واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: راث، يکي مثل همه نيستجديدترين گفتوگو با «فيليپ راث»، نويسنده برنده بوکر بين الملليعجيب است. وقتي داستان کوتاه مي نويسي مثل اين است که يک دستت را از پشت بسته باشند و فقط با يک دست بجنگي. وقتي داري يک کتاب کوتاه مي نويسي چگونه در مقابل ضربات مشت، ضربات ناک اوت مقاومت مي کني؟ من مجبور بودم که راه اين کار را پيدا کنم. شايد پيدا کرده باشم و شايد هم نه.
«فيليپ راث» (*) يکي از قديمي ترين و معتبر ترين نويسندگان آمريکايي به تازگي برنده جايزه نوپاي «بوکر بين المللي» شد. اين جايزه در واقع يکي از جديد ترين افتخارات اين نويسنده در طول دوران نويسندگي حرفه اي اش است که بيش از 50 سال را در بر مي گيرد. راث که از او به عنوان نويسنده اي منزوي ياد مي شود، در اينجا با روزنامه ديلي تلگراف به گفتوگو نشسته است.آيا شما هم از آن دسته افرادي هستيد که از بچگي ميدانستند در آينده نويسنده مي شوند؟من نمي دانستم نويسندگي چه جور کاري است، ولي مي دانستم کتاب چيست، چون به کتابخانه «بلانش» در محله مان («نيوآرک» در «نيوجرزي») مي رفتم؛ من در اين زمينه از برادرم الگوبرداري مي کردم؛ او هميشه با پنج، شش کتاب به خانه مي آمد: کتاب هاي بچه ها؛ کتاب هاي ورزشي؛ کتاب هايي درباره دريا. دانشکده که رفتم معني نويسنده را فهميدم. سال دوم دانشکده بودم که خواندن کتاب را شروع کردم. من با اين فکر که در رشته حقوق تحصيل خواهم کرد وارد دانشکده شده بودم و تقريبا هم مطمئن بودم که در اين رشته تحصيل مي کنم و واحد هايي مثل تاريخ قانون اساسي و علوم سياسي را برداشته بودم. ولي بعد ادبيات را کشف کردم و مغلوب آن شدم! بنابراين نويسنده شدن چيزي نبود که من پيشاپيش از آن خبر داشته باشم و حتي زماني که نوشتن را شروع کردم خيلي جدي به آن فکر نمي کردم. بعد برنده يک جايزه ادبي شدم، «جايزه ملي کتاب» و جايزه «گوگنهايم» را هم به دست آوردم؛ از آن موقع به بعد بود که کار برايم راحت شد.بهترين واکنش ها را کساني نشان مي دهند که ميخواهند درباره موضوع يک کتاب بحث کنند و در اغلب موارد اين افراد در شرايط مشابه زندگي کردهاند يا سختي مشابهي را تجربه کرده اند.از چه زماني تاريخ به عنوان مضمون وارد نوشتههايتان شد؟فکر کنم در اواسط دهه 1980 بود؛ يعني زماني که رمان «ضد زندگي» را نوشتم. خودم هم نمي دانم چه اتفاقي افتاد. البته تاريخ در نوشته هاي من اهميت زيادي ندارد، بلکه «مکان» در آنها داراي اهميت است. ادبيات را کشف کردم و مغلوب آن شدم! بنابراين نويسنده شدن چيزي نبود که من پيشاپيش از آن خبر داشته باشم و حتي زماني که نوشتن را شروع کردم خيلي جدي به آن فکر نمي کردم.بعضي از کتاب هاي تاريخي اي که نوشتهايد مثل موضوع فلج اطفال يا جنگ کره، باعث شد تا افرادي که درگير آن حوادث بوده اند، نامه هاي غم انگيزي به شما بنويسند...بهترين واکنش ها را کساني نشان مي دهند که ميخواهند درباره موضوع يک کتاب بحث کنند و در اغلب موارد اين افراد در شرايط مشابه زندگي کردهاند يا سختي مشابهي را تجربه کرده اند.مثلا در جديد ترين مورد با انتشار رمان «عقوبت» [ماجراي اين رمان در جريان شيوع فلج اطفال در «نيوآرک» در سال 1944 رخ مي دهد]، سه، چهار يا پنج، شش نامه از قربانيان فلج اطفال آن سال ها دريافت کردم همه اين نامه ها را مرداني همسن و سال من نوشته بودند، چون فلج اطفال در آمريکا با واکسيناسيون افراد در سال 1955 متوقف شده بود.اين افراد قبل از آن سال که جوان بودند دچار فلج اطفال شده بودند. آنها نامه هاي شان را آنچنان از ته دل و با توصيفات دقيق نوشته بودند که باعث شدند احساس کنم کتاب معتبري نوشته ام.رمان «عقوبت» جديد ترين اثر از سري رمان هاي کوتاه چهار گانه شماست. مي شود در مورد آنها صحبتي کنيد؟حدود 10 سال پيش بود که به فکر نوشتن رمان هاي کوتاه افتادم. خودم چند تايي رمان کوتاه خوانده بودم. ادبيات را کشف کردم و مغلوب آن شدم! بنابراين نويسنده شدن چيزي نبود که من پيشاپيش از آن خبر داشته باشم و حتي زماني که نوشتن را شروع کردم خيلي جدي به آن فکر نمي کردم.«ساؤل بلؤ» آن موقع زنده بود و در اواخر عمرش سه، چهار تا رمان کوتاه جالب نوشته بود؛ از او پرسيدم که چگونه اين کار را انجام داده است. او در جواب من کاري را انجام داد که معمولا انجام مي داد: خنديد. بنابراين نوشتن رمان کوتاه را شروع کردم. عجيب است. وقتي داستان کوتاه مي نويسي مثل اين است که يک دستت را از پشت بسته باشند و فقط با يک دست بجنگي. وقتي داري يک کتاب کوتاه مي نويسي چگونه در مقابل ضربات مشت، ضربات ناک اوت مقاومت مي کني؟ من مجبور بودم که راه اين کار را پيدا کنم. شايد پيدا کرده باشم و شايد هم نه. بهترين واکنش ها را کساني نشان مي دهند که ميخواهند درباره موضوع يک کتاب بحث کنند و در اغلب موارد اين افراد در شرايط مشابه زندگي کردهاند يا سختي مشابهي را تجربه کرده اند.کدام نويسندگان به طور اخص در شکل گيري شما به عنوان نويسنده نقش داشته اند؟چند تا نويسنده هستند که تأثير فراموش نشدني بر من داشتهاند. نميدانم در شکل گيري من به عنوان نويسنده تأثيري داشتهاند يا نه ولي از من يک متفکر و خواننده و يک آدم ادبي ساختند.
آن اوايل که کار نويسندگي را در مدرسه شروع کردم، در سبک نويسندگي «هنري جيمز» غرق شدم و او در واقع روي من تأثير گذاشت، هرچند البته اين تأثير چندان هم خوب نبود؛ من لحن نويسندگي ام را از هنري جيمز الگوبرداري کردم که اصلا هم مناسب نويسندگي من نبود. ولي اين سبک نويسندگي در رمان «رها کردن» (1962) وجود دارد.کافکا روي من تأثير بسيار زيادي داشت. کمديهاي جدي او درباره موضوع گناه خيلي رويم تأثير ميگذاشت. ساؤل بلؤ هم در ذهن و تخيل من در تمام عمرم به عنوان نويسنده، آدم مهمي بوده. ساؤل در سال 1915 به دنيا آمده بود، بنابراين 18 سال از من بزرگ تر بود. به همين دليل او براي من شخصيت پر ابهتي بود.«جان آپدايک» به معني دقيق کلمه نويسنده معاصر شماست که حرفه اش موازي حرفه شما قرار دارد. شما برنده جايزه ملي کتاب شديد؛ او برنده جايزه روزنفلد شد. شما اغلب در تقابل با هم قرار داشتيد.الان سه سال است که جان از دنيا رفته. کمي احتمال مي دهم که اگر زنده بود الان به جاي من براي بردن جايزه بوکر بين المللي روي اين صندلي نشسته بود. او يک استاد بزرگ آمريکايي بود و يقينا بزرگ ترين اديب دوره خودش در نيمه دوم قرن بيستم. او يک نويسنده درخشان بود، او مي توانست هر جمله قابل تصوري را بنويسد. فقط کافي بود از او بخواهيد چيزي بنويسد، بلافاصله آن را در اختيار تان قرار ميداد. به نظر من دو کتاب بزرگ او دو قسمت آخر سري کتابهاي «خرگوشي» او هستند، هرچند او چند کتاب بزرگ نوشته است: «ربيت پولدار مي شود» و «ربيت استراحت مي کند». جان مثل پرنده ها آزاد و رها بود. مي توانست به هر جايي برود. از پس هر نوع متن طنزي بر مي آمد؛ هر نوع متن توصيفياي. او هميشه آزاد بود، ولي در اين دو کتابي که اسم شان را بردم، آزاد بودن را در بالا ترين حد آن تجربه کرده بود.پي نوشت: (*) فيليپ راث (به انگليسي: Philip Roth) (آمريکا 1933) نويسنده آمريکايي است. او يکي از بزرگترين نويسندگان زنده ادبيات آمريکا است. راث تاكنون 31 رمان به نگارش درآورده است. از مهمترين آثار اين نويسنده ميتوان به رمانهاي رييسجمهور ما، زنگار بشر، خشم و يكي مثل همه اشاره كرد.جوايز ادبي فيليپ راث: جايزه ملي منتقدان کتاب، سال 1991 ، جايزه ادبي پن، سال 1993 ، جايزه ملي کتاب آمريکا، سال 1995 ، جايزه پوليتزر، سال 1998 ، جايزه فرانتس کافکا، سال 2001 ، جايزه ادبي من بوکر، سال 2011فرآوري: مهسا رضاييبخش ادبيات تبيانمنابع: تهران امروز (بنجامين تيلر/ مترجم:فرشيد عطايي)، ويکيپديا ، خبرگزاري دانشجويان ايران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 372]