واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بيحرمتي بود نه حکيمي، که گاه وردشاعر : خاقاني زند مجوس خواند و مصحف ببر درشبيحرمتي بود نه حکيمي، که گاه وردنعتي است زان دلبر و کعبه است دلبرشني ني بجاي خويش نسيبي همي کندماند به خال زلف به خم حلقهي درشخال سياه او حجر الاسود است از آنکخوانند روشنان همه خورشيد اسمرشسنگ سيه مخوان حجر کعبه را از آنکبر دست راست بيضهي مهر پيمبرشگويي براي بوس خلايق پديد شدگر چه نه جنس پيش کش است اين محقرشخاقانيا به کعبه رسيدي روان بپاشکعبه مطهر است، جنب خانه مشمرشديدي جناب حق جنب آرزو مشوهم ز آب چاه کعبه فرو شوي يک سرشبا آب و جاه کعبه وجود تو حيض توستآنک ببين معاينه فرزند شوهرشاين زال سرسپيد سيه دل طلاق دهکاين شوخ مستحاضه فرو شد به بسترشتا حشر مرده زست و جنب مرد هر کسيآن کس که با حمايل سلطان بود برشکي بدترين حبائل شيطان کند طلبجاي سها بود به بر نعش و دخترشخورشيد را بر پسر مريم است جايمردي کن و چو طفل برون جه ز چنبرشاز چنبر کبود فلک چون رسن مپيچآخر به رنجي ار شوي اول فسون خورشاول فسون دهد فلک آخر گلو بردچون صيد شد به قهر ببرند حنجرشاول به رفق دانه فشانند پيش مرغچون من نبود و هم نبود يک ثناگرشسوگند خور به کعبه و هم کعبه داند آنکيارب چو کعبه دار عزيز و معمرششکر جمال گوي که معمار کعبه اوستشاه سخا سخن ز فلک ديد برترششاه سخن به خدمت شاه سخا رسيداز روم ساخت جوشن و از مصر مغفرشطبع زبان چو تير خزر ديد و تيغ هندز آن کس که رفت تا خزر و هند مخمرشآري منم که رومي مصري است خلعتمز آن کس که رکن خانهي دين خواند جعفرشصبح و شفق شدم سر و تن ز اطلس و قصببر ابلق فلک فکنم زين به استرشبر تاج آفتاب کشم سر به طوق اوز آن رد نکردم اين حسنات موفرشديدم که سيات جهانش نکرد صيدسلطان پدر نوشت و خليفه برادرشسلطان دل و خليفه همم خوانمش از آنکگر نيستي مدد ز کرامات مظهرشدر حضرت خليفه کجا ذکر من شديکاعزاز يافت گوهر آدم ز جوهرشختم کمال گوهر عباس مقتفياز خود خليفه کرد خداي گروگرشاز مصطفي خليفه و چون آدم صفيدر طينت است نور يدالله مخمرشانصاف ده که آدم ثاني است مقتفيالمقتفي خليفتنا مهر محضرشاز خط کردگار فلک راست محضريالمقتفي ابوالخلفا نقش دفترشدر دست روزگار فلک راست محضريمن در دعا بلال و به خدمت چو قنبرشبوبکر سيرت است و علي علم، تا ابدبا من به پاي پيل کند جنگ عبهرشمن صيد آنکه کعبهي جانهاست منظرشمشک است پيل بالا در سنبل ترشصد پيلوار خواهدم از زر خشک از آنکدر گردن دل است کمند معنبرشدل تو سني کجا کند آن را که طوقواراز تنگي کمند، نه از وجه ديگرشنقد است سرخرويي دل با هزار دردوان زنگيانه خال سياه مدورشخاقاني است هندوي آن هندوانه زلفاز ترک تاز هندوي آشوب گسترشچون موي زنگيش سيه و کوته است روزکز زلف و خال گويد و کعبه برابرشخاقاني از ستايش کعبه چه نقص ديد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]