واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تا درد و محنت است در اين تنگناي خاکشاعر : خاقاني محنت براي مردم و مردم براي خاکتا درد و محنت است در اين تنگناي خاکاي تنگ حوصله چه کني تنگناي خاکجز حادثات حاصل اين تنگناي چيستصحراي جان طلب که عفن شد هواي خاکاين عالمي است جافي و از جيفه موج زنبگريز از اين جزيرهي وحشت فزاي خاکخواهي که جان به شط سعادت برون بريبرخيز ازين خرابهي نا دلگشاي خاکخواهي که در خورنگه دولت کني مقامايام صرصراست چه سازي سراي خاکدوران آفت است چه جويي سواد دهرحق بود ديو را که نشد آشناي خاکهرگز وفا ز عالم خاکي نيافت کسکز باد کس اميد ندارد وفاي خاکخود را به دست عشوهي ايام وامدهتاوان طلب مکن ز قضا در فضاي خاکاجزات چون به پاي شب و روز سوده شدپيداست تا چه مايه بود خون بهاي خاکخاکي که زير سم دو مرکب غبار گشتلاشيء شناس برگ سپهر و نواي خاکلاخير دان نهاد جهان و رسوم دهرمنگر وطاي ازرق و مگزين غطاي خاکچون وحش پاي بند سپهر و زمين مباشدودي است قبه بسته معلق و وراي خاکاي مرد چيست خودفلک و طول و عرض اوسيمر پيکري چه کني تودههاي خاکشهباز گوهري چه کني قبههاي دودگل مهرهاي است نقطهي ساکن نماي خاکگردون کمان گروههي بازي است کاندرواين از فروغ آتش و آن از نماي خاکتا کي ز مختصر نظري جسم و جان نهيزر بخشش خور است چه خواني عطاي خاکجان دادهي حق است چه داني مزاج طبعکان چرب آخورش به ازين سبز جاي خاکخاقانيا جنيبت جان وا عدم فرستطيري نه عنکبوت، مشو کدخداي خاکنحلي، جعلنهاي، سوي بستان قدس شوباري نبيني اين گهر بيبهاي خاکميلي بهر بها بخر و در دو ديده کشخورشيد زير سايهي ظلمت فزاي خاکخاصه که بر دريغ خراسان سياه گشتاز قبهي ثوابت تا منتهاي خاکگفتي پي محمد يحيي به ماتماندبيکوه کي قرار پذيرد بناي خاک؟او کوه حلم بود که برخاست از جهانکاي گنبد تو کعبهي حاجت رواي خاکاز گنبد فلک ندي آمد به گوش اواي کاينات واحزنا از جفاي خاکبر دست خاکيان خپه گشت آن فرشته خلقواگه نبد که نيست دهانش سزاي خاکديد آسمان که در دهنش خاک ميکنندکاين چشمهي حيات مسازيد جاي خاکاي خاک بر سر فلک آخر چرا نگفتميگويد از دهان ملايک صلاي خاکجبريل بر موافقت آن دهان پاکهم مرقد مقدس او شد شفاي خاکتب لرزه يافت پيکر خاک از فراق اوگر طوبي بهشت برآرد گياي خاکبا عطرهاي روضهي پاکش عجب مدارزو به نوالهاي دهن ناشتاي خاکسوگند هم به خاک شريفش که خورده نيستفاضلتر از محمد يحيي فناي خاکدر ملت محمد مرسل نداشت کسوين کرد، گاه فتنه دهان را فداي خاکآن کرد روز تهلکه دندان نثار سنگکو لطف او که بود کدورت زداي خاککو فر او که بود ضيا بخش آفتاباين گفت واي آتش و آن گفت واي خاکزان فکر و حلم چرخ و زمين بينصيب ماندفيض کفش معادن اجساد زاي خاکخاک درش خزاين ارواح دان چرخباد سياستش شده مهر آزماي خاکسنجر به سعي دولت او بود دولتيبيپادشاه دين چه بود پادشاي خاکبيفر او چه سنجد تعظيم سنجريدر گردناي چرخ سکون و بقاي خاکپاکا! منزها! تو نهادي به صنع خويشخود بر زبان لطف براندي ثناي خاکخاک چهل صباح سرشتي به دست صنعزين مشت آتشي که ندارند راي خاکخاقاني است خاک درت حافظش تو باشچون پنج پاي آبي و چون چار پاي خاکجوقي ليم يک دو سه کژ سير و کوژ سار
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 369]