واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
(فيلمنامه کوتاه «ملاقات با گرگورسامسا») نويسنده: ناصح کامگاري 1-روز -خارجي-حياط خانه-غروب در حياط باز است و مرد نيمرخ به تصوير، رو به بيرون ايستاده و دستي به لنگه در گرفته است.جلو پاي او نيمه اي از يک چمدان ديده مي شود و نيمه ديگر آن پشت در است، پس از لحظاتي مرد به علامت وداع دست تکان مي دهد. چمدان به سمت بيرون کشيده مي شود.صداي گريه دختر بچه چند ساله اي وسپس روشن شدن اتومبيلي و دور شدن آن . مرد در را مي بندد.آثار شعف در چهره اش نمودار مي شود. برمي گردد و شادمان طول حياط را پيموده و وارد ساختمان مي شود. 2-روز-داخلي-راه پله وسپس فضاي خانه- ادامه مرد از پله ها پايين مي آيد .در هال را گشوده وارد شده وتصوير محو او پشت شيشه هاي مات در دور مي شود. مرد در برابر آثار به هم ريختگي وشلختگي هال مي ايستد. اينجا و آنجا چند اسباب بازي و عروسک و چند تکه لباس زنانه ديده مي شود. مرد به سرعت دست به جمع آوري آنها مي زند. لباسها را برداشته و به اتاق پشتي مي برد که در کمد بگذارد. قبل از آن که در کمد را باز کند از ديدن چيزي از جا مي پرد و مي ترسد. با ترديد و مکث در کمد را باز کرده و لباسها را درون آن پرتاب مي کند. سکوت همه جا حکمفرماست.به اتاق ديگري مي رود و پشت ميزي مي نشيند و شروع به مطالعه مي کند. هرازگاهي در سکوت گوش مي کند. اطراف را مي نگرد .تمرکز لازم را براي مطالعه ندارد. کتاب را بسته وبه سوي تلويزيون رفته و آنرا روشن مي کند .همچنان نگران است. بيرو از پنجره را نگاه مي کند. هوا تاريک شده است. تلويزيون را خاموش مي کند. 3-شب-داخلي-فضاي خانه- لحظاتي بعد مرد روي فرش نشسته و روزنامه اي را به عنوان سفره پهن کرده و ماهيتابه اي روي روزنامه گذاشته و نيمرو مي خورد. دستش به روزنامه مي خورد و خش خشي برمي آيد. با هول وهراس برپا مي جهد و خود را تکان مي دهد. چيزي نيست. روزنامه و نان و ماهيتابه را جمع کرده به آشپزخانه مي برد و روي کابينت مي گذارد. کتري را روي گاز مي گذارد. پاورچين به هر سو سرک مي کشد. در يک قفسه يک پشه کش پلاستيکي مي بيند. آن را برمي دارد و با رضايت تکان مي دهد. يکي يکي کابينتها را مي گشايد و وارسي مي کند. خبري نيست.صدايي او را از جا مي جهاند.در کتري است که در اثر جوش آمدن تکان خورده است. 4-شب- داخلي-فضاي خانه- لحظاتي بعد مرد درحالي که دردستي ليوان چاي و دردست ديگر پشه کش دارد پشت ميز مي آيد. پشه کش را روي ميز گذاشته و چاي مي نوشد و مطالعه مي کند.آخرشب است. خميازه مي کشد. چشمانش را مي مالد. کتاب را مي بندد. برمي خيزد. پشه کش را برداشته و به اتاق پشتي مي رود. چراغ را روشن مي کند.اطراف را مي پايد.پيژامه را برداشته و به دقت مي تکاند و داخل آن را نگاه مي کند.بعد در حالي که به گوشه و اطراف سقف مي نگرد آن را مي پوشد. کمد رختخواب را باز مي کند. با احتياط با پشه کش به در کمد ضربه مي زند. سپس درحالي که همچنان پشه کش را در دست دارد، تشک و پتو و بالشي برداشته به اتاق ديگر مي آورد و روي کاناپه پهن مي کند. پشه کش به دست بار ديگر به آشپزخانه سرک مي کشد. پشه کش به دست به دستشويي مي رود و مسواک مي زند. وارد توالت مي شود و دست او را مي بينيم که از لاي در نيمه باز با پشه کش به چهارچوب در تکيه داده شده است. صداي سيفون.چراغ دستشويي را خاموش مي کند. چراغ هال را روشن مي کند. چراغ آشپزخانه را خاموش مي کند. در خانه را قفل مي کند. به اتاق مي آيد. پشه کش را به ديوار تکيه مي دهد. چراغ را خاموش کرده به رختخواب مي رود،درحالي که چراغ مطالعه بالاي سرش قرار دارد. لحظاتي در تاريکي سپري مي شود. صداي خش خشي مي آيد. چراغ مطالعه را روشن مي کند. آن را برمي دارد و نورش را به هرسو مي گيرد.نور روي پشه کش مي آيد.يک سوسک بزرگ روي دسته پشه کش به ديوار تکيه دارد نشسته است. مرد از ترس فريادي مي کشد. سکوت .نور را چندبار به طرف سوسک نزديک مي کند ودور مي کند.سوسک تکان نمي خورد.سعي مي کند با فرياد زدنهاي پياپي سوسک را بترساند. فايده اي ندارد، چراغ مطالعه را خاموش مي کند و دوباره روشن مي کند.سوسک روي پشه کش نيست. آن رابرمي دارد.چراغ اتاق را روشن مي کند. پتو وبالش را برداشته و مي تکاند، خبري از سوسک نيست .چراغ را خاموش مي کند. دوباره روشن مي کند و پتو را بر سر مي کشد .درحالي که سرپشه کش بيرون از پتو مانده است. تصوير روي سايه پشه کش افتاده بر ديوار مي آيد.لحظاتي بعد سايه سوسک را روي پتو به روي پشه کش مي آيد و همانجا ساکن مي ماند. 5-شب و روز- داخلي- فضاي خانه- ادامه و سپس سپيده دم تصوير بر روي مرد پتو برسرکشيده مي چرخد. لحظاتي بعد سوسکي غول پيکر روي پتو مي آيد و شاخک مي جنباند.مرد از ترس زير پتو مي لرزد. روي ديوار سايه هيکل مرد و سوسک ديده مي شود. زماني مي گذرد. کم کم با روشن شدن هوا و نور سفيدي که به ديوار مي پاشد سايه محو مي شود . صداي گنجشکها شنيده مي شود.مرد پتو را خواب آلود پس مي زند. چشمانش بسته است و در خواب دهانش تکان مي خورد، ناگهان چشم گشوده و به روبه رو مي نگرد. سراسيمه نيم خيز مي شود. مردي بالاي سر او نشسته و لبخند مي زند. مرد دست جلو مي آورد. تصوير کم کم به تاريکي مي گرايد و مرد با صدايي خش دار مي گويد:« من ، گرگور سامسا.» 6-روز -خارجي- حياط و در- اوايل صبحي آفتابي درحياط باز مي شود. در تصوري بسته چمدان به داخل سر مي خورد. دختربچه اي چند ساله وارد مي شود.در بسته مي شود. دستي زنانه دستگيره چمدان را گرفته و حرکت مي کند. تصوير به موازات حرکت چمدان و نيمرخ دختربچه حرکت مي کند. صداي پاشنه کفشهاي زنانه روي کاشيهاي حياط طنين افکنده. در انتهاي حرکت پاهاي زن ديده مي شود که سوسکي را دو گام تعقيب کرده و پا بر آن مي نهد. دختربچه سر مي چرخاند و رو به تصوير لبخند مي زند، تصوير ثابت مي شود. منبع:ماهنامه فيلم نگار ،شماره ي 11 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 275]