تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826212272




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پيشگاه مراد چون طلبم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پيشگاه مراد چون طلبم
پيشگاه مراد چون طلبمشاعر : خاقاني که به من آستانه مي نرسدپيشگاه مراد چون طلبمبه يکي زين دوگانه مي نرسدجان دو اسبه دوان پي دل و عمرطرب زنگيانه مي نرسدمن چو هندو نيم مرا از بختناوکي بر نشانه مي نرسدآه کز چرخ آه ياوگيانکه يکي بر کرانه مي نرسدغرقه‌ي خون هزار کشتي هستز آن که نقد از خزانه مي نرسدنسيه بر نام روزگار نويسسايه پرورد خانه مي نرسدميوه آن به که آفتاب پزدز آن سوي آشيانه مي نرسدپر بريده است مرغ خاقانيکه فلک بر زبانه مي نرسدشمع اقبال شه چنان افروختگوي دولت ز صولجان ملوکصولت جان رباي او بربودبذل او نافه‌ي کرم بشکافتعدل او زهره‌ي ستم بشکافتبخل را چون صدف شکم بشکافتظلم را چون هدف جگر بدريدرحم مادر عدم بشکافتقهرش از بهر قطع نسل عدوماهي از بهر آن شکم بشکافتبختش انگشتري وديعت دادچون گريبان صبح دم بشکافتآسمان نبوت ار مه راجگر آفتاب هم بشکافتتيغ شه زهره‌ي زحل بدريدنيل را چون سر قلم بشکافتتيغ او دست موسوي است از آنکچون علي خيبر ستم بشکافتاي چراغ يزيديان که دلتذوالفقار تو لاجرم بشکافتتارک ذوالخمار بدعت راناف سهراب روستم بشکافتبر شکافي دماغ خصم چنانکمرکب بخت زير ران ملوکجز به نام تو داغ بر ران نيستباد جودي شکاف ناوک توستروضه‌ي آتشين بلارک توستآرزومند پاي و تارک توستتخت جمشيد و تاج نوشروانانتظار بلوغ کودک توستبخت تو کودک و عروس ظفربذل بسيار و حرص اندک توستملک الموت مال و عيسي حالکه سعادت سجل آن چک توستمشتري چک نويس قدر تو بسچه کني جبرئيل اتابک توستبا يتيمي چو مصطفي مي‌سازمادح حضرت مبارک توستدر جهان مالک جهان سخنچون به خلق آفتاب صد يک توستشد عطارد به نطق صد يک اوعار دارم ز آستان ملوکگر بمانم ز آستان تو دورچون من اختر ضمير نتوان يافتچون تو گردون سرير نتوان يافتاختران را مسير نتوان يافتآفتابي و جز به درگاهتناقدان بصير نتوان يافتجز به صدرت عيار دانش راکم ز سي نيزه‌گير نتوان يافتگفتي از رسم سي هزار درماين قلم را نظير نتوان يافتليک از صد هزار نيزه و تيرعوض ناگزير نتوان يافتسخن اين است ناگزير جهانخاطرم را چو تير نتوان يافتتا چو تيغم به زر نيارائيآب از او خير خير نتوان يافتچشمه‌ي خاطر است سنگ انباراز دم او صفير نتوان يافتبلبلي را که سينه بخراشيکار ساز دبير نتوان يافتقلمي را که موي در سر مانددر تنورش فطير نتوان يافتخانه‌ي پيرزن که طوفان بردساحري را که شد زبان ملوکپدرت ديده‌اي که چون مي‌داشتنرسد در تو چشم و خود مرساددر کمال تو چشم بد مرسادآفتي کز فلک رسد، مرسادبر رکاب فلک جنيبت توبر فلک بانگ نامزد مرساددختر بخت را جز از در توروزش از يک به ده، به صد مرسادآن که عمرت هزار سال نخواستحاسدان را قبا نمد مرسادبر اميد کلاه دولت توحال بد جز به کالبد مرساددشمنت را که جانش معدوم استران يک رانت را لگد مرسادز ابلق چار کامه‌ي شب و روزاز زباني به دام و دد مرسادجيفه‌ي دشمنان جافي تورخنه در کعبه‌ي خرد مرسادصدر عاليت کعبه‌ي خرد استکاي ملک ز آسمانت بد مرساداين دعا ورد جان خاقاني استدولتت باد دايگان ملوکصولتت باد سايه دار ظفرالصبوح اي حريف محرم صبحخنده‌ي سر به مهر زد دم صبحگوي زر يافت جيب ملحم صبحناف شب سوخت تف مجمر روزشاه گردون گرفت عالم صبحبه سر تازيانه‌ي زرينقطره‌ي ژاله اشک مريم صبحصبح شد مريم، آفتاب مسيحکفتاب است طاس پرچم صبحطاس زرين کش آفتاب آسالب لب جام خواه و دم دم صبحپي پي عشق گير و کم کم عقلخوان فکن خوانچه کن مسلم صبحسيم کش بحر کش ز کشتي زرکم زن عشق باش و گو کم صبحعاشقان را ز صبح و شام چه رنگسه يکي خور به روي خرم صبحاز تن عقل پنج يک برگيرزر فشان ز آستين معلم صبحيد بيضاي آفتاب نگردر جل زر کشيد ادهم صبحکه آسمان پيش شه به نوروزيملک بخش و ظفرستان ملوکبوالمظفر خدايگان ملوککوه را خلعه در سر اندازندبرقع صبح چون براندازندطفل خونين به خاور اندازندبر درند از صبا مشيمه‌ي صبحعابدان سبحه‌ها دراندازندترک سبوح گفته وقت صبوحنورهان زر و زيور اندازندنوعروسان حجله‌ي نوروزتا مثلث در آذر اندازندز آن مربع نهند منقل رامرغ ياقوت پيکر اندازندقفس آهنين کنند و در اوکافتاب زحل خور اندازنددر مشبک دريچه پنداريسرخ زنبور کافر اندازنديا در آن خانه‌ي مگس گيرانعاشقان بوسه‌ي تر اندازندبر لب خشک جام رعنا فشجرعه بر مير لشکر اندازندگرچه ميران لشکرند همهجان به شاه مظفر اندازندچون همه جان شوند چون مي و صبحملک ابن الملک ميان ملوکسر سامانيان و تاج کيانبر در ميکده علم برکشساقيا توبه را قلم درکشعقل را ميل آتشين درکشزهد را بند آهنين بر نهرقم لايباع بر در کشخانه‌ي دل سبيل کن بر ميهم تو داغ سگيش بر سرکشجان سگ طوق دار مجلس توستور به جان خشندي خر اندر کشگر به دل قانعي دو اسبه درآيبي‌خودي را چو حله در برکشخود پرستي چو حلقه بر در نهور نه‌اي دهر، کينه کمتر کشگر نه‌اي زهر، سينه کمتر سوزدر سماع خوش قلندر کشدست گير آفتاب را چون صبحخيز و خط بر خط مزور کشروز و شب چون خط مزور نيستياد شه گير و کشتي زر کشپيش دريا کشي چو خاقانيظل حق آفتاب جان ملوکافسر خسروان جلال الدينعيد جان‌ها هلال ابروي توستترک من کفتاب هندوي توستکه ترازوش زلف جادوي توستجوجو از زر منم در آن بازارقرص خورشيد در ترازوي توستجو زرين چه سنجدت که به نقدسايه‌ي موي بند گيسوي توستپيش چشمت خيال هستي منکنهم از دستبرد نيروي توستاز فلک زخم‌هاست بر دل منکن جراحت به مهر بازوي توستنکنم مرهم جراحت خويشکسمان هم به نالش از خوي توستنالش از آسمان کنم ني نيپهلوي چرب هم ز پهلوي توستپهلو از من تهي مکن که مرادرد تو هم مزاج داروي توستوصل و هجرت مرا يکي است از آنکچکند چشم عالمي سوي توستجان سپند تو ساخت خاقانيعقد پروين بهاي لولوي توستلل افشان تويي به مدحت شاهکهف ملت، نگاهبان ملوکحرز امت سپاهدار عجممدد مرهم از ميان بگسستزخم هجرت ميان جان بگسستبه همه دل اميد جان بگسستاز همه تا همه دلي که مراستمرکب ناله را عنان بگسستبر سر کويت از درازي راهرفت و زنجير آسمان بگسستجور تو حلقه‌ي جهان بگرفترشته‌ي جانم از نهان بگسستکشته‌ي صبرم آشکارا سوختصد طويله به رايگان بگسستپيش خاک در تو چشم از درچند نوبت به يک زمان بگسستنفس من ز درد همنفسانمدد جوي عمر از آن بگسستبر سر چاه بختم آمد چرخدلو بدريد و ريسمان بگسستآب خون کرد و چاه سر بگرفتطمع هستي از جهان بگسستدست خون ماند با تو خاقانيدر ثناي خدايگان بگسستجوشن چرخ را به تير ضميرهر غلاميش پهلوان ملوکشهريار فلک غلام که هستدل بر آن لعل جان همي ريزدلعلت از خنده کان همي ريزدکه سها اختران همي ريزدچون بخندي خبر دهد دهنتزير پايت روان همي ريزددست بالاست کار تو که فلککه به مشکين سنان همي ريزدنيزه بالاست خون ز غمزه‌ي توخاک بر آسمان همي ريزدآسمان هم ز جور تو چون منخون من هر زمان همي ريزدنه از آن طيره‌ام که طره‌ي تونافه‌ها رايگان همي ريزدليک از آن در خطم که از خط توکب رويم زبان همي ريزدبه چه زهره زبان حديث تو کردکب سوي دهان همي ريزدچشم من شد گناه شوي زبانصاعقه بر جهان همي ريزدابر خون‌بار چشم خاقانيبر سر اخستان همي ريزدصدف خاطرش جواهر نطقخانه داران خاندان ملوکخانه زادند و بنده‌ي در شاهتير هجرانم از جگر برکشجوشن سرکشي ز سر برکشيا دلم ز آتش سقر برکشيا فرو بر تنم به آب عدمپيشتر نوک نيشتر برکشرگ جانم گشاده گشت ببنددامن حله بيشتر برکشموج خون منت به کعب رسيدکه ترازو بيار و زر برکشبوسه‌اي کردم آرزو، گفتيشو بها بر نه و شکر برکشزر ندارم وليک جان نقد استجان بدين کفه‌ي دگر برکشگر بدان کفه زر همي سنجيوز گريبان عشق سر برکشدامن دوست گير خاقانيبر در کعبه‌ي ظفر برکشرايت نطق را عرابي وارآبي از زمزم هنر برکشاز پي محرمان کعبه‌ي شاهصولتش رزم هفت‌خوان ملوکصلتش بزم هشت خوان بهشتدل جوجو شده ز جان برگيرجو به جو جور دلستان برگيريوسفت گرگ شد گمان برگيربه گمان يوسفيت گم شده بودچون جگر گوشه‌اي است خوان برگيربر سر خوان زندگي خورشتپاي اهليت از ميان برگيرنيست در حلقه‌ي جهان يک اهلبرو اي دل دل از جهان برگيراهل دل کس نيافت ز اهل جهانيک به يک غدر آسمان برگيردو به دو با حريف جان بنشينبه نگه عمر ز آسمان برگيربس خراب است لهو خانه‌ي دهرتا نگيرند نقب از آن گيربر در نقب اين خرابه تو راخسک از راه دوستان برگيرگل انصاف کار خاقانيمهر ازين شوم خاکدان برگيرچون منوچهر خفته در خاک استاخستان افسر کيان ملوکميوه‌ي دولت منوچهر استمرغ همت به دانه مي نرسددل به گرد زمانه مي نرسدکه به نقش زمانه مي نرسداز زمانه چه آرزو خواهم
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 449]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن