واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چگونه ادبيات «کليشه» ميشود فرآيند کليشهاي شدن، موذيانه خود را در پس توسعه و توالي آثار هنري مخفي ميکند. نمونه بارز آن، ادبيات درخشان روسيه در قرن نوزدهم و کليشهاي شدنش ظرف مدت سه دهه در آغاز قرن بيستم است.

چه وقت ادبيات يک دوره، يک جريان ادبي، محدوده معيني از مرزهاي جغرافيايي يا حتي يک نويسنده کليشهاي ميشود؟ آيا اساسا کليشهاي شدن ضعف اثر ادبي محسوب ميشود؟ پرسش از نحوه کليشهاي شدن هنر از آن دست پرسشهاي سهل و ممتنع است که به سادگي نميتوان پاسخ قاطع و قانع کنندهاي براي آن يافت.شايعترين تحليل براي کليشهاي شدن، بازشناسي عنصر تکرار است. غالبا کليشهاي بودن را با تکراري بودن هم ارز فرض ميگيريم. حال آنکه اين دو مقوله کم و بيش ربط زيادي با هم ندارند، عنصر تکرار در بخش عظيمي از آثار کلاسيک و خيلي بيشتر از آن در آثار مدرن قابل شناسايي است. تکرار و سماجت نويسنده بر فرم، مضمون و نحوه عرضه آثارش، مولد سبک است. به تعبير زيمل، بدون تکرار هيچ سبکي به وجود نميآيد. از طرف ديگر آثار کليشهاي – تا پيش از آنکه کليشهاي اعلام شوند – به روال و قاعدهاي معلوم و مشخص ادامه مييابند. ابداع و تلاش براي خلاقانه جلوه دادن آن، دمي متوقف نميشود. کليشهها از انعطافپذيري زيادي براي تنوع و تفاوت برخوردار هستند. از اين بابت ادبيات کليشهاي شبيه به لباس تازه پادشاه در داستان هانسکريستين اندرسن عمل ميکند. تا کودکي نشسته روي شاخه درخت، عرياني و غياب خصيصه اصلي لباس را گوشزد نکند، هيچکس دمي از ستايش شگفتيهاي آن دست نميکشد.ژيل دلوز، کليشهاي شدن را ناشي از پديداري وضعيتهايي ميداند که با کنشهاي مرسوم نميتوان برآن فايق آمد. فرآيند کليشهاي شدن، موذيانه خود را در پس توسعه و توالي آثار هنري مخفي ميکند. نمونه بارز آن، ادبيات درخشان روسيه در قرن نوزدهم و کليشهاي شدنش ظرف مدت سه دهه در آغاز قرن بيستم است. عملا شوروي ادبياتش را از دست داد و در بدو امر، کسي متوجهاش نشد. نويسندهها، همچنان مينوشتند و ناشران طبق قاعده، آثار آنها را منتشر ميکردند. منتقدان، به نقد و تحليل و تفسير مشغول بودند و البته مخاطبان ادبيات هم سرجايشان بودند. با اين حال، شور خلاقانه ادبيات به خواب رفته بود. آثار کليشهاي – تا پيش از آنکه کليشهاي اعلام شوند – به روال و قاعدهاي معلوم و مشخص ادامه مييابند. ابداع و تلاش براي خلاقانه جلوه دادن آن، دمي متوقف نميشود. کليشهها از انعطافپذيري زيادي براي تنوع و تفاوت برخوردار هستندکليشهها محتاج کنش آفرينشگر و گستاخانهاي هستند تا از انجماد و به خواب رفتگي بيرون بيايند. يکي از مهمترين ويژگيهاي نيما در سير تحولات شعر فارسي، تاکيد و پافشاري مجدانه او بر کليشهاي شدن شعر معاصر با خودش بود. آن تعبير «دير رسيديد قطار رفت» را شاعري بايد ميگفت که جسورانه در منظومه افسانهاش، قلب شعر فارسي – يعني حافظ را – به کيد و فريب و دروغ متهم ميکرد و جاودانگياش را به سخره ميگرفت. اينک صحنه آن گلاويزيها از بين رفته و چيزي به جز گرد و غبار نبرد بر جا نمانده.ژيل دلوز براي کليشهها سه مولفه جداگانه قايل است: 1)بيکفايتي ذهني 2)بيعقلي سازماندهي شده و3)تمرکزگرايي.منظور از بيکفايتي ذهني، مواجهه با وضعيتي است که پذيرش آن تحملناپذير است و اراده به تغيير آن ناممکن مينمايد. مصداق بيکفايتي ذهني، سرهم کردن بهانههايي مثل سابقه کوتاهمدت سنت رماننويسي در تقابل با موطن اصلي ژانري مثل رمان است يا اين جمله سرراست که فعلا بضاعت ادبيات ما در همين حد است. بيعقلي سازماندهي شده را غالبا نهادها و بنگاههاي فرهنگي عهدهدار هستند. کليشهها را مدام و مستمر نامگذاري و طبقهبندي ميکنند. يا اينکه به جاي مداخله فعال، متغيرهاي بيروني را به فرآيند پيدايش اثر ادبي تحميل ميکنند. از بين متغيرهاي نامحدودي که بيعقلي سازماندهي شده برميگزيند ميتوان به جنسيت، سن، نژاد و زيستبوم نويسنده به جاي اثر ادبي اشاره کرد.

بيعقلي سازماندهي شده در عرصه ادبيات، بدون مبادرت به نوشتن، به کار سخت نوشتن، به ديگران توهم نويسنده بودن القا ميکند. تمرکزگرايي، ناممکن بالفعل را با ممکن بالقوه معاوضه ميکند. اين بدين معني است که اصول موضوعه داستاننويسي شيوع پيدا ميکند. يا مثلا داستان يا رمان بنابر ويژگيهاي معيني تعريف و تشريح ميشود. هر نويسندهاي در معرض اين توهم قرار ميگيرد که ميتواند شگردها و تمهيدات خود را براي ديگران افشا کند. تمرکزگرايي کمک ميکند تا تجربههاي نويسندگي پختهتر و شکوفاتر بشود. تنوع و تفاوت آثار هم بهطور چشمگيري توسعه پيدا ميکند. تفاوت اتفاق ميافتد اما تفرد و تکنيکي از بين ميرود. در چنين شرايطي آثار داستاني به صورت تک تک بروز و ظهور مييابند اما جهان داستاني از بين ميرود.کليشهها خودبهخود يا بر اثر گذشت زمان رسوا نميشوند. مقاومت يا سماجت نويسنده يا هنرمند است که جريان غالب را به جلوه کليشه در ميآورد. اين مقاومت، در بدو امر، خودش را به صورت خامدستي يا حتي بيعرضگي بروز ميدهد. نيما در مواجهه با ناتل خانلري و ملکالشعراي بهار خود را خامدست و نابلد ميدانست آنطور که از نوشتههايش برميآيد، انتظار داشته ديگران کار او را در دست ميگرفتهاند. خامدستي مقاومتآميز چهره وضعيت را تغيير ميدهد. تحول و پيدايش امر نو قبل از هر چيز با بيانپذير شدن ناتواني آغاز ميشود. ظاهرا کليشهها از امتداد دايمي خود مطمئن هستند اما امر نو عبارت از «بين» پيگيري است که در حد فاصل قبل و بعد خود شکاف ايجاد ميکند.بخش ادبيات تبيانمنبع: روزنامه شرق- پويا رفويي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 377]