تبلیغات
تبلیغات متنی
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
دلایل ممنوعیت استفاده از ظروف گیاهی در برخی کشورها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1860719172
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: دردي است مرا به دل دوايم بکنيد refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
![دردي است مرا به دل دوايم بکنيد](/userfiles/Article/1389/06esfand/01/khaghani.jpg)
دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است مرا به دل دوايم بکنيدزنجير بياريد و به پايم بکنيدديوانهام و روي به صحرا دارمما را ز بهار ما نسيمي نرسيدديدي که نسيم نوبهاري بوزيدآن گلرخ ما پرده نشيني بگزيددردا که چو گل پردهي خلوت بدريدبيچاره و عاجز و گرفتار مبادکس همچو من غريب بييار مبادهر جا که طبيب نيست بيمار مباددرد هجران مرا به جان آوردهوان سايه که بد نشان من هم بنمانددرياب که دل برفت و تن هم بنماندکاينجا که منم جاي سخن هم بنماندمن در غم تو نماندم اين خود سخن استو آن جان که کتاب صبر ميخواند نماندآن تن که حساب وصل ميراند نماندور وهم کني که جان بجا ماند، نماندگر بوي بري که غم ز دل رفت، نرفتروشن جاني از آسمان زير آمدهرچند که از خسان جهان سير آمدبر ره منشين که کاروان دير آمدخاقاني از اين جنس در اين دور مجويهجر آمد و تبهاي فراوانم دادجانان شد و دل به دست هجرانم دادتا بر لب يار بوسه نتوانم دادتب اين همه تبخال پي آنم دادزو در دل شمع آتش افروختهاندتا عشق به پروانه درآموختهاندکز روي موافقت بهم سوختهاندپروانه و شمع اين هنر آموختهانددر وصل تو چشمم از نظر باز افتاددر راه تو گوشم از خبر باز افتاداز پاي درآمد و به سر باز افتادچون خوي تو را به سر نيفتاد دلمبر چهرهي او نور سعادت باشدهرکس که ز ارباب عبادت باشددر خدمت او بخت ارادت باشدايام وجود او به او فخر کنندروي تو چو لاله خال مشکين داردلعلت چو شکوفه عقد پروين داردتا نرگس تو چو خوشه زوبين داردمن در غم تو چو غنچه بندم زنارنه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورددر باغچهي عمر من غم پروردنه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گردبر خرمن ايام من از غايت درددندانت موافق دلم گشت به دردچون درد تو بر دلم شبيخون آوردکو با دل من موافقت داند کرداندر همه تن نبود جز دندانتباري ز خودم خلاص دادن داندبخت ار به تو راه دادنم نتوانداز غصه که بي تو ماندهام برهاندتا ماندهام ار پيش توام بنشاندگردون ز توام برات دولت راندبخت ار به مراد با توام بنشاندمرفق چه دهم تا ز منت نستاندپروانهي بخت را به ديوان وصالاز اين دل گم بوده خبر باز آردروزي فلکم بخت بد ار باز آردوصل آيد و آبم به جگر باز آردهجران بشود آتشم از دل ببردپس آتش تب چرا ازو نگريزدمعشوقه ز لب آب حيات انگيزدآخر به چه زهره تب در او آويزدآن را که لب دم مسيحا خيزدزين روي بنفشه حلقه درگوش نمودزلف تو بنفشه ار غلامي فرمودکو حلقه به گوش زلف تو خواهد بوددر باغ بنفشه را شرف زان افزودبرخواندم و زو شبي دگر کردم سودچون نامهي تو نزد من آمد شب بوداندر دو شبم هزار خورشيد نمودپس نور معاني تو سر بر زد زودنوميدي و چرخ داد کارت ندهدخاقاني از آن کام که يارت ندهدغرقه شدي و زود گذارت ندهددر آرزوئي که روزگارت ندهدناخورده شراب در خمار است آن مردامشب نه به کام روزگار است آن مردالقصه به طولها چه زار است آن مردآسيمه سر از فراق يار است آن مردتا چشمهي خضر و ماه و شعري نگريددر باغ شعيب و خضر و موسي نگريدبر آب روان سايهي موسي نگريددر زير درخت شاخ طوبي نگريدگر جرم کند و گر عفو او داندگر بد دارد و گر نکو او داندمن بر سر اينم آن او او داندتا زندهام از وفا نگردانم سرتب دوش تن مرا بيازرد به دردگردي لبت از لبم به بوسي آزردتب خال مکافات لبم خواهد کردامروز تبم برفت و تب خال آوردتب با تن من به رنج صد چندان کرددندان من ار دوش لبت رنجان کردتب خال چرا لب مرا بريان کردچون دست درازي به لبت دندان کردلشکر گه آن زلف سر افکنده بودرخسار تو را که ماه و گل بنده بودلشکر به شکارگه پراکنده بودزلفت به شکار دل پراکند آريجان خواهد شحنگي و رنگ آميزدغم شحنهي عشق است و بلا انگيزدگو ريز که سيم شحنه زين برخيزدخاقاني اگر سرشک خونين ريزدتا همچو تو صورتي برانگيختهاندصد باره وجود را فرو ريختهانددر قالب آرزوي ما ريختهاندسبحان الله ز فرق سر تا قدمتگرگ آشتيي بکن سر افراز مگردآهو بودي پلنگ ب دساز مگردچون آمدهاي ز نيمه ره باز مگردداني که دلم ز عشق تو نيمه نماندوي کشته به دندان بسد عاشق صداي کشته مرا لعل تو مانند بسدز آن پيش که ترتر شود از آب نمددرياب مرا دلا سبکتر برکشکس بر تو بگاه عهد پيشي نکندخاقاني اميد بر تو بيشي نکندبيگانهي نو رسيده خويشي نکندخويشان کهن عهد چو بيگانه شدنداز چشمهي چشم من دو صد چشمه گشادتا چشم رهي چشم تو را چشمک داددر چشمهي چشم تو چنان چشم مبادهرچشم که از چشم بدش چشم رسيداز گوهر آفتاب روشنتر بوددري که شب افروزتر از اختر بودمانا که کلاه چرخ را درخور بودبربود ز من آنکه تو را رهبر بودگر مرغ دلش زين قفس آزاد آيدخاقاني را جور فلک ياد آيدوز فريادش عهد ازل ياد آيددر رقص آيد چو دل به فرياد آيدساعت ساعت زمان زمانتر بايدرخسارهي عاشقان مزعفر بايددامن دامن، کله کله زر بايدآن را که چو مه نگار در بر بايدجانها همه صيد چشم جادوي تو انددلها همه در خدمت ابروي تو اندجوبک زن بام زلف هندوي تو اندترکان ضمير من به شبهاي درازاز نالهي او جهان بناليد به دردتا زخم مصيبت دل خاقاني آزردروش چو فلک کبود و چون مه شد زرداز بس که طپانچه زد فرا روي چو ورددر باغ رخت به کبر پر باز کندچون زاغ سر زلف تو پرواز کندتا بر گل تو بغلطد و ناز کنددر باغ تو زان زاغ پرانداز کندغمهاي تو کرد خاک خاقاني باداي از دل دردناک خاقاني شادبرخي تو جان پاک خاقاني بادروزي که کني هلاک خاقاني يادبرخيز و مي صبوحي اندر ده زوداي بت علم سيه ز شب صبح ربودبرخيز که خفتنت بسي خواهد بودبردار ز خواب نرگس خونآلودتو مفلسي اين نعمتت آسان نرسدخاقاني هر شبت شبستان نرسدهر روز سفنديار مهمان نرسدهر شب طلب وصل که روئين دژ راجانم همه در روضهي رضوان باشدآن شب که دلم نزد تو مهمان باشدکامشب تن من نيزد بر جان باشدجانم بر توست ليک فرمان باشدعشاق تو آتش اندر املاک زنندچون رايت حسن تو بر افلاک زنندتا پيرهن شاهد جان چاک زننداي عالم جان ولايت دل مگذاربرخيز و به خانيان کليدش بسپارخاقاني ازين خانه و خوان غدارشو خانه و خوان را به خضر خان بگذارخضري تو بخوان و خانه چون داري کارخاقاني ازين توسن بد دست حذرچرخ استر توسن جل سبز اندر برکن حلقهي فرج اوست وين ساخت به زردر ماه نو و ستارگانش منگرچون شمع بسي نشست بر کرسي زرخاقاني را آنکه بود سلطان هنربر نطع نشسته اشک ريزان در براکنون چو چراغ است به کشتن درخوررخسار چو زر به ناخنان خسته مدارخاقاني اگر يار نمايد رخسارکز تو همه زر ناخني خواهد ياراز ناخن و زر چهره برنايد کارکو شتربه است و شير نر احمد نصرخاقاني را ذم کني اي دمنهي عصرسايه ز بن چاه بري سر قصرنور از سر قصر آوري در بن چاهدر کار شگرف همتي دست برآرخاقاني ازين مختصران دست بدارخورشيد پرست باش نيلوفر وارپروانه مشو جان به چراغي مسپاراز بخت تو را تخت و هم از دولت بهراي داده تو را دست سپهر و دل دهراز شوره گل، از غوره مل، از شکر زهرمهر تو کند به لطف و کين تو به قهريعني که به مجرمان عاصي رحم آرداني ز چه يک نام حق آمد غفارپس عفو هميشه مينشستي بيکارگر جاهلي از جهل نکردي گنهيلب شسته به هفت آب ز آلايش دهردل کوفتهام چو تخمکان ز آتش قهربيرون همه ترياک و درون سو همه زهرتو بذر قطونا شدي اي شهرهي شهرآبم مبر و چو خاکم افکنده مدارخاکي دل من به آتش آگنده مداردر محنت و غم مرا پراکنده مدارچون کار من از بخت فراهم نکنيننشينم تا نخايم آن شکر ترگفتم به دل ار چو ني ببرندم سرگفت ار مگسي هم ننشيني به شکرپيش شکر از پر مگس ساخت سپردر ره دلش از راه ببر باز آوراي چرخ مهم را ز سفر باز آوربا او دو به دو بگو خبر باز آورحال دل من يک به يک از من بشنووصل تو تمناي هزاران مهجوراي نام تو در شهر به خوبي مشهورشروان به بهشت ماند اي بچهي حوربا روي تو کافتاب ازو يابد نوردر چشم کسان بزرگ باشد شب و روزهرکس که شود به مال دنيا فيروزاز مال جهان گنج سعادت اندوزگر بخت سعيد و حسن طالع داريمرغ تو بپرد از نشيمن يک روزدود تو برون شود ز روزن يک روزناکام شوي به کام دشمن يک روزگيرم که به کام دوست باشي صد سالهجران تو شير شرزه را گيرد بزاي چشم تو فتنهي فلک را قلوزبا غارت تو عفي الله از غارت غزاي زلف تو بر کلاه خوبي قندزوي شيشهي عشرت شکن شعبده بازاي نيش به دل زين فلک سفله نوازوي نوبت مهرت چو ازل دور آغازاي مدت جورت چو ابد دير انجاموي شب شب وصل است دژم باش و درازاي زلف بتم به شب سياهي ده بازوي صبح کرم کن و ميا زآن سو بازاي ابر برآي و پرده بر ماه اندازوي چرخ مدر پردهي خاقاني بازاي ماه شب است پردهي وصل بسازاي صبح کليد روز در چاه اندازاي شب در صبحدم همي دار فرازاينک دل و تن توراست با من مستيزدل سغبهي عشق توست با تن مستيزاي دوست کش و غريب دشمن مستيزبيداد تو ريخت خونم انصاف بدهبا ماش به پاي پيل جنگ است هنوزآن کعبهي دل گرفته رنگ است هنوزهم دست مراد زير سنگ است هنوزداديم ز دست پيل بالا زر و سيمتو تو چو پياز و دل پر از آتش باشخاقاني رو چو سير عريان وش باشگشنيز تويي ديگ فلک را خوش باشچون جنبش چرخ گندنائي کش باشبا عادت ديوسان ملک نيرو باشدر طبع بهيمه سار مردم خو باشگر حال بد است کالبد را گو باشچون جان به نکو داشت بود با او باشآشفته مکن به معصيت خاطر خويشاي گشته به نور معرفت ناظر خويشبايد که شوي به جان و دل حاضر خويشچون نفس تو ميکند به قصد ايمان رامن چشم به ره، گوش به در بر اثرشاو رفت و دلم باز نيامد ز برشگوي آيد زي چشم که ديدي دگرشچشم آيد زي گوش که داري خبرشنقصان بپذير و سودمند همه باشخود را مپسند دل پسند همه باشبر خاک نشين و سربلند همه باشفارغ ز لباس عافيت باش چو نخلگام از سر کام در نهادي خوش باشخاقاني اگر نه خس نهادي خوش باشپندار در اين دور نزادي خوش باشهرچند به ناخوشي فتادي خوش باشعشاق چو آدم است پيرامونشماند به بهشت آن رخ گندم گونشعمدا ز بهشت ميکند بيرونشخاقاني را نرفته بر گندم دستچون آتش و آب و باد باشد سرکشخاقاني اگرچه خاک توست اي مهوشکان را نبرد آب و نسوزد آتشچندان باد است در سر خاکي اوصيدي است فکندهي تو بردار و مکشخاقاني اسير توست مازار و مکشگر بگريزد به بند باز آر و مکشمرغي است گرفتهي تو مگذار و مکشوز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمعاي گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمعگرديده چو سرد و گرم همچون گل و شمعمن در هوس آن رخ همچون گل و شمعتا ماه مرا کرد نهان اندر ميغبرداشت فلک به خون خاقاني تيغامروز که بر خاک زنم واي دريغدي بوسه زدم بر آن لب نوش آميغبگريز ازو که آب دارد در دوغاز بخل کسي که ميکند وعده دروغهرگز نرسد ازو به ايمان فروغآن صبح که خلق کاذبش ميخوانندکز حکم شما نه ترس دارد نه گريغخاقاني را طعنه مزن زهر آميغکو آتش و کو درخت و کو زه، کو تيغاز کشتن و سوختن تنش نيست دريغرخ چون حلي و سرشک چون گوهر تيغخاقاني را دلي است چون پيکر تيغتا دست حمايل کند اندر بر تيغتهديد سر تيغ دهي کو سر تيغگويم سخني اگر نگيري به گزافاز صحبت همدمان اين دور خلافدلها همه پرغبار و درها همه صافچون شيشهي ساعت است پيوسته به همکان موي ميان ز غم دلم کرد معافدر عشق تو شد موي زبانم به گزافموئي شدهام به وصف تو موي شکافبر هر سر موي من غمت راست مصافنه مرغ توام به دانه پروردهي عشقنه خاک توام به آدمي کردهي عشقکهنگ شناس نيست در پردهي عشقپس بر چو مني پرده دري را مگزينبر گردن او بستهي مهري از دلاي درد چو بيدرد ز حالم غافلدر گردن حق که ديد دست باطلبر سر دهمت خاک ز انصاف دميپاي از گل غم مرا برون آر اي دلزرين چکنم قدح گلين آر اي دلگلگون مي در گلين قدح دار اي دلتا از گل گورم ندمد خار اي دلاو نيست حريف، مهره بر چين اي دليارت نکند به مهر تمکين اي دلخيز از سر او خموش بنشين اي دلاز يار سخن مگوي چندين اي دلدر آب چو آتش به فغانم همه سالاز آتش عشق آب دهانم همه سالبر باد چو خاک جانفشانم همه سالبر خاک چو باد بينشانم همه سالبر باد نهاده باده پيش آر اي دلبنمود بهار تازه رخسار اي دلما و مي گلرنگ و لب يار اي دلاکنون که گشاد چهره گلزار اي دلکيوان دل مشتري رخ زهره مثالاي بدر همال قدر خورشيد جمالپروين دندان، سهيل تن، جوزا فالقوس ابرو و عقرب خطي و تير خصالوان ناله که در دهان نگنجد دارمسوزي که در آسمان نگنجد دارمآن غصه که در جهان نگنجد دارمگفتي ز جهان چه غصه داري آخرجز چشمهي خورشيد جهانگرد نيممن ميوهي خام سايه پرورد نيمسرپوش زنان نيفکنم مرد نيمگر بر سر خصمان که نه مردند و نه زنبيرون مرو از راه شريعت يک گاماحکام شريعت است چون شارع عامدر مذهب اهل معرفت نيست تمامهرکس که سر از حکم شريعت پيچدآشفته دلي و بيقراري برديماز کوي تو اي نگار زاري برديمرفتيم و غمت به يادگاري برديماي مايهي شادماني آخر ز درتکو تيغ که آب زندگانيش نهمکو زهر؟ که نام دوستکانيش نهمکو قتل که نزل آن جهانيش نهمکو زخم؟ که حکم آسمانيش نهمکز فرق فلک گذشت آب سخنمز آن نوش کند زهره شراب سخنمهرکس که به سر بزد گلاب سخنمدرد سر شش ماهه به ناچيز شودلاله همه ز آن رخ چو وردت چينمدر زان لب لعل نوش خوردت چينمدرمان دلم تويي که دردت چينمدربوسه لبت گزيدهام دردت کردبر جيس و زحل، زهره حمل ثور غلاماي پيش تو مهر و ماه و تير و بهرامميزان، عقرب، دلو، بره حوت به دامجوزا سرطان خوشه کمان شيرت رامجز خار نخائيم و بجز گز نگزيمما ژنده سلب شديم در خز نخزيمرخسار به خون دختر رز نرزيماز لعل بتان شکر رامز نمزيمميزيبد اگر دعوي اعجاز کنمچون از چشم بتان فسون ساز کنمچون نشه به بال باده پرواز کنموقت است که از نگاه گرم ساقيبيدردم اگر ز خواهشت سير شوماز عشق تو کشتهي شمشير شومتا در سر کوي تو زمين گير شومزان آمده در عشق مرا پاي به درداز معنيها لفظ فقط فهميديمدر مدرسهها درس غلط فهميديمهر سطري را ز يک نقط فهميديمبر دعوي غبن ما که خواهد خنديدگر خورشيد است عادتش ميدانماکنون که شب آمدبرود جانانمکو را بگذاري تو برآيد جانمدل چنگ همي زند به هر دم در مننه ناوک آه سينه دوز آوردمافغان که ز دل براي سوز آوردمروزي به شب و شبي به روز آوردمبيهوده چو آفتاب و مه زير سپهردل عود بر آتش است و اشک آب بقمخاقاني را ز آن رخ و زلفين به خمچون شمشادش جوان کن اي باغ ارمهم زآن رخ و زلف کاب نوشند بهمکس را نرسددست به پاي سخنمامروز که خورشيد سماي سخنمدر کوي جهان است گداي سخنمخورشيد که پادشاه هفت اقليم استچون کشتي از آب ديده آسيمه سرمآن ماه به کشتي در و من در خطرمچون آب نشينم و چو کشتي بپرمز آن باد کز او به شادي آرد خبرمرحمت نکني و روي ننمائي همآزار کني و جور فرمائي همدانم که نبخشي و نبخشائي همبوسه چه طلب کنم چه پيش آري عذرجز با تو نفس ندهم و دل ننمايمتو گلبن و من بلبل عشق آرايمتا باز نبينمت زبان نگشايمدر فرقت تو بسته زبان ميمانمبر رهگذر غم تو نشاني و دلمبر فرق من آتش تو فشاني و دلممن ترک تو گفتهام تو داني و دلماز جور تو جان رفت تو ماني و دلمخاک از ستمت بر آسمان اندازممهر تو برون آستان اندازمتا مهر تو در پيش سگان اندازمبشکافم سينه و برون آرم دلبر آب دو عارضش خطي آتش فامسروي است سياه چرده آن ماه تمامچون سرخي مغرب است در اول شامشکل خط او به گرد عارض مادامصد ره به تو عذر جان فزاي آوردمبا آنکه به هيچ جرم راي آوردممن بندگي خويش به جاي آوردمگر عذر مرا نميپذيري مپذيردل دادم و بس صلاي مالي زدهاممن دست به شاخ مه مثالي زدهاماختر بهگذشتن است، و فالي زدهاماو خود نپذيرد دل و مالم امالب بسته و دل شکسته داني چونمدر عشق شکسته بسته داني چونممن غرقهي خون نشسته داني چونمتو مجلس مي نشانده دانم چونياز دست غمت چو مي در آب و خونمچون پاي غم ار ز مجلست بيرونممن غرقه خون نشسته داني چونمتو مجلس مي نشانده دانم چونييا هيچ گنه نعوذبالله کردمبيآنکه بدي بجاي آن مه کردمچون توبه قبول نيست کوته کردماز جرم نکرده توبه صد ره کردمغم نيست اگر بر درت افکنده شومکشتند مرا کز تو پاکنده شومهرگه که به تو باز رسم زنده شومتو چشمهي حيواني و من ماهي خضربدرود کنان کرد گذر در کويمدل دل طلبيد از پي ره دلجويمبنگر که من آه آه و دل دل گويمگفتم که ز راه راه و دل دل کم کنتن غرقه به اشک در شکرخنده منمخورشيدي و نيلوفر نازنده منمشب مرده ز غم، روز به تو زنده منمرخ زرد و کبود تن سرافکنده منمجوجو جاني در اين جهان من دارمنونو غم آن راحت جان من دارمآهي که فلک بدرد آن من دارمنازي که جهان بسوزد آن او داردوز جرعهي جام پراکندهترماز حلقهي زلف تو سر افکندهترماز لعل نگين تو تو را بندهترمگرچه ز شبه دل تو آزادتر استهمسايهي من سايه نبيند بازمچون سايه اگر باز به کنجي تازمهمسايهي من سايه نبيند بازمور سايه ز من کم کند آن طنازم
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 970]
صفحات پیشنهادی
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد
دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است مرا به دل دوايم بکنيدزنجير بياريد و به پايم بکنيدديوانهام و روي به صحرا دارمما را ز ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است مرا به دل دوايم بکنيدزنجير بياريد و به پايم بکنيدديوانهام و روي به صحرا دارمما را ز ...
sms : دل عاشق شکستن صد
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد. ... تب خال آوردتب با تن من به رنج صد چندان کرددندان من ار دوش لبت رنجان کردتب خال چرا لب ... باز مگردداني که دلم ز عشق تو نيمه نماندوي ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد. ... تب خال آوردتب با تن من به رنج صد چندان کرددندان من ار دوش لبت رنجان کردتب خال چرا لب ... باز مگردداني که دلم ز عشق تو نيمه نماندوي ...
sms : میدونی چرا دل به دلت دادم ؟
sms : میدونی چرا دل به دلت دادم ؟ میدونی چرا دل به دلت دادم ؟ بخاطر شباهت زیادت به ماه با این تفاوت که ماه 3 حرف داره ولی تو حرف نداری. ... دردي است مرا به دل دوايم بکنيد.
sms : میدونی چرا دل به دلت دادم ؟ میدونی چرا دل به دلت دادم ؟ بخاطر شباهت زیادت به ماه با این تفاوت که ماه 3 حرف داره ولی تو حرف نداری. ... دردي است مرا به دل دوايم بکنيد.
چه کين است با من فلک را به دل؟
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي ... درددندانت موافق دلم گشت به دردچون درد تو بر دلم شبيخون ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي ... درددندانت موافق دلم گشت به دردچون درد تو بر دلم شبيخون ...
sms: عشق مانند جنگ است......
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد. ... که دلم ز عشق تو نيمه نماندوي کشته به دندان بسد عاشق صداي کشته مرا لعل تو مانند بسدز آن ... مستيزبيداد تو ريخت خونم انصاف بدهبا ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد. ... که دلم ز عشق تو نيمه نماندوي کشته به دندان بسد عاشق صداي کشته مرا لعل تو مانند بسدز آن ... مستيزبيداد تو ريخت خونم انصاف بدهبا ...
خبري ده به من اي باد که جانان چون است؟
من و تو وين حرف معما نه تو خواني و نه من زد شعله به دل آتش پنهاني من چون پرده در ... دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن ...
من و تو وين حرف معما نه تو خواني و نه من زد شعله به دل آتش پنهاني من چون پرده در ... دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن ...
sms :پروانه به شمع بوسه
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد. ... اين دور مجويهجر آمد و تبهاي فراوانم دادجانان شد و دل به دست هجرانم دادتا بر لب يار بوسه نتوانم ... همه تبخال پي آنم دادزو در دل شمع آتش ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد. ... اين دور مجويهجر آمد و تبهاي فراوانم دادجانان شد و دل به دست هجرانم دادتا بر لب يار بوسه نتوانم ... همه تبخال پي آنم دادزو در دل شمع آتش ...
ماهی مرا صید خواهد کرد
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي ... نمودزلف تو بنفشه ار غلامي فرمودکو حلقه به گوش زلف ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي ... نمودزلف تو بنفشه ار غلامي فرمودکو حلقه به گوش زلف ...
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است ... مباددرد هجران مرا به جان آوردهوان سايه که بد نشان من هم ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است ... مباددرد هجران مرا به جان آوردهوان سايه که بد نشان من هم ...
sms : دست از سر ما بردار
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است ... به صحرا دارمما را ز بهار ما نسيمي نرسيدديدي که ...
دردي است مرا به دل دوايم بکنيد دردي است مرا به دل دوايم بکنيدشاعر : خاقاني گرد سر آن شوخ فدايم بکنيددردي است ... به صحرا دارمما را ز بهار ما نسيمي نرسيدديدي که ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها