تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835015568
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني از نور مصور بين رخسار جهانداريچون آينه گون خنجر در شانهي دست آريتا درس کند پيشت اخبار جهاندارينشگفت گر از فردوس ادريس فرود آيدآن روز که بيرون رفت از کار جهانداريگر ايلدگز ايران را تسليم به سلطان کردچون ديد که تنگ آمد پرگار جهانداريسلطان به بقاي تو بسپرد ممالک راکو چون تو خلف دارد غمخوار جهانداريشادا که منوچهر است اندر کنف رضوانخورشيد لقب دادش قصار جهانداريتيغت که مطرا کرد اين عالم خلقان رامهدي ز تو آموزد اسرار جهانداريگرچه سير آموزند اهل هدي از مهديوافزود هم از نامت مقدار جهانداريقدر تو جهان رد کرد از ننگ جهانگيرانکز عدل جهان دارد معيار جهانداريرايت که فلک سنجد با عدل موافق بهپس داد و نکوئي به کردار جهاندارياز عدل جهانداران کردار بجا مانداي داده به تو نصرت معمار جهانداريهفتم فلک ايوانت و ايوان فلک قصرتکز عدل و کرم ماند آثار جهانداريچون سبزهي عدل آمد باران کرم بايدشد مائدهي سالارت سالار همه عالمتا هشت بهشت آمد يک مائدهي عدلتتاريخ معالي باد آثار تو عالم رافهرست مکارم باد اخبار تو عالم راچون صور پسين بادا گفتار تو عالم راچون نور نخستين شد توقيع تو ملکت رانور دل يحيي باد اسرار تو عالم رافعل دم عيسي گشت انفاس تو امت رانقش الحجري بادا کردار تو عالم رابر سکهي دين نامت چون نام تو بر سکهفردوس نهم بادا گلزار تو عالم راهشتم فلک ايوانت و گلزار ارم قصرتوز نام نکو سفته دربار تو عالم راباد از سر پيکانت سفته دل بدخواهانبس داغ سگان کرده سگدار تو عالم راباد آتش شمشيرت داغ دل سگ فعلانزين فتح مبشر باد اخبار تو عالم راتيغ تو خزر گيرد و در بند گشايد همباد از پي کار دين پيکار تو عالم راسر خيل شياطين شد پي کور ز پيکانتچون آدم و مهدي باد انصار تو عالم راشيطان شکند آدم و دجال کشد مهديرکن و حجرالاسود ديوار تو عالم راباد آب کفت زمزم خاک در تو کعبهباد آينهي عرشي رخسار تو عالم راتا هست ملايک را عرش آينهي نوريمهر ابدي بادا بر کار تو عالم راکار تو به عون الله از عين کمال ايمنآرام دهاد آن روز انوار تو عالم راسلطان فلک لرزان از بيم اذالشمس استفرخنده به نوروزي ديدار تو عالم راباد آيت پيروزي در شانت شباروزيحافظ سر و تاجت را جبار همه عالمنعل سم شبرنگت تاج سر جبارانگلگون چو شفق کاسي پيش آر به صبح اندربر کوس نواي نو بردار به صبح اندرکتش به گلاب آرد خمار به صبح اندرگلبام زند کوست گلفام شود کاستآمد پر طاووسش ديدار به صبح اندراز مصحف گردون ار پنج آيت زر کم شدمصحف بنه و جامي بردار به صبح اندرجامت به دل مصحف پنج آيت زر دارداز بانگ قنينهاش کن بيدار به صبح اندرگر حور بريشم زن خفته است چو کرم قزيک دم سه و يک مي خور با يار به صبح اندرزخمي که سه يک بودت خواهي که سه شش گرددبا چارده مه فرضي بگزار به صبح اندردر سيزده ساعت شب صد نافله کردستيپروانه شود زآتش بيزار به صبح اندرچون ساقي ميبنمود از آب قدح شمعياعجاز مسيحش نه در بار به صبح اندرآن شمع يهودي فش بس زرد و سيهدل شدپيداست ز خون اينک آثار به صبح اندرصبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زدچون سرفهکنان از خون بيمار به صبح اندرآن حلق صراحي بين کز مي به فواق آمدريگ تک دريا را بشمار به صبح اندرسرچشمهي حيوان بين در طاس و ز عکس اوبيخوانچه سپيد آيد ميخوار به صبح اندرتا خوانچهي زر ديدي بر چرخ سيه کاسهتو سرخ بتي از مي بنگار به صبح اندرگر صبح رخ گردون چون خنگ بتي سازدسرمست چو دريا شد کهسار به صبح اندرجام ملک مشرق بر کوه شعاعي زدنعمان کيان گوهر، مختار همه عالمخاقان جهان داور سردار همه عالمحور از تتق کاست رخسار نمود آنکنور از افق جامت ديدار نمود آنکمي چون پري از شيشه ديدار نمود آنکشنگي کن و سنگي زن بر شيشهي عقل ايراهر قبه از آن دري شهوار نمود آنکآذين صبوحي را زد قبه حباب از ميمهمان رسدت زهره کثار نمود آنکچون قبه کند باده گويند رسد مهماندل خال کنان از رخ گلزار نمود آنککف چرخ زنان بر مي، مي رقص کنان در دلکز جام و خط ازرق طيار نمود آنکبياع مغان ساقي بارش گهر احمراز مشک تر آهو انبار نمود آنکاز ريزش گاو زر شير تن شادرواندر کفه شباهنگش دينار نمود آنکصبح است ترازويي کز بهر بهاي ميچشمش چو لب کبکان خونبار نمود آنکگويي که خروس از مي مخمور سر است ايراچون نعرهي کوس آيد هشيار نمود آنکمست است خروس آري از جرعهي شب خيزانوز حي علي کردن بيمار نمود آنکآن مذن زردشتي گر سير شد از قامتحلقش ز صلا گفتن افگار نمود آنکها بلبله مذن شد و انگشت به گوش آمدوز موج زدن دريا کهسار نمود آنککشتي است قدح گويي درياست در آن کشتيکز نيل خم عيسي زنار نمود آنکخط بر لب ساغر بين چون خط لب ساقيآب گل و سيب تر بر بار نمود آنکبوي مي نوروزي در بزم شه شروانيک هندسهي رايش معمار همه عالمجمشيد ملک هيت خورشيد فلک هيبتريحاني گلگون را بازار پديد آيدچون صبح دم از ريحان گلزار پديد آيدچون آبله گم گردد رخسار پديد آيدرخسار فلک گوئي بود آبله پوشيدهکش صاع زر يوسف دربار پديد آيدبر صبح خرهگوئي مصري است شناعت زنآهوي فلک را هم آثار پديد آيدمه چون سروي آهو بنمود کنون در پيکورا سروي سيمين هر بار پديد آيدآن آهوي زرين بين در شير وطن گاهشآن زرد قواره هم ناچار پديد آيدبر کرتهي صبح از مه چون جيب پديد آيدزودا که سر چترش ز آن دار پديد آيددر شحنگي مشرق صبح آمد و زد داريگو طاس مي و ساقي تا کار پديد آيدمي را به سلام آيد خورشيد چو طاس زردهن البلسان چون گل از خار پديد آيدگر ز آن مي شعريوش بر خار شعاع افتدکاقبال ميان بندد چون يار پديد آيدصد جان به ميانجي نه ياري به ميان آورز انصاف طلب کردن آزار پديد آيدبيداد حريفان را تن در ده و گر ندهيکز مس به چنين سرکه زنگار پديد آيدمسهاي زر اندودند ايشان تو مکن ترشيکاين نقش به صد دوران يکبار پديد آيدجنسي به ستم برساز از صورت ناجنسانتا زين فلکت جنسي دلدار پديد آيدصد عمر گران آيد جان کندن عالم راکان خس که هوا گيرد بس خوار پديد آيدتا کي چو هوا خس را بربودن و بررفتنخس ناطلبيده خود بسيار پديد آيدگويي که درين خرمن دانه طلبي نه خسزر دغل و خاص در نار پديد آيدميزان حق و باطل راي ملک است ايراچون بندهي اقبالش احرار همه عالمشروان شه اعظم را اقبال سزد بندهخورشيد مه نو را رخسار همي پوشدمي جام بلورين را ديدار همي پوشدگوئي که به روم اندر بلغار همي پوشدچون گشت سپيدي رخ از سرخي مه پنهاناز سرخي رنگ زر معيار همي پوشدمي چون زر و جام او را چون کفهي معيار استدر گوهر اشک خود گلزار همي پوشداز بوالعجبي گويي خون دل عاشق راليک از لغت مشکل اسرار همي پوشدبربط چو سخنچيني کز هشت زبان گويدرانين پلاسين هم بسيار همي پوشدچنگ ارچه به بر دارد پيراهن ابريشمکاندر دهن کبکي منقار همي پوشدنايست سيه زاغي خوش نغمهتر از بلبلليک از خوشي زخمه آزار همي پوشدناليد رباب ايرا کازرده شد از زخمهغم ز آن چو تذروان سر در خار همي پوشددف تا به شکارستان شاد است ز باز و سگچون اشک دل عاشق کز يار همي پوشدسرد است هوا هردم پيش آرمي و آتشدر حجلهي آهن شد، گلنار همي پوشداز حجرهي سنگ آمد در جلوه عروس رزرومي شود آن هندو ديدار همي پوشداو رومي و با هندو چون کرد زناشوئيگويي که عذار رز ديوار همي پوشداز خانه به روزن شد بر بام چو سر بر زدچون پيرهن از کاغذ کهسار همي پوشدبر باغ قلم درکش وان کوره پر آتش کنکوه از قصب مصري دستار همي پوشدتا زورقي زرين گم شد ز سر گلبنزو هر درم ماهي دينار همي پوشداينک به بقاي شه خورشيد به ماهي شدمانند محک آمد معيار همه عالمرايش که فلک سنجد در حکم جهانداريزري که خلاص آمد از نار نينديشددل عاشق خاص آمد ز اغيار نينديشدآري دل گنج انديش از مار نينديشددل مرغ سرانداز است از دام نپرهيزدکز هيچ سر تيغي عيار نينديشندعيار دلي دارم بر تيغ نهاده سرمزدور سليمان است از کار نينديشددل کم نکند در کار از ديودلي زيراکو بختي سرمست است از بار نينديشدگر کوه غمان بارد بر دل بکشد بارشدل گور غريبان است از خار نينديشدعشق اين دل مسکين را گر خار نهد گو نهدل نيز به يک مويش آزار نينديشددلدار که خون ريزد يک موي نيازاردهان تا دل ازين کشتن زنهار نينديشدعشق ار بکشد يک ره صد بار کند زندهيعني که چو سر گم شد دستار نينديشددل همه به کله داري بر عشق سراندازدامسال همان خواهد وز پار نينديشدپار اين دل خاکي را بردند به دست خونکاين نقش به صد دوران يک بار نينديشدهر بار دل از طالع کي زخم سه شش يابداز برق غمان يک يک بسيار نينديشدآن را که ز چشم و دل طوفان دو به دو خيزددر خواب خيالش را ديدار نينديشدخاقاني اگر عمري بر يار فشاند جاناندر دو جهان يکسر کس يار نينديشدهست آفت بيياري جايي که از اين آفتعيسي ز بر چرخ است از دار نينديشدجان در کنف شاه است از حادثه نهراسدکز جام خرد ديده است اسرار همه عالمکيخسرو گوهر بخش از گوهر کيخسروبازيچهي ايام است اين کار که من دارمعيارهي آفاق است اين يار که من دارمديوانه چنين خواهد اين يار که من دارمزنجير همي برم تعويذ همي سوزمکخر به سه بوس ارزد اين چار که من دارمصرف دو لبش سازم دين و دل و زر و سردر عقد به کار آيدش اين تار که من دارمشد رشتهي جان من يک تار مگر روزيچند از رصد انديشد اين بار که من دارمتا کي ز خطر ترسد اين جان که مرا مانده استنه گل نه رطب دارد اين خار که من دارمهر خار به باغ اندر دارد رطبي يا گلکز دجله نخواهد مرد اين نار که من دارمچند آب مژه ريزم بر نار دل سوزانياران مرا فخر است اين عار که من دارمبا اين همه از عالم عار است مرا واللهمن گوي به سر بردم اين بار که من دارمميدان سخن نو نو هر بار يکي داردبر گنج هنر وقف است اين مار که من دارممار است مرا خامه هم مهره و هم زهرشگر گنج ابد خواهي اين دار که من دارمبر مذهب خاقاني دارم ز جهان گنجياز حبل متين بيني زنار که من دارمگر پرده براندازي و در دير مغان آييآن گنج که او دارد انگار که من دارمچون خواجه نخواهد راند از هستي زر کاميآن ملکت يک هفته پندار که من دارمچون فايدهي سلطاني ناني بود از ملکتاز شاه جهان است اين ادرار که من دارمادرار همه کس نان ادرار من آمد جانهفت اختر گردون زاد انوار همه عالمتاج گهر آرش کز يک گهر تاجشگرد نقط عالم پرگار کشد عدلششاهي که خلايق را تيمار کشد عدلشچون عشق و مي از دلها اسرار کشد عدلشچون وصل و زر از جانها اندوه برد يارشماني ضلالت را بر دار کشد عدلششاپور ذوالا کتاف است اکناف هدايت راهم ز آهن تيغ او ديوار کشد عدلشياجوج ستم گم شد زان پيش که اسکندراز کين گل آتش را بر خار کشد عدلشگل زآتش ظالم خو ناليد به درگاهشکان ميکشد از دريا کز نار کشد عدلشچون ابر همي گريد دريا ز سخاي اوآخر نه يتيمان را تيمار کشد عدلشجودش چو کند غارت درياي يتيم آورگر يک رقم همت بر مار کشد عدلشاز خانهي مار آيد زنبور عسل بيروناز سنگ به جاي تف دينار کشد عدلشاز آهن اگر عدلش آتشزنهاي سازدکز خاک سوي دوزخ اشرار کشد عدلشسنگي که کشد آهن سوزن نکشد ز آنسانکز خلد سوي شروان انوار کشد عدلشخورشيد نم از دريا بالا نکشد چونانچون رام شد اين ابلق در بار کشد عدلشرايض شود اقبالش بر ابلق روز و شبگاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلشبر هر زمي ملکت کو تخم بقا کاردداغ حبشي بر رخ نهمار کشد عدلشگر عالم روي وش زنگي شغب است او راکز قاف به قاف از دين يک تار کشد عدلشزنجير فلک گردد حبلالله مظلوماناز عدل چو مسطر شد پرگار همه عالمدرگاه جلال الدين تا مرکز عدل آمدوي تيز به ايامت بازار جهاندارياي تازه با علامت آثار جهانداريوز نسبت سالاري سالار جهاندارياز گوهر بهرامي بهرام اسد زهرهچون قطب فرو بردي مسمار جهانداريروي ز مي از رفعت چون پشت فلک کرديصف ملکان پيشت انصار جهانداريصف بسته غلامانت بگشاده جهان ليکن
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 343]
صفحات پیشنهادی
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني از نور مصور بين رخسار جهانداريچون آينه گون خنجر در شانهي دست آريتا درس کند پيشت اخبار جهاندارينشگفت گر از ...
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني از نور مصور بين رخسار جهانداريچون آينه گون خنجر در شانهي دست آريتا درس کند پيشت اخبار جهاندارينشگفت گر از ...
عکس : خنجر شاه جهان
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري - پایگاه جامع ایرانیان چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني از نور مصور بين رخسار جهانداريچون آينه .... هفته پندار که ...
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري - پایگاه جامع ایرانیان چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني از نور مصور بين رخسار جهانداريچون آينه .... هفته پندار که ...
عکس : خنجر شاه جهان
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري-چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني ... را بشمار به صبح اندرسرچشمهي حيوان بين ...
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري-چون آينه گون خنجر در شانهي دست آريشاعر : خاقاني ... را بشمار به صبح اندرسرچشمهي حيوان بين ...
اهل بغداد را زنان بيني
... از دستهي گران بينيهاون سيم زعفران سايانتنگ چون تنگ زعفران بينيزعفران ساي گشته هاونهاهر دو هفته عقيقدان بينيحقههاي ... چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري ...
... از دستهي گران بينيهاون سيم زعفران سايانتنگ چون تنگ زعفران بينيزعفران ساي گشته هاونهاهر دو هفته عقيقدان بينيحقههاي ... چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري ...
رشيدکا ز تهي مغزي و سبک خردي
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري · کز گفتن جان و جان مرا بس · آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان · سر چو آه عاشقان برکرد صبح · پيشگاه مراد چون طلبم ...
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري · کز گفتن جان و جان مرا بس · آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان · سر چو آه عاشقان برکرد صبح · پيشگاه مراد چون طلبم ...
گويند کز تبي ملک الشرق درگذشت
... بدو نمود که شاهي چنين کنيشاهي خداي راست که حکم اين چنين کندعنقاست کبک هم صفت اوش چون نهيخاقاني است بلبل عنقا سخ. ... چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري ...
... بدو نمود که شاهي چنين کنيشاهي خداي راست که حکم اين چنين کندعنقاست کبک هم صفت اوش چون نهيخاقاني است بلبل عنقا سخ. ... چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري ...
دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو
به دست بيخودي خود راگه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتنگه از سوز جگر در سور سر دلبران بودننجيب آسا گرت باري است، .... چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري ...
به دست بيخودي خود راگه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتنگه از سوز جگر در سور سر دلبران بودننجيب آسا گرت باري است، .... چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري ...
رضيت بما قسم الله لي
اهل بغداد را زنان بيني · قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان · چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري · کز گفتن جان و جان مرا بس · آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان ...
اهل بغداد را زنان بيني · قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان · چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري · کز گفتن جان و جان مرا بس · آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان ...
اي ظلم تو مخرب ملک يزيديان
اهل بغداد را زنان بيني · قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان · چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري · کز گفتن جان و جان مرا بس · آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان ...
اهل بغداد را زنان بيني · قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان · چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري · کز گفتن جان و جان مرا بس · آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان ...
چشمهي خون ز دلم شيفتهتر کس را ني
قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان · چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري. . مطالب پیشین. اهل دلي ز اهل روزگار نيابي · بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است ...
قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان · چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري. . مطالب پیشین. اهل دلي ز اهل روزگار نيابي · بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها