تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شيعيان ما كسانى‏اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى‏كنند، در راه دوستى ما به يكديگر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812694965




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو
دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شوشاعر : خاقاني بلاي عشق را گر دوست داري دشمن جان شودلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شوهوا را از بن دندان حريف آب دندان شوخرد را از سر غيرت قفاي خاک پاشان زننخست از کفر بيرون آي و پس در خون ايمان شوتو را هم کفر و هم ايمان حجاب است ار تو عياريتو از ديوان ديوان خيز و زي قصر سليمان شواگر با خاک پاشانت سواري آرزو باشدچو طفلان خوابگه بگذار و زي ميدان مردان شواگر در پيش کاخ او سواريت آرزو آيدور او چوگان به کف گيرد تو همچون گوي غلطان شوگر او شب رنگ در تازد تو خود را خاک ميدان کنبه صد فرسنگ استقبال آ، يک زخم پيکان شوتو را يک زخم پيکانش ز بند خود برون آردچه داري آرزو آن کن، چه بيني خوب‌تر آن شوچو در جايي همه او باش و چون از جاي بگذشتيگرت گنج دل آباد است سوي گنج ويران شوتو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جاي ويران راز خاقاني برون آي و نديم خاص خاقان شوتو بيرون از حرم زاني که خاقاني است بند توامانت دار يزدان را نيابت دار حسان شووگر خواهي کز اين منزل امان آن سرا يابيجمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشمرسول کائنات احمد، شفيع خلق، ابوالقاسمچو درد عشق پيش آيد به صد جان پيشوا رفتنبه راه عاشقي شرط است راه عقل نارفتنبه امر پادشا بايد به صدر پادشا رفتنبه کوي عشق هم عشق است رهبر زآن که مردان راکه نزد عاشقان کفر است بر راه هوا رفتنهوا را راه ده ليکن نه آن راهي که دل خواهدبه چين صورتي تا کي پي مردم گيا رفتنبه ترکستان اصلي شو براي مردم معنيبت اندر آستين نتوان به درگاه خدا رفتندل اندر بند جان نتوان به وصل دوست پيوستنبه فتراک عدم بستن، به دنبال فنا رفتنطريق عاشقي چبود؟ به دست بي‌خودي خود راگه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتنگه از سوز جگر در سور سر دلبران بودننجيب آسا گرت باري است، تا کي راه نارفتنجرس وار ار تو را دردي است، تا کي ناله کردنازين کرخ فنا بايد به بغداد بقا رفتنهنوز اندر بيابان باشي آن ساعت که جانت راچو راهي در ميان داري که مي‌بايد تو را رفتنز تو تا غايت مقصد چه يک روزه چه صد سالهدرون‌سو شسته جان کندن برون‌سو ناروا رفتناگر نه دشمن خويشي چه مي‌بايد همه خود راکه ره پر لشکر جادوست نتوان بي‌عصا رفتندر اين منزل ز سربازي پناهي ساز خاقانيرفيق بولهب بودن، طريق مصطفي رفتنبه ترک نفس‌گوي از خاصه‌ي عشقي که زشت آيدقوام مرکز سفلي، امام حضرت اعظممدار عالم خلقت، مراد خلقت آدمشمار ره نمايان را قلم درکش که ماه اينکاگر پاي طلب داري قدم در نه که راه اينککه خود ز آنجا ندا آيد که اي گم گشته راه اينکنخست از عاشقي خود را به راه بي‌خودي گم کناگر داري سر اين سر، در آن بارگاه اينکبه سر بازي توان ديدن بساط بارگاه اوسري را صد سراست و هر سري را صد کلاه اينکسري چبود؟ برو درباز آندر کوي وصل اوکه بر تحقيق آن دعوي قبول او گواه اينکتو را چون عشق او پذرفت دعوي بر دو عالم کنمترس از زحمت غوغا به ميدان آي، شاه اينکچو دارالملک جانت را به مهر مهر او بينيخيال او رسن در دست بر بالاي چاه اينکتو در چاه تحير مانده وز بهر خلاص تووگر چرب آخورش خواهي هم آب و هم گياه اينکبرون تاز اسب همت را، کجا بيرون ازين گنبدتو را گويند بر کيوان نگر کايوان ماه اينکبيار آهي که چون از تنگناي لب رها گرددکه از رندان شاه دل سپاه اندر سپاه اينکز صف تفرقه برخيز و بر صف صفا بگذربه استغفار آن خرده بزرگي عذر خواه اينکبه غفلت گر ز خاقاني گناهي در وجود آمدسر آهنگان کونينند سرهنگان درگاهشحريف خاص اوادني محمد کز پي جاهشقدر دستي که فرق عرش نطع پاي او آمدشهنشاهي که درع شرع هم‌بالاي او آمدازل دستور او گشت و ابد مولاي او آمدز درگاه قدم در تاخت تيغ و نطق همراهشخلايق با هزاهز در رکاب راي او آمدملايک باروار و در لواي عصمت او شدکه توقيع رسول الله بر طغراي او آمدبه دست لااله افکند شادروان الا اللهلعمرک تاج او شد، قاب قوسين جاي او آمدتبارک خطبه‌ي او کرد و سبحان نوبت او زدزبان کشته‌ي پر زهر هم گوياي او آمدکبوتر پرده‌ي او داشت، سايه خيمه‌ي او شدقدم پيمانه‌ي نطق جهان پيماي او آمدقلم بيگانه بود از دست گوهر بار او ليکنجهان چون ذره‌اي در ديده‌ي بيناي او آمدشب خلوت که موجودات بر وي عرضه کرد ايزدکه هر يک جدولي بوده است کز درياي او آمدمهيا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکانز بعد چار تن در چار بالش‌هاي او آمدکنون جز ناصر الدين کيست کز بهر نيابت رانظام عقد شرع از کلک گوهر زاي او آمدسراندازي که تا بود از براي گردن ملتکه تارايات او آمد نگون شد چتر بد دينانامام شرع و سلطان طريقت ناصر الدين، آنبه يک ذره نمي‌سنجد سپهر و هفت اجرامشابو اسحق ابراهيم کاندر جنب انعامشکه نفس زنده‌ي پخته است زير ژنده‌ي خامشبدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آريبرآمد اختر اقبال و ديد و هم نشد رامشبه طفلي بت شکست از عقل در بتخانه‌ي شهوتکه نه صيدش کند اختر نه دامن گيرد اصنامشبلي در معجز و برهان براهيم اين چنين بايدهم‌اکنون ز آفت گردون بگردد نقش ايامشاگر دجال شکلي سنگ زد بر کعبه‌ي جاهشکه مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامشکه بود آن کس که پيل آورد وقتي بر در کعبهچو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامشگرفتم کتش ناب است قدح حاسدان در ويکه گر ادريس زنده استي همين گفتي در احکامشمن اندر طالعش ديدم سعادت‌ها و مي‌دانمجهاني نو پديد آرد جهاندار از پي کامشچه باک ار يک جهان خصم است آن کس را که گر خواهدکه از فر چنين صدري فراق افتاد فرجامشدريغا گنجه‌ي خرم که اکنون جاي ماتم شدگر اين کوه شريعت بود چندين گاه آرامشاگر در جنبش آيد باز خاک او عجب نبودکس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامشنباتش هر زماني از زبان حال مي‌گويدنگر تا آنکه جان دارد چه نفرين بر زبان راندزهي صدري که خصمت را گيا نفرين همي خواندمقدس خاطرا، اسلام را راي تو پيرايدمبارک حضرتا، ايام در ظل تو آسايدميان دوزخ و فردوس که تا رايت چه فرمايدروان صاحب الاعراف موقوف است تا محشرقضا خندان همي آيد، قدر دندان همي خايدکسي کز خيل اعداي تو شد، بر روزگار اوچه باشد جان ياجوجي کز آن آتش نفرسايدبفرسايد ز سوز دولت تو سد اسکندرکه در وي نيست آن چيزي که زا شهر شما زايدحسودان تو گرچه ديگ‌ها پختند، مي‌دانمچو گفتم در دگر جايش دگر گفتن چه مي‌بايدحديث و فعلشان بي‌حرف گويي صفر بر جانشمرا هم هديه‌اي بايد که هر يک روي بنمايدعروسان سر کلک تو در پرده شدند از منعروس آخر چو هديه ديد دانم روي بگشايدمن اين تحفه طرازيدم به دندان مزدشان آرياگر تو سوي خاقاني فرستي نامه‌اي شايدچو يزدان وحي کرد از غيب سوي نحل، مي‌شايستضميرم نيز نحل آسا شفاي جان مي‌افزايداگر ذات تو يزدان وار فيض فضل مي‌بارداگر درعهد تو چون من سخن‌گويي پديد آيدبه جان تو که گردون را وليعهد است جاه تومرا بنماي استادي کز اين سان کهنه آرايدسخن پيرايه‌ي کهنه است و طبع من مطرا گر
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 666]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن