تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816429914
برقع زرنگار بندد صبح
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
برقع زرنگار بندد صبحشاعر : خاقاني نقش رخسار يار بندد صبحبرقع زرنگار بندد صبحآينه بر عذار بندد صبحاز جنيبت فرو گشايد ساختکه همه مشک بار بندد صبحدم گرگ است يا دم آهوگوي زر آشکار بندد صبحبدرد جيب آسمان و بر اوو آتش اندر حصار بندد صبحببرد نقب در حصار فلکچشمه در جويبار بندد صبحجويباري کند ز دامن چرخبيرق شاهوار بندد صبحاز براي يک اسبه شاه فلککه زر اندود تار بندد صبحکتف کوه را ردا بافدکشتي زرنگار بندد صبحبهر درياکشان بزم صبوحجرم بر روزگار بندد صبحپردهي عاشقان درد و آنگهزيور ناله دار بندد صبحبر گلو گاه مرغ رنگين تاجباز نقش بهار بندد صبحبرگ ريز خزان کند انجمعقد بر شهريار بندد صبحروز را بکر چون برون آيدظل حق مالک الرقاب ملوکخسرو اعظم آفتاب ملوکبشنو از مرغ هين صلاي صبوحمرغ خوش ميزند نواي صبوحآن نفس صرف کن براي صبوحنورهان دو صبح يک نفس استتو و ريحان و راح و راي صبوحراح ريحاني ار به دست آريتو و بيغولهي سراي صبوحپي غولان روزگار مرواز مي آفتاب زاي صبوحساغري پيش از آفتاب بخواهروز يک اسبه در قفاي صبوحرطل پرتر بران که خواهد رانداز نفسهاي جانفزاي صبوحروز آن سوي کوه سرمست استرقص درگيرد از قواي صبوحچه عجب گر موافقت را کوهکه نگيرد صلاح جاي صبوحزهد بس کن رکاب باده بگيرچون شود دل عنان گراي صبوحيک رکابي مپاي بر سر زهدچاشت تا شام کن قضاي سبوحروز اگر رهزن صبوح شودلعل گردان به جرعههاي صبوحديدهي روز را چو روي شفقياد شه گير در صفاي صبوحخوانچه کن باده کش چو خاقانيسر سامانيان جلال الدينشاه ايرانيان جلال الدينشاهدان کار جان کنند همهعاشقان جان فشان کنند همهداو عشرت روان کنند همهدر قماري که با ملامتيانکه صبوح از نهان کنند همهجرعه ريزند بر سلامتيانخاکش اندر دهان کنند همهور کسي توبه بر زبان راندلعبت از استخوان کنند همهبر سر تخت نرد چون طفلانکه بر او شش نشان کنند همهکعبتين بر مثال پروين استرخ ز مي گلستان کنند همهوآنچه در بزمگه حريفانندسخره بردخمهبان کنند همهبدرند از سماع دخمهي چرخزخمه را ترجمان کنند همهمطربان از زبان بربط گنگپاي گيسو کشان کنند همهچنگ را با همه برهنه سريز انس صيد روان کنند همهچون به کف برنهند ساغر ميياد شاه اخستان کنند همهدر بر دف هر آنچه حيوانندروي دولت نگاهبان عجمپشت ملت خدايگان اممکب عشرت روان کنيد امروزخاصگان جهد آن کنيد امروزروز در کار آن کنيد امروزتا به شب هم صبوح نوروز استروضهي انس و جان کنيد امروزانسيان را هم از مصحف انسحجره چون گلستان کنيد امروزز آن گلي کز حجر، نه از شجر استز آتش ارزن فشان کنيد امروزهست روي هوا کبوترفامآسمان را نهان کنيد امروززآتشي کفتاب ذرهي اوستآفتابي عيان کنيد امروزوز ميي کسمان پيالهي اوستباده راوق بدان کنيد امروزبيد را چون زکال کرد آتشآهنين آشيان کنيد امروزاز پي آن تذرو زرين پرحصن بام آسمان کنيد امروزبهر مريخ آفتاب علمقبله از رويمان کنيد امروزروميان چون عرب فرو گيرندداغ شاه جهان کنيد امروزران خورشيد را بدان آتشبوالمظفر نشان کنيد امروزبازوي زهره را به نيل فلکشاه گيتيستان کشور بخشبحر جود اخستان گوهر بخشجام به وام از چمانه بستانيمداد عمر از زمانه بستانيمتا رکاب سهگانه بستانيمساقيا اسب چار گامه برانبه سر تازيانه بستانيماسب درتاز تا جهان طربهمه نقد از خزانه بستانيمنسيه داريم بر خزانهي عيشدورها در ميانه بستانيمساتگيني دهيم و جور خوريمچار کاس مغانه بستانيميک دو دم بر سه قول کاسهگريديت از بادهخانه بستانيمعقل اگر در ميانه کشته شودآتشي بيزبانه بستانيمبه سفالي ز خانهي خمارنقل از آن ناردانه بستانيملب ساقي چو نوش نوش کندتا قصاص از زمانه بستانيمبا جراحت بساز خاقانيطعمهي بيبهانه بستانيمزين سيه کاسه دست کفچه کنيمبهر خسرو نشانه بستانيمدر شکر ريز نوعروس بقاقامع اوج اختر پنجمملک الملک کشور پنجمعبرت کار يکدگر ماييمنااميدان غصهخور ماييمهمه سرگوش و بيخبر ماييمماهيآسا ميان دام بلاهمه تن چشم و بيبصر ماييمکعبتينوار پيش نقش قضاگرو رقعهي قدر ماييمزين دو تا کعبتين و سي مهرهوه که در ششدر خطر ماييمدستخون است و هفده خصل حريفنوح ايام را پسر ماييمغرق طوفان وحشتيم ايراکهيچ بن هيچ را پدر ماييمباد نسبت به ما کند زيراکوز همه کمعيارتر ماييمکم ز هيچاند جمله هيچ کسانچه عجب خاک پي سپر ماييمجرعه چينان مجلس همهايمقلب کاران کيسه بر ماييمدست غيري مبر که در همه شهرتازه روي و سيه جگر ماييمهمچو آيينه از نفاق درونآنکه کس نيست مختصر ماييمچند گوئي که کس به ده در نيستسگ خاقان تاجور ماييمهر زمان گويي از سگان کهايدجاه سلجوقيان موفر ازوستشاه ايرانيان مظفر ازوسترستخيز از جهان برانگيزدعشقت آتش ز جان برانگيزدزمهرير از روان برانگيزدباد سودات بگذرد بر دلسيل خون از ميان برانگيزدخيل عشقت به جان فرود آيدکه قيامت ز جان برانگيزدتا قيامت غلام آن عشقموز درونم فغان برانگيزداز برونم زبان فروبنددلرزه از استخوان برانگيزدتب پنهاني غم تو مراتب عشق از نهان برانگيزدناله پيدا از آن کنم که غمتاز سرم گرد از آن برانگيزدهجر بر سر موکل است مرااز سرم يک زمان برانگيزدشحنهي وصل کو که هجر تو راآتش از آسمان برانگيزدآه خاقاني از تف عشقتباد آتش فشان برانگيزدچون حديثي کند دل از دهنشآب آتش نشان برانگيزدفر شروان شهي ز راه زبانمستحق الخلافتين خود اوستبيخلافي خليفهي خرد اوستيوسف از چاه و دلو رست آخرآفتاب از وبال جست آخردلو را ريسمان گسست آخرچاه را سر فرو گرفت الحقآمد و در فکند شست آخرچشمهي خور به حوض ماهي دانخاتم آورد باز دست آخرچون سليمان نبود ماهيگيرشاه افلاک برنشست آخربا وشاقان خاص گيسو دارخيل دي ماه را شکست آخربيست و يک خيلتاش سقلا بيشاز پي اين کبود طست آخرخايهي زر پريد مرغآساتنگ بر نقره خنگ بست آخرچرخ را چون سمند نعل افکندشب به کاهش فتاد پست آخرروز پرواز کرد و بالا شدوآقسنقر ز بيم جست آخربر قراسنقر اوفتاد شکستپيش داراي دين پرست آخرقدر گيتي بهار بفزايدچون دقايق رسد به شصت آخردرجي در رقم شود مرفوعهر نيائيش بر زمين ملک استاز کيومرث کاولين ملک استاختران نور مطلقش دانندعرشيان سايهي حقش دانندچون سکندر موفقش دانندچون فريدون مظفرش گويندگر کند خطبه بر حقش دانندخاطب او را به ملک هفت اقليمبگذراند مصدقش دانندور گواهي به چار حد جهانگر محيط است زورقش داننددر کف بحر کف او گردوناز خم تيغ ازرقش دانندچرخ اخضر چو در شود به شفقاينکه چرخ مطبقش داننددود آن آتش مجسم اوستکاخور خاص ابلقش دانندچرخ را خود همين تفاخر بسکنجهان حد خندقش داننداين جهان راز راي او حصني استلرزهي برق بيرقش دانندکوه را ز اژدهاي بيرق اواز سعادت چه رونقش داننددشمنش داغ کردهي زحل استنان در او بست احمقش دانندهرکه جوش تنور طوفان ديدصد جرير و فزردقش دانندراوي من که مدح شه خواندعنصري را دهم سه شش پيشيبر بساطش به مدحت انديشيسکهي دين به نام او زيبدشاه انجم غلام او زيبدلاجرم روم رام او زيبدتيغ هنديش صيقل کفر استکه سکندر غلام او زيبدبا سکندر برابرش ننهمتشنهي فيض جام او زيبدکب حيوان کجا سکندر جستار ز گفتار خام او زيبدآنچه نخاس ارز يوسف کردکه پرش بر سهام او زيبدنسر طائر بيفکند شهپردر ظلال حسام او زيبدماه منجوق گوهر سلجوقسايهي احتشام او زيبدمدد پاس دودهي عباسکه رديف دوام او زيبدصورت عدل تنگ قافيه استدرع بالاي تام او زيبدآسمان گرنه سرنگون خيزدساعد شه مقام او زيبدفرخ آن شاهباز کز پي صيدجايگاه زمام او زيبدبخ بخ آن بختيي که کتف رسولعدل شه پايدام او زيبددولت تيز مرغ تيز پر استساقي کاس او صف ملک استچنبر کوس او خم فلک استموج خون چون زند سر تيغشگرنه درياست گوهر تيغشموج درياي اخضر تيغشکوه را چون سفينه بشکافدمي برآيد برابر تيغشزهره از حلق اژدهاي فلکاز نهنگ زبانور تيغشماهي چرخ بفگند دنداننقطه نقطه است پيکر تيغشگر ز نصرت نه حامله است چراچشمهي خور ز آذر تيغشبفسرد چون نمک ز چشمهي خورآتش آب پرور تيشسنگ البرز را کند آهکتيغ حيدر برادر تيغشدورها بوده در زمين بهشتزان به هند است مفخر تيغشاين به هند اوفتاد و آن به عربماند پوشيده اختر تيغشهمچو آدم به هند عريان بودسبز از آن گشت منظر تيغشبرگ انجير بر تنش بستندسر مريخ گوهر تيغشزحل آن را کشد که زخم زنديا پلنگي است بر سر تيغشگويي اندر کف زحل موشي استدر خزر پيل پرورد عدلشدر حبش سنقر آورد عدلشدست جودش به کان در آويزدوصف خلقش به جان در آويزدسلسله ز آسمان در آويزدعدلش از آسمان ندارد عاربر سر دشمنان در آويزدآسمان را به موئي از سر قهروز گلوي جهان در آويزددست ظلم جهان ببرد شاهسرنگون ز آستان در آويزدبکشد شخص بخل را کرمشبا نهنگ دمان در آويزدچون شود بحر آتشين از تيغبه زه آن کمان در آويزدخصم شاه ار کمان کشد حلقشکه به شاه کيان در آويزداز کيان است چرخ سرپنجهزاغ کز استخوان در آويزدمرد شهباز گوشتخوار کجاستکه سماک از سنان در آويزدراي باريک اوست قائد حلمکوهي از موي از آن در آويزدراي او چون ميان معشوق استکه چو قرآن به جان در آويزدشعر من معجزي است در مدحشخادم کعبهبان در آويزدبر در کعبه شايد ار شعرممثل من خود هنوز در عدم استچون مني را مگو که مثل کم استعقد اقبالش اختران بستندنقش بختش بر آسمان بستندکمر حکم او از آن بستندخسروانش سزند غاشيهدارديده چون ناي بر ميان بستندسينه چون چنگ بر کتف بردندعقد بر شاه کامران بستندبخت را کوست بکر دولت زايشير چرخش بر آستان بستندبهر تهديد سگدلان نفاقبر درخت گل امان بستندچرخ را خود بر آستانش چو سگهم سگان درش دهان بستندسگ ديوانهي ضلالت رانام قصاب بر شبان بستندآن کسان کاسمانش ميخواندندز اختران زنگل زوان بستندکسمان را به حکم هارونشزيور چتر کاويان بستندخسروان گرز گاوسارش رارخت بر گاو آسمان بستنداختران پيش گرز گاو سرشدر جگر سدهي گران بستندسائلان را ز نعمت جودشضفدع اندر بن زبان بستندشاعران را ز رشک گفتهي منسر خصمانش تخت خاک شده استتخت شاه افسر سماک شده استظل چترش به آفتاب رساداز حقش ظل حق خطاب رسادپهلوان جهان خطاب رسادهر غلاميش را ز سلطانانبه شه مصطفي رکاب رسادوحي نصرت ز آسمان ظفرنجدهي شاه کامياب رساداز ملايک به قدر لشکر مورنامهي عمرشان به آب رساددشمناني که آب و جاهش راستبه عدو نامهي عذاب رسادزين دو رنگين کبوتر شب و روزخصم را آيت عقاب رسادشاه را سورهي فتوح رسيدآفتاب هوا نقاب رسادهمه ساله به دستش از مي و جامتف قارورهي شهاب رسادز آتش تيغ او به اهرمنانتيغ برانش را قراب رسادز آسمان کان کبود کيمختي استهمه نيلوفر از سراب رسادهر کجا باد موکبش بگذشتنقب ايام بر خراب رساداز پي امن حصن دولت اوملک الموت را شتاب رسادوز پي جان ربودن خصمشنه فلک ز اتفاق عرش گرفتاين دعا رفت و ساق عرش گرفت
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 467]
صفحات پیشنهادی
برقع زرنگار بندد صبح
برقع زرنگار بندد صبحشاعر : خاقاني نقش رخسار يار بندد صبحبرقع زرنگار بندد صبحآينه بر عذار بندد صبحاز جنيبت فرو گشايد ساختکه همه مشک بار بندد صبحدم ...
برقع زرنگار بندد صبحشاعر : خاقاني نقش رخسار يار بندد صبحبرقع زرنگار بندد صبحآينه بر عذار بندد صبحاز جنيبت فرو گشايد ساختکه همه مشک بار بندد صبحدم ...
sms : اگر چشمان من درياست
برقع زرنگار بندد صبح. . سرگرمی. صورتک های جالبی که با لباس ایجاد شده اند... تا به حال فسیل های آینده را دیده اید؟... قورباغه ها چگونه تخم گذاری می کنند؟... سوپر نوا ...
برقع زرنگار بندد صبح. . سرگرمی. صورتک های جالبی که با لباس ایجاد شده اند... تا به حال فسیل های آینده را دیده اید؟... قورباغه ها چگونه تخم گذاری می کنند؟... سوپر نوا ...
مهمانسجت دروع مجد فيالسماء
کارم از دست پايمرد گذشت · اي روز رفتگان جگر شب فرو دريد · اين جان ز دام گلخن تن درگذشتني است · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت · برقع زرنگار بندد صبح ...
کارم از دست پايمرد گذشت · اي روز رفتگان جگر شب فرو دريد · اين جان ز دام گلخن تن درگذشتني است · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت · برقع زرنگار بندد صبح ...
بکت الرباب فقلت اي بکاء
کارم از دست پايمرد گذشت · اي روز رفتگان جگر شب فرو دريد · اين جان ز دام گلخن تن درگذشتني است · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت · برقع زرنگار بندد صبح ...
کارم از دست پايمرد گذشت · اي روز رفتگان جگر شب فرو دريد · اين جان ز دام گلخن تن درگذشتني است · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت · برقع زرنگار بندد صبح ...
کارم از دست پايمرد گذشت
برقع زرنگار بندد صبح · بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک · خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را · دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو · گر قدحهاي ...
برقع زرنگار بندد صبح · بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک · خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را · دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو · گر قدحهاي ...
دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو
برقع زرنگار بندد صبح · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت · اين جان ز دام گلخن تن درگذشتني است · اي روز رفتگان جگر شب فرو دريد · کارم از دست پايمرد گذشت ...
برقع زرنگار بندد صبح · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت · اين جان ز دام گلخن تن درگذشتني است · اي روز رفتگان جگر شب فرو دريد · کارم از دست پايمرد گذشت ...
اي کرده ز نور راي تو دريوزه
اذان صبح. طلوع خورشید. اذان ظهر. غروب خورشید. اذان مغرب ... لا واللهاز من چو پري هوش ربودي ناگهسيارهي اشک ريخت صد دلو آن ماهدي صبح دمان ..... برقع زرنگار بندد صبح ...
اذان صبح. طلوع خورشید. اذان ظهر. غروب خورشید. اذان مغرب ... لا واللهاز من چو پري هوش ربودي ناگهسيارهي اشک ريخت صد دلو آن ماهدي صبح دمان ..... برقع زرنگار بندد صبح ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد
برقع زرنگار بندد صبح · بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک · خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را · دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو ...
برقع زرنگار بندد صبح · بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک · خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را · دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو ...
بي زحمت تو با تو وصالي است مرا
اذان صبح. طلوع خورشید. اذان ظهر. غروب خورشید. اذان مغرب ..... برقع زرنگار بندد صبح · بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک · خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح ...
اذان صبح. طلوع خورشید. اذان ظهر. غروب خورشید. اذان مغرب ..... برقع زرنگار بندد صبح · بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک · خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح ...
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري
اذان صبح. طلوع خورشید. اذان ظهر. غروب خورشید. اذان مغرب .... برقع زرنگار بندد صبح · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت. . مطالب پیشین. قلعهي گلستان شه قلهي ...
اذان صبح. طلوع خورشید. اذان ظهر. غروب خورشید. اذان مغرب .... برقع زرنگار بندد صبح · شيشه ز آن بشکست و باده زان بريخت. . مطالب پیشین. قلعهي گلستان شه قلهي ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها