واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نگاهی به شیوه.های روایت در داستان کوتاه
اواسط قرن 19 دو نویسنده بزرگ با نام.های «ادگار آلن پو» و «نیکلای گوگول» اولین داستان.های کوتاه را با تعریفی که ما عموما از داستان داریم، خلق کردند. همگام با رشد روزافزون داستان نویسی، تئوریسین.های ادبی نیز از دیدگاه نظری و کاربردی این ژانر ادبی را تکامل می.دادند و همچون رمان برایش عناصری در نظر گرفتند.
پس از این دو نویسنده متقدم، «آنتوان چخوف» و «گی دو موپاسان» داستان کوتاه را از منظری جدید و با رویکردی شگرف درآمیختند و در فرم و مضمون، زبان و شخصیت.پردازی داستان کوتاه را متحول ساختند. تا آن.که چند نویسنده قرن 20 همچون ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، ویرجینیا وولف و جیمز جویس و سرآخر نویسنده نابغه.ای چون «جروم دیوید سالینجر» شیوه.ای بسیار بدیع و قابل توجه تر در شکل، زبان، اندیشه و مفهوم داستان خلق کردند.
داستان کوتاه امروز در عین.حال که دارای سادگی.هایی خاص خود است، اما در آن پیچیدگی.هایی براساس منطق معنایی متن دیده می.شود که این نوع ژانر ادبی یک خواننده بسیار خلاق نیز می.طلبد تا در شناخت و فهم اثر خود را سهیم کند و به خواننده.ای منفعل و ایستا مبدل نشود.
زاویه دید جزو عنصر ذاتی و لازم هر داستان است که در واقع مربوط به قسمت روش و عرضه آثار می.شود. داستان کوتاه نویس از این طریق می.تواند مسائلی بسیار کامل، روشنگر و لازم را پیش روی مخاطب خود ـ خواننده ـ قرار دهد. زاویه دید همراه با عناصری همچون لحن، اتمسفر، شخصیت.پردازی، دیالوگ، زبان و ماده داستان است؛ پس شناخت آن نویسنده را در جهت ارتقای کیفی اثرش راهنمایی می.کند.
زاویه دید در تعریف ساده به معنی دریچه دیدن است. منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان، فرم و شیوه روایت است. هر شیوه روایت مانند دریچه.ای برای دادن اطلاعات تازه داستان به خواننده است. انتخاب زاویه دید که با آن روایت داستان شکل می.گیرد، از اهمیتی فوق.العاده برخوردار است؛ چرا که تنها از این منظر است که داستان.نویس می.تواند مواد داستانی خود را برای ما طرح کند و سپس به شرح و تفسیر آن بپردازد و مهم.تر آن.که کاری کند که همه اینها هم برای ما وجهه.ای اصیل و ماندگار و واقعی به خود بگیرد. دیگر آن.که به وسیله این روش می.توانیم از دریچه ثابتی داستان را ـ آکسیون ـ یا رشته حوادث داستان را دنبال کنیم.
ذکر نکته.ای در اینجا الزامی است و آن این که زاویه دید مستلزم به کارگیری راوی خاصی نیز می.باشد. یعنی دیدگاه با انتخاب راوی ـ روایتگر داستان ـ رابطه.ای تنگاتنگ دارد.
اما روایت چیست؟ و راوی کیست؟
روایت شیوه یا فنی است که به وسیله آن داستان توسط نویسنده نقل و روایت می.شود. راوی شخص یا چیزی است که داستان از نظرگاه یا اصطلاحا از زبان او نقل می.شود. (راوی می.تواند یک موجود بی.جان مثل یک قطعه عکس یا سنگ یا هر بی جان دیگری نیز باشد.)
در یک تقسیم.بندی، نظریه.پردازان ادبی زاویه دید را به دو نوع کلی «زاویه دید بیرونی» و«زاویه دید درونی» تقسیم کرده.اند که هر کدام نیز دارای اقسامی است که به صورت اختصار به تک تک آنها می.پردازیم.
در زاویه دید بیرونی راوی به چند شیوه می.تواند داستان را برای ما روایت کند:
این راوی ممکن است که از دیدگاه دانای کل نامحدود داستان را نقل بکند؛ یعنی در این نوع زاویه دید، راوی همچون یک فکر برتر یا یک موجود قدرتمندتر، خارج از فضای داخلی داستان، شخصیت.ها، فضاسازی، دیالوگ.ها و دیگر عناصر داستان را راهبری کند. بر تمامی احساسات، نیازها، کنش.ها و واکنش.ها آگاه است. هر کاری بخواهد می.تواند انجام بدهد و هر جایی که بخواهد، می.تواند برود؛ یعنی او مسئول تمام اعمال و کردار بازیگران داستان می.باشد. می.تواند وارد ذهنیت آنها نیز شود و نوع تفکر و جهت گیری آنها را بر ما فاش سازد. از زندگی تک تک آنها با خبر است و می.داند در گذشته که بوده.اند و در آینده چه اتفاقاتی برایشان می.افتد. اصطلاحا به این شیوه روایت زاویه دید دانای کل یا دانای کل نامحدود می.گویند.
او هر آنچه که بخواهد می.داند، هر آنچه که بخواهد، انجام می.دهد و در حکم یک خداوندگار عمل می.کند.
در زاویه دید دانای کل نامحدود، روایت داستانی به وسیله خود نویسنده و از دیدگاه ضمیرهایی چون «او» یا «آنها» نقل می.شود.
این شیوه روایت در دنیای امروز نسبتا شیوه.ای کلیشه.ای و کلاسیک تلقی می.شود و جایگاه خود را از دست داده است. امروزه دانای کل نمی.تواند ذهن بیمار، درگیر و شیزوفرنیایی انسان معاصر را که دو جنگ خانمان برانداز جهانی را لمس کرده، ارضا کند. دیگر آن.که این نوع شیوه به دلیل اغراقی که نویسنده در مقام دانای کل از خود بروز می.دهد ممکن است فاصله.گیری.هایی در عمل داستانی ایجاد کند. در نتیجه فاصله بین اثر و مخاطب بیشتر شده و خواننده به مخاطبی منفعل بدل می.شود. گاهی نویسنده با تغییر زاویه دید به داستان لطمه وارد می.کند و باعث احتمال هرز رفتن ارتباط منطقی و موجز بین اجزای سازنده داستان می.شود و تمام اثر را ناکارآمد می.کند.
در آثار بزرگ و برتر، غالبا نویسنده به شیوه.ای داستان را طرح می.کند که تمام اجزای سازنده آن با هم در یک طبیعت مشترک، شریک هم هستند و عمل داستانی چنان با نوع شخصیت.ها عجین است که خواننده را دچار این شک و تردید می.کند که آیا واقعا چنین اشخاصی در دنیای حقیقی وجود دارند یا فقط ذهنیت نویسنده به آنها جان بخشیده است؟ نویسندگان حرفه.ای تا آنجا در اعمال شخصیت.ها دخالت می.کنند که به عناصر و اجزای سازنده داستان خدشه.ای وارد نشود و در واقع قضاوت.ها، داوری.ها و نتیجه.گیری را به عهده خوانندگان اثر می.گذارند.
گاهی قدرت و توانایی دانای کل محدود شده و نویسنده تنها یکی از شخصیت.ها را انتخاب کرده و اوست که داستان را برای ما نقل می.کند. البته این به آن معنی نیست که نویسنده کلا حوزه. قدرت را ترک کرده و از داستان خارج می.شود. بلکه خود را به بیرون داستان برده و از آنجا و با چشم آن شخصیتی که معین کرده، اعمال، رفتار و عمل داستانی را رهبری می.کند. این شیوه اصطلاحا زاویه دید دانای کل محدود اطلاق می.شود.
در ادبیات داستانی، اولین کسی که این زاویه دید را باب کرد، نویسنده و روان.شناس آمریکایی «هنری جیمز» بود. هنری جیمز نام این شخصیت که داستان از منظر و زبان او روایت می.شود، «کانون» یا «مرکز ضمیر خودآگاه» نامگذاری کرده است.
در این زاویه دید نویسنده خود را به یکی از شخصیت.ها محدود کرده و تنها از نگاه اوست که می.تواند داستان و عمل داستانی را ببیند. پس راوی همچون دانای کل نامحدود نمی.تواند انگیزه و افکار دیگر شخصیت.ها را درک کند و فقط قادر است گفتار و رفتار یا همان کنش.های عینی آنها را همان.گونه که شخصیت کانونی.اش درک می.کند، گزارش دهد. در برخی از آثار هنری جیمز همچون رمان «تصویر یک زن» وقایع و عمل داستانی آنگونه که در ذهن یکی از اشخاص منعکس است، توصیف می.شود.
جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی و پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی از آثار برتر ادبیات داستانی جهان، با این زاویه دید خلق شده.اند.
پس از هنری جیمز، ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ویرجینیا وولف این شیوه را به حد کمال خود رساندند و از دل آن، شکلی از روایت بیرون کشیدند که به جریان سیال ذهن مشهور شد.
در این شیوه، اطلاعات داستان به شیوه و شکل جریانی سرشار از گفتار، احساس و اندیشه و فکر از لایه.های خودآگاه ذهن یک یا چند شخصیت داستان به گونه.ای نامنظم و بی پایان به بیرون می.تراود. برخی از بهترین رمان.های سده بیستم همچون آثار ویرجینیا وولف و ویلیام فاکنر با این زاویه دید آفریده شده.اند.
گاهی در خلق یک اثر، راوی تنها آنچه را که شاهد آن بوده یا دیگران آن را دیده.اند، روایت می.کند و به داوری و دخالت دادن نظر و دیدگاه خود در داستان نمی.پردازد. بلکه صرفا یک گزارش دهنده است. به این نوع از زاویه دید در داستان، زاویه دید نمایشی یا زاویه دید عینی می.گویند.
راوی حکم یک دوربین فیلمبرداری را دارد. البته دوربینی که تا حدودی قدرت انتخاب صحنه.ها و وقایع را دارد. این دوربین به اطراف می.چرخد و وقایع را ضبط می.کند. انگار نویسنده یا شخصی در کار نیست و ما انسان و هستی را تنها از دریچه چشم شیشه.ای این دوربین نظاره.گر هستیم. برخی از منتقدین و تئوریسین.های ادبی به این نتیجه رسیده.اند که در این زاویه دید اثری از حس دلسوزی و همدردی یا قضاوت نیست. البته گاهی اوقات پیش می.آید که راوی یا همان چشم دوربین در توصیف برخی صحنه.ها یا شخصیت.ها تاکید بیشتری بکند و به.این ترتیب در نتیجه.گیری دچار داوری شده و داستان را از مسیر منطقی و اصلی خود خارج کند. در اینجا راوی باید بیشترین تمرکز را روی چگونه گزارش کردن داشته باشد تا از اصول و موازین داستانی خود عدول نکند.
اغلب آثار ارنست همینگوی نویسنده خلاق آمریکایی به وسیله این دیدگاه نوشته شده است.
در زاویه دید درونی نیز راوی می.تواند داستان را به چند شیوه برای ما روایت کند.
گاهی راوی داستان که می.تواند شخصیت اصلی یا فرعی باشد، به نقل داستان می.پردازد. داستان طوری روایت می.شود که ما تصور می.کنیم که شخص راوی صرفا داستان را برای ما روایت می.کند و با ما به گفت.وگو نشسته است. به همین دلیل به این زاویه دید که زاویه دید اول شخص یا متکلم وحده نامیده شده، گاهی زاویه دید درونی نیز می.گویند. اما گاهی به آن شیوه «من روایتی» نیز اطلاق کرده.اند.
نویسنده در اینجا خود را به قالب این شخصیت درآورده و زبان راوی درواقع زبان خود نویسنده داستان می.باشد. البته واضح است که نقص بارز آن همان محدودیت در داستان است. زیرا راوی نمی.تواند در مورد نظر و دیدگاه دیگران نسبت به خودش به ما چیزی بگوید.
برای برطرف کردن چنین ایرادی گاهی نویسنده داستان را از نظرگاه و زبان یک شخصیت فرعی بازگومی کند. این زاویه دید به مخاطب این امکان را می.دهد که شخصیت تاثیرگذار و اصلی داستان را نه به وسیله خودش، بلکه به واسطه یکی دیگر از شخصیت.های فرعی داستان بشناسد تا منظر واقعگرایی و راست.نمایی نیز افزایش یابد.
بابک صحرانورد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]