تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799043323




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما   نويسنده: پرويز نوري   خيلي وقت مي گذرد از آخرين باري که کريمر عليه کريمر را ديده ام. يادم هست که يک ملودرام اشک انگيز بود از نوع خاص هاليوودي اش منتها يک مقداري سنگين و رنگين تر. ملودرام ها معمولاً از طبقه ي فيلم هايي اند که طي زمان رنگ مي بازند و کهنه مي شوند و گاهي اصلاًً نمي توان دوباره ديدشان؛ نه مثل ملودرام هاي داگلاس سيرک که هنوز هر وقت ببيني تازه و قوي و تأثيرگذارند( تقليد زندگي و بر باد نوشته خصوصاً). آنچه ملودرام آمريکايي سيرک را برجسته نگه داشته بهره گيري از « سبک»( style) و « محتوا»(content) است جهت درک ساختمان و ترکيب فيلم هايش و در حقيقت متصل به وضعيت ژانرهاي مختلف تاريخ سينماي آمريکاست. زير سطح ملودرام هايش ( بيشتر تقليد زندگي يا هرآنچه خداوند اجازه دهد) نوک حمله به اخلاقيات خرده بورژوازي آمريکاست ضمن آن که « سبک» او- از يک قصه ي شايد نه چندان مهم- از طريق رنگ، کمپوزيسيون، حرکات دوربين و موسيقي- جوامع دور و بر خود را به نقد مي کشد. اين در حالي است که موقعيت فيلم و روابط بسيار سهل و ساده نشان داده مي شود. در مورد کريمر عليه کريمر نمي دانم فيلمساز با ملودرامش تا چه حد در ترسيم جامعه و آدم هايش موفق بوده اما مي دانم، همان طور که گفتم، فيلمي اشک انگيز بوده است. چند تا فيلم هست که اشک مرا درآورده است. يکي همين کريمر است و به خصوص صحنه اي که بچه بعد از مدتي دوري از پدر بار ديگر نزد او باز مي گشت. چمپ( قهرمان) هم يکي از همين نوع فيلم هاست، در صحنه ي مردن پدر که پسربچه بالاي سرش زاري مي کرد. يا تقليد زندگي که در صحنه ي پاياني، با مرگ مستخدمه ي سياه و مراسم باشکوه ختم او، حسابي اشک آدم را درمي آورد. قصه ي کريمر تا آنجا که ذهنم کار مي کند دعواي زن و شوهري بود و بچه اي در وسط، و مادر او را از طريق قانوني مي خواست ولي بچه زندگي با پدر را بيشتر ترجيح مي داد. فضا و شخصيت پردازي هايي ملموس و باور پذير داشت و به گمانم عشق لطيف زيربنايي آن... در واقع وقتي قصه اي با آدم هايش با عشق به ما نگاه داشته باشند آن وقت همه چيز به دل مي نشيند. خيلي از لحظه هايش از يادم رفته است و ديگر فرصتي نشده تا مجدداً ببينم آيا همچنان اثر گذشته اش را دارد. مي ماند يک نکته و آن هم کارگرداني و فيلمنامه ي فيلم است با رابرت بنتون که آن موقع ها به خاطر مشارکت در نگارش فيلمنامه ي باني و کلايد بهش علاقه پيدا کرده بوديم و ديگر هيچ گاه فيلمنامه اي مثل آن فيلم ننوشت.« احساس» اين آن چيزي است که باعث مي شود ما از طريق تماشاي يک قصه ي عاشقانه يا رمانتيک - يا ملودرام يا هر نوع ديگر- منقلب شويم و به گريه بيفتيم... عشق به طور کلي نقشي اساسي در برانگيختن احساسات تماشاگر دارد، حتي يک عشق ناممکن( مانند يک غول آهني يا هيولاي زشت که به خاطر گناهان ما مي ميرد) و همه را تحت تأثير قرار مي دهد. اين انگيزه ي حسي را يک شخصيت کارتوني هم مي تواند به وجود آورد( حتماً مادر بامبي يادتان مانده) و البته درد و رنج دروغي مسئله ي ديگري است و نبايد آن را با واقعيت مخلوط کرد. به هر رو، گفته اند « خنده داروي هر درد است» ولي هيچ دارويي مثل گريه نمي تواند به انسان آرامش ببخشد. بامبي   اين فيلم نقاشي 1942 والت ديزني با بچه آهويي تازه به دنيا آمده در حقيقت دايره اي از زندگي را پيش چشم مي گذارد. تقريباً مقدار اندکي احساس که شير شاه در خود داشت از بامبي گرفته بود. با اين حال به کمتر فيلمي مي توان برخورد که واجد چنين زيبايي تصويري و مهم تر، عمق احساسات باشد. صحنه ي اشک انگيز فيلم آنجاست که انسان وارد جنگل مي شود و بامبي مي فهمد که ديگر هرگز مادرش را نخواهد ديد... اگر از ديدگاه يک بچه به اين صحنه بنگريد، فيلم تا ابد در ذهنتان باقي خواهد ماند. زندگي شگفت انگيزي است  
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
کلاسيک هميشگي ايام کريسمس ساخته ي فرانک کاپرا به سال 1946، از آن نوع آثار احساسي است که گويي هرگز کهنه نمي شود، با قصه ي جرج بيلي( جيمز استوارت)- به مانند هر کس که نام نيک خويش را در خطر مي بيند- که مي خواهد خود و خانواده اش را نجات دهد و در واقع براي تحقق رؤياهايش همه چيز را فدا سازد. اما فرشته ي رؤياها کلارنس به او نشان مي دهد که بدون او همشهري ها و زندگي آنان چگونه خواهند بود و هنگامي که بيلي شادمانه به خانه برمي گردد، خانواده و همه ي رفقا را دوستدار خويش مي بيند و آن گاه اشک خوشحالي سرازير مي شود... صحنه ي اشک انگيز جايي است که تمامي اهل شهر پول روي هم مي گذارند تا بدهي بانک بيلي را بپردازند و قهرمان جنگ- برادر هري- با احساسي شديد مي گويد:« به خاطر برادر بزرگم جرج، ثروتمندترين مرد شهر». ماجراي فراموش نشدني   بر بالاي عمارت « امپايراستيت» و آن انتظار غريب و طولاني عاشقانه و آن ماجراي فراموش نشدني، اين فيلم 1957 ساخته ي ليو مک کري را يکي از احساس برانگيزترين آثار رمانتيک تاريخ سينما معرفي مي کند؛ ميعادگاه عشاق، نيکي( کري گرانت) و تري( دبورا کار)، که ديوانه وار به يکديگر عشق مي ورزند. وقتي زن مي خواهد به محل وعده ي ديدار با معشوق بيايد با ماشيني تصادف مي کند و مرد ساعت ها بي آن که بداند در آنجا به انتظار مي ماند به تصور آن که زن ديگر او را نمي خواهد. اما تري که فلج شده و ديگر نمي تواند راه برود، موضوع را از نيکي پنهان نگه مي دارد... صحنه ي اشک انگيز فيلم زماني است که نيکي با عشق خود رو به رو مي شود و زن که روي کاناپه دراز کشيده همچنان از گفتن واقعيت خودداري مي ورزد و موقعي که مرد مي خواهد براي هميشه او را ترک کند سرانجام به واقعيت پي مي برد. تقليد زندگي  
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
آخرين فيلم و وداع داگلاس سيرک با سينما، اين ملودرام شورانگيز 1958 را به صورت اثرگذارترين رمانتيک آمريکايي درآورده است؛ نسخه ي تازه اي از همين داستان به سال 1934 ساخته ي جان استال- که در آن کلودت کلبرت و وارن ويليامز بازي مي کردند- ماجراي بازيگري بازنشسته ( لانا ترنر) است و عشقي ميان او و دخترش( ساندرا دي) با مردي جوان( جان گاوين) و همين طور مستخدمه اي سياه( جوانيتا مور) که دختر دورگه اش( سوزان کونر) در جامعه ي سفيدها با مشکل درگير است. صحنه ي اشک انگيز جايي است که آن دختر تلاش دارد تا در دنياي سفيدها زندگي کند و پس از ترک مادر، به هنگام تشييع جنازه اش برمي گردد. داستان وست سايد  
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
رومئوو ژوليت به وسيله ي جروم رابينز و رابرت وايز با آواز و موسيقي به خيابان هاي منهتن کشيده مي شوند و اين افسانه ي عاشقانه- که در سال 1961 ده جايزه ي اسکار گرفت از جمله بهترين فيلم- با نقش ماريا( ناتالي وود) و عشق او نسبت به جواني از دار و دسته ي مخالف به اسم توني( ريچارد بيمر) بر دل ها نشست... لحظه ي اشک انگيز در پايان فيلم است وقتي ماريا کنار توني زانو مي زند و آواز يک جايي را مي خواند و مي گويد:« دستم را بگير، من تو را به آنجا خواهم برد.» رومئو و ژوليت   وقتي فرانکو زفيرلي به سال 1968 نقش دو دلداده ي بزرگ ترين قصه ي عشقي جهان را به دو بازيگر ناشناس سپرد، همه گفتند کارگردان عقلش را از دست داده است. اما چنين نبود و ليونارد وايتينگ و اليويا هاسي بهترين رومئو و ژوليت تراژدي رمانتيک شکسپير را به تصوير نشاندند با حسي از گرماي وجود دو نوجوان و معصوميت آنها... لحظه ي اشک انگيز در فيلم زماني است که رومئو با پذيرش آن که محبوبه ي او مرده، سم را مي نوشد و اندکي بعد هنگامي که ژوليت بيدار مي شود تنها راه پيوستن به او خودکشي است. اين صحنه قلب را تسخير مي کند. قصه ي عشق  
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
اين ملودرام عاشقانه نوشته ي اريک سيگال، قصه ي دو دلداده است- يک پسر پولدار از دانشگاه هاروارد( رايان اونيل) و يک دختر از طبقه ي متوسط( الي مک گرا)- که بر خلاف همه ي تضادهاي اجتماعي و خانوادگي با يکديگر پيوند بسته اند ولي سرطان اين عشق را از هم مي گسلد. روح فيلم( يا در حقيقت جوهر داستان) نزديک هاي پايان نمودار مي شود، جايي که اونيل در حالي که عشق او در آغوشش با زندگي وداع مي گويد، به پدر سرسخت خويش مي گويد:« معناي عشق اين است که هرگز نگويي متأسفي». اين فيلم متعلق به سال 1970 ساخته ي آرتور هيلر، هميشه تأثير خود را حفظ کرده است. صحنه ي اشک انگيز آنجاست که وقتي دخترک از بيماري لاعلاج خويش باخبر مي شود، به شوهرش مي گويد:« من فقط تو رو مي خوام... و زمان مي خوام، چيزايي که تو نمي توني بهم بدي.» چمپ/ قهرمان   بازسازي فرانکو زفيرلي در سال 1979 از اين کلاسيک تلخ احساسي کينگ ويدور( به سال 1931) درباره ي يک بوکسور سابق( جان ويت) است در رابطه با پسرش( ريکي شرودر) و عاطفه و عشقي عميق بين آن دو که به مصيبت ختم مي شود... صحنه ي اشک انگيز فيلم جايي است که پسر بچه بر بالاي جسد پدر با بغض و گريه فرياد مي زند:« چمپ! بلند شو! بايد بريم خونه، چمپ!» سينما پاراديزو  
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
اين اثر نوستالژيک جوزپه تورناتوره به سال 1989 از آن قصه هاي معمول عشقي نيست. قصه ي يک فيلمساز به نام سالواتوره ( ژاک پرن) است که درمي يابد رفيق فراموش شده اش در گذشته است ( ماجرا در واقع با فلاش بک بازگو مي شود) و مي بينيم که سالواتوره درس هاي زندگي و عشق را از يک آپاراتچي همچون پدر، آلفردو ( فيليپ نوآره) مي آموزد، آنچه روح را جلا مي بخشد... صحنه ي اشک انگيز فيلم آنجاست که سالواتوره از تشييع جنازه برمي گردد و حلقه فيلمي را که آلفردو برايش باقي گذاشته تماشا مي کند و فيلم ها پيامي از غمي تلخ و شيرين را به همراه مي آورد و خاطره ي بچگي را از طريق « سينما» زنده مي سازد. اي.تي، موجود ماوراي زميني  
اشک انگيزترين فيلم هاي تاريخ سينما
موجود فضايي اين اثر علمي - خيالي 1982 استيون اسپيلبرگ مانند همه ي آن مخلوقات ديگري است که در فيلم هاي سابق ديده شده، با همان ريخت زشت، هوش غيرقابل تصور، و البته نيروهاي معجزه آسا، اما در او يک حس خاص وجود دارد- حسي شبيه به انسان ها- چنين عنصري انساني سبب گشته که فيلم آن قدر از خود تأثير باقي گذارد و وقتي اسپيلبرگ مي خواهد اي. تي را بکشد، آه از نهاد همه بلند مي شود... لحظه ي اشک انگيز در فيلم آنجاست که اي.تي به هنگام بازگشت و ترک زمين، انگشت بر پيشاني پسر بچه ي قهرمان داستان مي گذارد به اشاره ي آن که هميشه در ذهن او جاي دارد. تايتانيک   شايد که آسان باشد اين فيلم عظيم جيمز کامرون به سال 1997 و از پر فروش ترين فيلم هاي تاريخ سينما را در مايه هاي فرمول بر باد رفته به حساب آوريم ليکن به آن خاطر که تايتانيک قصه ي عشقي ابدي را به تصوير مي کشد، هميشه ماندگار است و از ميان غرق يک کشتي عظيم و نزديک به سه ساعت ماجرا و خيانت و فريب، سرانجام به يک عشق پاک مي رسد... لحظه ي اشک انگيز در فيلم آنجاست که جک( لئوناردو دي کاپريو) همچنان که اندک اندک يخ مي زند و به مرگ نزديک مي شود، عشق خود را به رز( کينت وينسلت) ابراز مي کند و دخترک دستش را رها مي سازد و او به درون آب هاي درياي تيره و ترسناک فرو مي رود. منبع:24( همشهري خردنامه)، شماره 43 /م  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 965]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن