واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: چند تصوير از تصويربرداري كه دست ندارد؛خاطرات روزهاي شلوغي - شهرام فرهنگي
براي آغاز تصويري ميخواهيم از محمود احمدينژاد، مثلا يكي از تصويرهاي گرفتهشده در سفرهاي استاني رئيسجمهور، البته با محدوديت زماني، فرض كه حالا مثلا نزديك به يكسال پيش است و محمود احمدينژاد راهي استاني شده است براي شنيدن حرف دل مردم و گفتن هر چه بايد. رئيسجمهور، خندهاي به پهناي صورت بر چهره دارد و چشمهايش ريز شده. يك دست را به علامت پاسخ به استقبال مردم تكان ميدهد و بعد تصوير است و تصوير و تصوير كه روي آنتن ميرود. اين همه چه ربطي به دارد؟ يادش بهخير همين نزديك به يكسال پيش، سفرهاي استاني روي دستهاي او تصوير ميشد.
نقل حكايت مصطفي كرمي است. تصويربردار گمنامي كه ناگهان نامش بر سر زبانها افتاد. زبانها كه ميگوييم، زبانهايي در نهايت اعتبار، مثلا از هر چه چهره سينمايي بگيريد تا سياستمدار و غيره و غيره. آنقدر كه حالا حتي بقال سر كوچه هم مصطفي را به چشمي ديگر ميبيند. آخر روزگاري - به حساب كوتاه شدن روزگار در روزگار ما-! همين 9 ماه پيش، همه نام را از بر بودند. نگفتيم به كدام شهرت؟ تصويربرداري كه ديگر دست و پا نداشت!
حكايت را شايد از خاطر برده باشيد. خرده نگيريد اما به خودتان كه شما آن روزها دور تخت مصطفي اشك نميريختيد و آنها كه ميريختند هم از خاطر بردهاند. پس لاجرم اينجاي ماجرا يك بازگشت به عقب ميخواهد و عقبترش ميشود همان روزهاي گمنامي مصطفي كرمي. همان روزهايي كه او مثل خيليها دانشجوي سوره بود و در انتظار روزهايي كه شايد بيايند و شايد نيايند. آخر مصطفي تصويربردار فيلمهاي مستند بود و همين بود كه كار تصويربرداري از سفرهاي استاني رئيسجمهور را هم به او سپردند. مصطفي شايد آن روزها فكر ميكرد، روزهايي ميآيند كه تصويربردار فيلمهاي پرمخاطب سينما هم باشد. اين بماند، ادامه ماجرا اينكه مصطفي براي تصويربرداري يك فيلم مستند به گرگان رفته بود. صحنهاي بود كه او بايد از بالاي كابل برق تصويربرداري ميكرد. ماموران مخابرات امنيت محل را تاييد كردند. مصطفي دوربين بهدست رفت بالا. كار شروع شد... و بعد را مصطفي بهخاطر ندارد. دوستان ميگويند چند ساعت از كابل آويزان بود و بعد لاي بوتههاي تمشك سقوط كرد. بعدترش هم كه ميشود به خود پيچيدن از درد، روي تخت بيمارستان و قطع دو دست و دو پا بهخاطر برقگرفتگي. اينجاي ماجرا ديگر مصطفي مشهور شده بود.
بهخاطر آورديد؟ پاسخ اگر مثبت است، لابد ادامه ماجرا را هم از بَر هستيد. نامهاي آشنا بر هم پيشي ميگرفتند در همدردي با مصطفي كرمي. از نام اشخاص كه بگذريم، رياستجمهوري و وزارت بهداشت و حوزه هنري بيشتر در خبرها خودنمايي ميكردند. نهايت اينكه هر يك گوشهاي از كار را برعهده گرفتند و روز مرخصي مصطفي از بيمارستان، ميشد به لطف اين همه لطف، او را يكي از مردان خوشبخت ايران دانست، حتي بدون دست و پا!حرف اما فقط حرف بود و حالا 9 ماه از تصور خوشبختي مصطفي گذشته است. اصلا شايد همين تصور بود كه مصطفي را بدبخت كرد. آنقدر كه پس از آن همه وعده شيرين، مصطفي حتي براي اجاره يك آپارتمان هم در سردترين شبهاي تهران، بدون دست و پا آواره كوچههاي شهر باشد. آنقدر كه از آن همه حمايت حتي يك جفت دست و پاي مصنوعي هم بيرون نيايد و آنقدر كه... بماند! حالا از آن همه شلوغي اتاق مصطفي در بيمارستان چيزي جز يك خاطره نمانده. خاطرهها هجوم ميآورند به خلوت اين روزهاي مصطفي و او به زبان ميآورد: آن همه چهرههاي آشنا را بهياد ميآوريم، مصطفي را در سفرهاي استاني رئيسجمهور بهياد ميآوريم و البته آن همه وعده بزرگان را كه... مصطفي را بهدست و پا نرساندند، حتي اگر مصنوعي!
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
پنجشنبه 2 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]