيزهي باغاند هنوزفهم عاجز شود از حقهي ياقوت انارعقل حيران شود از خوشهي زرين عنبنخلبندان قضا و قدر شيرين کاربندهاي رطب از نخل فرو آويزندزير هر برگ چراغي بنهند از گلنارتا نه تاريک بود سايهي انبوه درختهم بر آن گونه که گلگونه کند روي نگارسيب را هر طرفي داده طبيعت رنگيکوزهاي چند نباتست معلق بر بارشکل امرود تو گويي که ز شيريني و لطفبه از اين فضل و کمالش نتوان کرد اظهارهيچ در به نتوان گفت چو گفتي که به استحب خشخاش کند در عسل شهد به کارحشو انجير چو حلواگر استاد که اوهمچو در زير درختان بهشتي انهارآب در پاي ترنج و به و بادام رواناي که باور نکني فيالشجرالاخضر نارگو نظر باز کن و خلقت نارنج ببينماه و خورشيد مسخر کند و ليل و نهارپاک و بيعيب خدايي که به تقدير عزيزنقشبندي نه به شنگرف کند يا زنگارپادشاهي نه به دستور کند يا گنجورانگبين از مگس نحل و در از دريا بارچشمه از سنگ برون آيد و باران از ميغو اندکي بيش نگفتيم هنوز از بسيارنيک بسيار بگفتيم درين باب سخنهمه گويند و يکي گفته نيايد ز هزارتا قيامت سخن اندر کرم و رحمت اوجاي آنست که کافر بگشايد زنارآن که باشد که نبندد کمر طاعت اوشکر انعام تو هرگز نکند شکرگزارنعمتت بار خدايا ز عدد بيرونستگر به تقصير بگيري نگذاري دياراين همه پرده که بر کردهي ما ميپوشيتاب قهر تو نياريم خدايا زنهارنااميد از در لطف تو کجا شايد رفت؟به خداوندي خود پرده بپوش اي ستارفعلهايي که ز ما ديدي و نپسنديديراستي کن که به منزل نرود کجرفتارسعديا راست روان گوي سعادت بردنديارب از هر چه خطا رفت هزار استغفارحبذا عمر گرانمايه که در لغو برفتيا نگويم که تو خود مطلعي بر اسراردرد پنهان به تو گويم که خداوند مني
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 676]