واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
در بيشهي صولت چو علي شير وغائيشاعر : خاقاني مانند علي سرخ عضنفر توئي ارچهدر بيشهي صولت چو علي شير وغائيگر تيغ علي فرق سري يک سره بشکافتاز نسل فريدوني نز آل عبائيروزي که بر اعدا کني آهنگ شبيخونالبرز شکافي تو اگر گرز گرائيآوازهي کوست نپذيرد به صدا کوهخود روزبه آئي که شه روز بهائياز گرد سياه سپهت بر تن گردونترسد که شود سست دل از سخت صدائياين يک تنه صد لشکر جرار چو خورشيدقطني شود اين ازرق عين الرسائيمحتاج به لشکر نهاي ايرا که ز دولتکرايش اين دائرهي سبز وطائيدولت نبرد منت رسمي و معاشيدارندهي لشکرگه اين هفت بنائيجمشيد کياني، نه که خورشيد کيانيقرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسائيچون فضل ربيعي، نه که چون فصل ربيعيکز نور عياني، همه رخ عين سنائيقدر توبر افلاک سپه راند و پسش گفتکز جود طبيعي همه لطفي و نمائياز طالع ميلاد تو ديدند رصدهاما در تو نگنجيم که بس تنگ فضائيتسيير براندند و براهين بفزودنداختر شمران، رومي و يوناني و مائيکردند همه حکم که رد پانصد و هشتادهيلاج نمودند که جاوي بقائيخواهند ز تو امن، فزع يافتگان ز آنکابخاز به دست آوري و روم گشائيگرچه ملک الغرب توئي تا ابد، امادر ظلمت و در خوف چراغي و رجائيهرچند که لنبک دهد آسايش بهرامبر تخت خراسان ملک الشرق توشائيصد منزل از آن سوي فلک رفت ثنايتبهرام به شاهي به و لنبک به صقائيزلزال فنا گر بدرد سقف جهان راوز قدر تو صد منزل از آن سوي ثنائيايران به تو شد حسرت غزنين و خراسانتوسد همه رخنهي زلزال فنائيفي وصف معاليک معاني تناهتچون گفتهي من رشک معزي و سنائيجان پيشکشت سازم اگر پيش من آئيافديک به نفسي و معاديک فدائيسر نعل بهاي سم اسبت کنم آن روزدل روي نمايت دهم ار روي نمائيدل جاي تو شد، خواه روي خواه نشينيکائي به کمين دل من ران بگشائيخورشيد مني، من به چراغت طلبم ز آنکبر تو نرسد حکم که تو خانه خدائيگه گه به سر روزن چشمم گذري تيزمن در شب هجران و تو در ابر خفائياين غارت جان چيست خود اين جنگ تو با کيست؟بيمار توام باز نپرسي و نيائيهيچ افتدت امشب که بر افتادگي منگرگ آشتيي کن، مکن اين گرگ ربائييا بر شکر خويش مرا خواني مهمانرحم آري و بر کاهش جانم نفزائيتو بر جگري دست نيالائي و حقايا بر جگر ريش به مهمان من آئيخستي دل خاقاني و روزيش نپرسيجز بر جگري نيست مرا دست روائياو در سخن از نابغه برده قصب السبقکاي خستهي پيکان من آخر تو کجائيکيخسرو ايران ملک المغرب کز قدرچون خسرو نعمان کرم از حاتم طائيداراي ملوک عجم، اسکندر ثانيبر خسرو توران رسدش بار خدائياقليم گشائي که ز جاسوسي عدلشکز چشمهي جودش نکند خضر جدائيشاهي که دهد صدمهي کرناي فتوحشبيجاده نيارد که کند کاه ربائيتوقيع ملک ديد جهان گفت زهي حرزگوش کر پيران فلک را شنوائيشمشير ملک ديد هدي گفت فديناکهم داعيهي امني و هم دفع وبائيدر شانهي دست ظفر آئينهي غيبيطاغوت پرستان را طاعون و بلائياز سهم تو زنگار گرفت آينهي چرخهم آينه هم صيقل شمشير قضائياي تيغ ملک در کف رخشانش هماناکز آينهي مملکه زنگار زدائيذوق تو برد عارضهي احمقي از خصمدر چشمهي حيوان ورق زهر گيائياي نيزهي شاه، اي قلم تختهي نصرتاحسنت زهي زهر که ترياق شفائياي دست ملک بخبخ اگر ساغر و شمشيراز نقطهي دولت الف عز و علائياي جود ملک واهب رزقي و جهان راماهي و نهنگند، تو درياي سخائياي رايت شه نادره لرزاني و قائماميد به توست و تو ضماندار وفائياي پرچم رايات ملک چشم بدت دوربحر عدني گوئي يا کوه صفائيچون نقش بصر در سيهي نور سپيديکز پر غراب آمده در فر همائيهستي حجر الاسود و کعبه علم شاهچون زلف بتان در ظلمان اصل ضيائياي نامزد خاتم جمشيد که بر توتا کعبه به جاي است بر آن کعبه بجائياي راي ملک ذات سپهري که دو وقتختم است جهانداري و حقا که سزائياي تحت لوايت همه آفاق، ندانميا صاعقه خشمي تو و يا ابر رضائيچون آدم و داود خليفه توئي از حقظل ملک العرشي يا عرش لوائيگر رحمت حق هست عطا پاش و خطا پوشحق زي تو پناهد که پناه خلفائيهست از تو عطاها و خطا نيست زهي شاهتو رحمت حق بر همه آفاق عطائيبهرام اسد هيبتي ار چه که به بخششعيسي عطائي، ملک الموت خطائيچون ماه همه عزم و چو شعري همه سعديخورشيد فلک همت و برجيس حيائيبودند کيان بهتر آفاق و نيايتچون تير همه فهم و چو کيوان همه رائيرستم ظفري بل که فرامرز شکوهيبهتر ز کيان بود و تو بهتر ز نيائيدر کشور دولت چو نبي شهر علوميجمشيد فري بل که کيومرث دهائيامسيت و خيل الشعرا تحت لوائياصبحت و راس الامرا تحت جناحيکختم الامرائي به و ختم الشعرائيدرشان تو و من به سخا و سخن امروزکز عدل قبول آور اخلاص دعائيباد از مدد عدل تو پيوند حياتتادريس بقا باش که فردوس لقائيبر تخت شهنشاهي و در مسند عزتکورا ابد الدهر جهاندار تو بائيدادار جهان مشفق هر کار تو بادا
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 283]