تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834160330
نقاب ها پير نمي شوند
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقاب ها پير نمي شوند نويسنده:عباس قدير محسني تو مي تواني اين قصه را گوش بدهي يا ندهي. مي تواني آن را بخواني يا نخواني. مي تواني به اين قصه بخندي يا براي آن گريه کني. مي تواني آن را باور کني يانکني و اين ها اصلاً براي من مهم نيست. مهم اين است که قصه ام را بگويم. قصه ام را تعريف کنم و تو بايد فقط از راهي که من نشان مي دهم، حرکت کني. از کوچه اي که من نشان مي دهم، عبور کني و به خانه اي که من مي گويم نگاه کني. تو بايد فقط و ققط به آدم هايي که من نشانت مي دهم، نگاه کني و آن ها را دنبال کني. تو بايد فقط و فقط قصه ي مرا دنبال کني و مي تواني اين کار را نکني، اما اگر دلت خواست قصه ي مرا بخواني، آن را باور کن. اين قصه واقعي است. اولين کسي که نقابش افتاد، کاظم بود. تو کلاس نشسته بوديم که اول نقابش شُل شد، بعد هم از روي صورتش افتاد. نقاب کاظم قبل از اين هم چند بار شُل شده بود، اما نيفتاده بود. آقا معلم به او تذکر داده بود، نقابش را با نخ و سوزن روي صورتش ندوزد، چون نخ کهنه مي شد و مي پوسيد و پاره مي شد و نقاب مي افتاد. پدر کاظم قبل از اين چند بارنقاب کاظم را بانخ و سوزن به صورتش محکم کرده بود، اما اين بار .... نقاب کاظم که افتاد، همه تعجب کرديم و برگشتيم طرفش و سر يک موش را ديديم با دو تا گوش و يک جفت دندان جلو آمده و سبيل. همه ترسيديم و جيغ زديم. کاظم هم ترسيد و فرار کرد طرف حياط. اين اولين بار بود که نقاب يک نفر مي افتاد. نقاب ها شُل مي شدند، کج مي شدند، لق مي زدند، اما هيچ وقت نمي افتادند. معلم ها مي گفتند با هر دروغ و گناهي ممکن است نقاب ها کج و شل شوند، اما نمي افتند. هيچ وقت نمي افتند مگر، و ادامه ي اين مگر را هيچ وقت نمي گفتند تا اين که نقاب کاظم افتاد. حالا کاظمي که قلدر بود و به همه زور مي گفت ومبصر کلاس شده بود، بدون نقاب يک موش فراري بود. شهر ما، شهر نقاب ها بود و همه ي ما تو شهر نقاب داشتيم. هر بچه اي که به دنيا مي آمد، اول با پدر و مادرش مي رفت پيش ملکه ي زيباي شهر. ملکه هم به بچه ي تازه دنيا آمده و پدر و مادرش نگاه مي کرد و نقاب کوچک و جديدي مي گذاشت روي صورت او، نقابي که مال هيچ کس نبود. بعضي وقتها هم نقاب مال کساني بود که مرده بودند و به نقاب احتياجي نداشتند. هر چند بعضي وقت ها مرده ها را بر اساس وصيت شان، با نقاب خاک مي کردند. روزهاي اول، وقتي من نقاب مي زدم، فکر مي کردم فقط ما بچه ها نقاب داريم. بعدها فهميدم همه ي مردم شهر نقاب دارند و تا روزي که از دنيا مي روند، بايد نقاب بزنند. آدم ها تو شهر ما هيچ وقت پير نمي شدند، چون نقاب ها پير نمي شدند. نقاب ها هر روز زيباتر، قشنگ تر و رنگارنگ تر مي شدند و هر روز به شکل تازه اي در مي آمدند. رنگ، شکل و جنس آن ها هر روز تغيير مي کرد و بعضي وقت ها آدم ها نقاب هاي تازه اي مي گرفتند تا قشنگ تر شوند. بعضي وقت ها هم نقاب شان را رنگ مي کردند و به آن سرو شکل زيباتري مي دادند تا جوان تر بمانند. تو شهر ما شغل بيشتر آدم ها درست کردن همين نقاب ها ورنگ زدن به آن ها بود.
راستش را بخواهي، من هنوز نمي دانم تو داري داستان را دنبال مي کني يا نه؟ نمي دانم آن را باور کرده اي يا نه؟ نمي دانم کدام شخصيت و ماجرا را دنبال کرده اي ومي خواهي دنبال کني. من نمي دانم تو چه قدر به نقابت فکر کرده اي. بهتر است فعلاً فقط قصه ي مرا، شخصيت هاي مرا و ماجراهايي را که تعريف مي کنم، دنبال کني تا ... تا کجا واقعاً نمي دانم. ما نقاب هايمان را هيچ وقت در نمي آوريم، حتي موقع حمام رفتن. نقاب ها فقط شب ها، موقع خواب از روي صورت همه کنار مي رفت. توي تاريکي، تا صورت ها استراحت کند و صبح دوباره نقاب ها را مي زديم و مي آمديم بيرون. پدرم نقاب مرا مثل خيلي از آدم هاي ديگر با پيچ به صورتم سفت مي کرد به خاطر همين اگر صد تا دروغ هم مي گفتم، نقابم شُل نمي شد و نمي افتاد. بعضي ها هم با ميخ نقاب شان را سفت مي کردند و مجبور بودند هر شب درد کشيدن ميخ ها و صبح درد کوبيدن آن ها را تحمل کنند. بعضي ها هم مثل کاظم با نخ و سوزن اين کار را مي کردند. من وقتي تنها مي شدم، خيلي به نقابم فکر مي کردم. بيشتردلم مي خواست بدانم چهره ي واقعي ام چه جوري است. يک شب وقتي همه خواب بودند، تلاش کردم خودم را ببينم، اما هرچي جلوي آينه ايستادم، چيزي نديدم به جز سياهي و تاريکي. بعد هم يک دفعه از ديدن صورتم ترسيدم و خوابيدم. يکي دو بار هم فکر کردم اگر مثلاً نقابم جور ديگري بود، چه اتفاقي مي افتاد. اگر نقاب يوسف مال من بود و من هم مثل او چشم هاي قشنگي داشتم يا اگر نقاب يحيي و موهاي بلندش مال من بود يا اگر .. آن وقت پدر و مادر من هم فرق مي کردند و خانه مان عوض مي شد و ... از اين فکرها بيرون آمدم و به اين فکر کردم هر کسي زير نقاب خودش چه قيافه اي دارد و ازپدر و مادرم شروع کردم و اين فکر را هم ول کردم و رفتم سراغ نوشتن مشق هايم. شما هم مي توانيد فکرهاي ديگري بکنيد. مي توانيد آن قدر فکر کنيد که خسته شويد و به هزار راهي برويد که شخصيت من به آن ها فکرهم نکرده است يا مي توانيد اصلاً فکر نکنيد و فقط شخصيت مرا دنبال کنيد که من توصيه مي کنم همين کار را بکنيد. کاظم که فرار کرد تو حياط، آقامعلم دويد دنبالش و من نگاه کردم به مرتضي که تميزترين بچه ي کلاس بود و ديدم نقاب او هم شُل شده است. مرتضي نقابش ميخي بود و خيلي سخت از کله اش جدا مي شد و معلوم نبود چه کار کرده که نقابش شُل شده است و توي يک چشم به هم زدن نقابش افتاد و بوي بدي همه جا را گرفت و من لحظه اي چهره ي سياه، کثيف و بدبويي را کنار خودم ديدم و جيغ زدم. بعد هم همه جيغ زدند ومرتضي دست هايش را گذاشت روي صورتش و فرار کرد. من نمي دانم چرا فکر مي کردم نقاب کاظم و مرتضي بايد مي افتاد. احساس مي کردم قرار بوده اين نقاب ها در همين روز بيفتد. حتي اگر با فولاد هم محکم مي شد، بازهم مي افتاد انگار از قبل قرار بود چنين اتفاقي در چنين روز و ساعت بيفتد. بعد از مرتضي، نقاب حسن، شهاب، حميد، صادق و پيمان هم افتاد و همه از ترس جيغ زدند و فرار کردند. بقيه ي نقاب ها هم يا شُل شده بودند يا تکه اي از نقاب افتاده بود و بقيه ي نقاب پر از چين و چروک و ترک شده بود. همه ترسيده بوديم و ازترس فرار کرديم تو حياط. تو حياط تعدادي زيادي از بچه ها نقاب هايشان افتاده بود و به شکل جوجه، توله سگ، بچه گربه و ...درآمده بودن. بچه ها از ترس اين طرف و آن طرف مي دويدند و سعي مي کردند نقاب هايشان را دو دستي روي صورتشان نگه دارند، اما حياط آن قدر شلوغ بود و همه آن قدر مي دويدند که پشت سر هم مي خوردند به هم ونقاب هايشان قاطي مي شد و شروع مي کردند به کتک کاري. ديگر نمي شد کسي را شناخت. معلوم نبود هر کس بدون نقاب چه شکلي شده است. از همه بدتر مدير، ناظم معلم ها بودند که تبديل شده بودن به شيرو ببر و پلنگ و خرس، و بچه هاي لاک پشت را له مي کردند. حياط مدرسه کم کم شبيه باغ وحش مي شد که فراش مدرسه با کله ي بي نقاب خري، در مدرسه را باز کرد و همه از مدرسه ريختيم بيرون و بعضي ها هم از ترس همان جا ماندند. من نقابم هنوز روي صورتم بود و شُل نشده بود. من و يوسف و چند نفر ديگر از بچه ها دويديم توي خيابان و رفتيم طرف خانه هايمان.
توي خيابان هم وضع بهتر از مدرسه نبود. آدم ها توي خيابان هم نقاب نداشتند. نقاب هاي همه افتاده و چهره هاي وحشت ناک و ترس ناکي از زير نقاب ها بيرون افتاده بود. آدم ها از هم ديگر فرار مي کردند و دنبال نقاب هايشان بودند، بعضي ها هم مي خواستند خودشان را مخفي کنند. ديدن صورت هايي که روي آن ها کرم و سوسک و حشرات وول مي خورد، واقعاً ترس ناک بود. من از ترس پشت سر هم جيغ مي زدم و تند تند چشم هايم را باز و بسته مي کردم تا همه چيز را نبينم و تو همان بازو بستن ها فهميدم خيابان ها هم ديگر نقاب ندارند. همين طور مغازه ها و خانه ها. انگار نقاب شهر هم کنار رفته بود و کثيفي و کهنگي ريخته بود تو شهر. روي زمين پر از نقاب بود، نقاب هاي تميز و مرتبي که زير پاي آدم ها له مي شدند. آدم ها هم ديگر را نمي شناختند. از هم ديگر مي ترسيدند و فرار مي کردند. سعي مي کردند نقاب ها را روي صورتشان نگه دارند، اما نقاب ها خرد و توي خيابان پخش مي شدند. - آهاي تو. هنوز نقابت روي صورتت است؟ يک دست به نقابت بکش. هنوز شل و لق نشده است. ترک نخورده است. مطمئني هنوز تکه تکه نشده است؟ پس محکم و دو دستي نقابت را نگه دار تا نيفتد. من و يوسف هنوز نقاب داشتيم و مي دويديم طرف خانه هاي مان و من توي اين فکر بودم اگر نقاب پدر و مادر افتاده باشد، من چه طوري آن ها را بشناسم که يک نفر مرا صدا زد. ايستادم و پشت سرم را نگاه کردم. يک شيطان صدايم زده بود. با دو تا دندان نيش دراز و گوش هاي پهن سرخ و دو تا شاخ روي کله اش. به طرف من مي آمد. بلند جيغ زدم و خواستم فرار کنم که شيطان گفت: «صبر کن پسرم. منم مادرت». من ايستادم و به صورت مادرم که هميشه فکر مي کردم شبيه فرشته هاست، نگاه کردم و فرار کردم. من دويدم. با همه ي سرعت و قدرت دويدم و چشم هايم را محکم بستم و صداي بلندي را شنيدم. چشم هايم را دوباره باز کردم. آدم ها با نقاب هاي نصفه. سوراخ و بي نقاب مي دويدند طرف صدا و قصر ملکه. من هم دنبال همه دويدم و تا وقتي که نقابم از روي صورتم افتاد، اصلاً نفهميدم نقاب شُل شده است. خواستم دنبال نقابم بگردم که يوسف را ديدم. نقابش هنوز روي صورتش بود. او را صدا زدم. يوسف با چشم هاي درشتش به من نگاه کرد و دويد طرف صدا. من هم که هنوز نمي دانستم چه شکلي هستم دنبال او دويدم و همه جلوي قصر ملکه جمع شديم. همه تنها بوديم. تک و تنها. به هم ديگر نگاه مي کرديم و کسي را نمي شناختيم. ترسيده بوديم. مي لرزيديم. دنبال نقاب هايمان بوديم که از قصر، پير زن جادوگري بيرون آمد و جلوي مردم ايستاد. تو دست هاي جادوگر يک تکه از نقاب ملکه بود. جادوگر از بالاي قصر به همه نگاه کرد و بلند گفت: «کسي هست که هنوز نقاب داشته باشد؟» آدم ها مجبور شدند به هم ديگر نگاه کنند و خيلي زود يوسف را پيدا کردند. يوسف تنها کسي بود که هنوز نقابش روي صورتش بود. مردم يوسف را به جادوگر نشان دادند و جادوگر پريد آمد کنار يوسف. اول خوب به يوسف نگاه کرد و بعد هم زد تو سر و کله ي يوسف تا نقابش شُل شود، جادوگر خسته شد. دوباره پريد بالاي قصر و داد زد: «اين پسر نقاب نداره. اصلاً نقاب نگرفته و تمام بدبختي هاي ما زير سر اونه. بايد همين حالا اون رو از بين ببريم تا همه چيز درست بشه.» و حرف هايش هنوز تمام نشده بود که همه حمله کردند به يوسف و در يک لحظه زمين وآسمان با هم شکافته شدند. بعد يوسف به طرف آسمان رفت و ما به دل زمين. آدم ها هم ديگر را هُل مي دادند و از سر و کول هم بالا مي رفتند و چنگ مي زدند به لباس و دست و پاي يوسف تا با او به آسمان بروند، اما يکي يکي مي افتادند پايين و با بقيه مي رفتند تو دل زمين. سرانجام يوسف تو آسمان گم شد و ما تو دل زمين. تو هم بهتر است تا دير نشده يوسف را روي زمين خودت پيدا کني و محکم او را چنگ بزني. منبع: نشريه انتظار نوجوان، شماره 51. /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 480]
صفحات پیشنهادی
نقاب ها پير نمي شوند
نقاب ها پير نمي شوند نويسنده:عباس قدير محسني تو مي تواني اين قصه را گوش بدهي يا ندهي. مي تواني آن را بخواني يا نخواني. مي تواني به اين قصه بخندي يا براي آن ...
نقاب ها پير نمي شوند نويسنده:عباس قدير محسني تو مي تواني اين قصه را گوش بدهي يا ندهي. مي تواني آن را بخواني يا نخواني. مي تواني به اين قصه بخندي يا براي آن ...
وقتي دندانها خوب چفت نمي شوند
وقتي دندانها خوب چفت نمي شوند-وقتی دندانها خوب چفت نمی شوندگاهی اوقات روابط بین ... نقاب ها پير نمي شوند نويسنده:عباس قدير محسني تو مي تواني اين قصه را گوش ...
وقتي دندانها خوب چفت نمي شوند-وقتی دندانها خوب چفت نمی شوندگاهی اوقات روابط بین ... نقاب ها پير نمي شوند نويسنده:عباس قدير محسني تو مي تواني اين قصه را گوش ...
پشت اين نقاب هاي مرموز چيست؟
چون تماشاگراني که اين روزها پاي فيلم و سريال ها مي نشينند آن قدر حرفه اي هستند ... اند و وزن ها به مرد و جوان ها به پير و کلي اتفاق ديگر که راز و رمزش را فقط مي توان در کار ... در اين فيلم نشان داده مي شود که استفاده از سلاح هاي شيميايي در يک منطقه باعث ...
چون تماشاگراني که اين روزها پاي فيلم و سريال ها مي نشينند آن قدر حرفه اي هستند ... اند و وزن ها به مرد و جوان ها به پير و کلي اتفاق ديگر که راز و رمزش را فقط مي توان در کار ... در اين فيلم نشان داده مي شود که استفاده از سلاح هاي شيميايي در يک منطقه باعث ...
شيعه در عربستان
هر چند اگر احساس شود اين فعاليت ها در حال گسترش است، جلوي آن گرفته مي شود. ... در آموزش و پرورش، تعاليم وهابي بر شيعيان تحميل مي شود. ... نقاب ها پير نمي شوند ...
هر چند اگر احساس شود اين فعاليت ها در حال گسترش است، جلوي آن گرفته مي شود. ... در آموزش و پرورش، تعاليم وهابي بر شيعيان تحميل مي شود. ... نقاب ها پير نمي شوند ...
اصول پرورشي در آموزه هاي اهل بيت(ع) (2)
(16) عبدالرحمن بن سيابه مي گويد: «به امام صادق (ع) عرض کردم: من درحال سجده دعا مي کنم؛ آيا اشکال دارد؟ امام فرمود: براي دنيا و .... نقاب ها پير نمي شوند · يک روز برفي ...
(16) عبدالرحمن بن سيابه مي گويد: «به امام صادق (ع) عرض کردم: من درحال سجده دعا مي کنم؛ آيا اشکال دارد؟ امام فرمود: براي دنيا و .... نقاب ها پير نمي شوند · يک روز برفي ...
غزل صائب
تصويري كه از اين تعبير حاصل مي شود ، لايه اي گل خشك شده به هيئت انسان است. ... مي خواهد بر افكن از عذار خود ، نقاب آهسته آهسته سرايي را كه صاحب نيست، ويراني ... كه عشق ، صاحب سراي آن نيست و و در گذر سال ها ، آهسته آهسته پير مي شود و مي پژمرد .
تصويري كه از اين تعبير حاصل مي شود ، لايه اي گل خشك شده به هيئت انسان است. ... مي خواهد بر افكن از عذار خود ، نقاب آهسته آهسته سرايي را كه صاحب نيست، ويراني ... كه عشق ، صاحب سراي آن نيست و و در گذر سال ها ، آهسته آهسته پير مي شود و مي پژمرد .
نقاب آرامش
افراد زيادي همه روزه به اين بلاي خانمان سوز گرفتار مي شوند و آرام و قرار خويش را از ... معاصر، ميليون ها مرد و زن و پير و کودک را مي يابيد که از اين ابتلا رنج مي برند.
افراد زيادي همه روزه به اين بلاي خانمان سوز گرفتار مي شوند و آرام و قرار خويش را از ... معاصر، ميليون ها مرد و زن و پير و کودک را مي يابيد که از اين ابتلا رنج مي برند.
يک روز برفي
از همان برف هاي دست نخورده که آدم هوس مي کند مشت کند و بگذارد توي دهانش. ... کوچه پس کوچه ها را پشت سر مي گذاشتم تا به خيابان برسم. .... نقاب ها پير نمي شوند ...
از همان برف هاي دست نخورده که آدم هوس مي کند مشت کند و بگذارد توي دهانش. ... کوچه پس کوچه ها را پشت سر مي گذاشتم تا به خيابان برسم. .... نقاب ها پير نمي شوند ...
حلقه گمشده آسيب هاي اجتماعي در دست مردان خياباني است شكارچيان - واضح
هر كس با توجه به شرايط شغلي، حضورش در جايي پررنگ مي شود. ... اما آن چه در اين بين بي جواب مانده و حتي هنوز براي قبول وجودش، تعارف مي شود وجود شكارچياني ماهر است در نقاب جنتلمن هايي كه خيابان را محلي ... اين ها چند دسته اند، دسته اول كساني هستند كه از سوي زنان خود ارضا نمي شوند و ... دستگيري مظنون پير، يك سال پس از قتل زن جوان.
هر كس با توجه به شرايط شغلي، حضورش در جايي پررنگ مي شود. ... اما آن چه در اين بين بي جواب مانده و حتي هنوز براي قبول وجودش، تعارف مي شود وجود شكارچياني ماهر است در نقاب جنتلمن هايي كه خيابان را محلي ... اين ها چند دسته اند، دسته اول كساني هستند كه از سوي زنان خود ارضا نمي شوند و ... دستگيري مظنون پير، يك سال پس از قتل زن جوان.
پسوريازيس واگير ندارد
احادیث و روایات: امام علی (ع):در عمل مؤمن يقين ديده مى شود و در عمل منافق شك. .... ورزش درمانی برای افسردگی موثرتر از دارو درمانی می باشد. ... نقاب ها پير نمي شوند ...
احادیث و روایات: امام علی (ع):در عمل مؤمن يقين ديده مى شود و در عمل منافق شك. .... ورزش درمانی برای افسردگی موثرتر از دارو درمانی می باشد. ... نقاب ها پير نمي شوند ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها