تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816439002




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(2)
نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(2)   نويسنده: دکترحمزه احمد عثمان*   توانايي ابن الفارض در نظم شعر شاعريّت ابن الفارض، و توانايي او بر سخت ترين قافيه در اين قصيده (يائيه)به چشم مي خوردو ترکيب بندي آن، نشان مي دهد که از قدرت بالايي در نظر شعر برخوردار بوده و هر گونه خواسته است سروده است. در اين قصيده از کلمات مصغّر - به خاطر قافيه -استفاده شده . گويند که سلطان محمد الملک الکامل، اهل علم را دوست مي داشت و در مجلس مخصوص با ايشان حاضر مي شد و با فنّ ادب علاقه داشت . روزي درباره سخت ترين قافيه صحبت شد. سلطان گفت سخت ترين قافيه ياء ساکنه است اگر کسي از اين قافيه ابياتي را حفظ است بخواند. هيچ يک نتوانست بيش از ده بيت بخواند. آنگاه سلطان گفت من پنجاه بيت از اين قافيه را در حفظ دارم، يک قصيده و آن را خواند، آنان که حاضر بودند تحسين کردند . سپس قاضي شرف الدّين که کاتب سرّ سلطان بود گفت من يک قصيده يکصد و پنجاه بيتي را از اين قافيه در حفظ دارم. سلطان گفت :اي شرف الدّين من در خزانه خود بيشترين ديوان شعر را جمع کرده ام چه جاهلي و چه اسلامي، امّا جز آنچه ذکر کردم از اين قافيه در آنها نديدم، اين ابيات را برايم بخوان. قاضي شرف الدّين قصيده يائيه شيخ را خواند. سپس سلطان به او گفت اين قصيده از کيست؟که من مانند آن را نشنيده ام. او جواب داد:سروده شرف الدّين عمر بن فارض است(رک. جلاء الغامض في شرح ديوان ابن الفارض،ص4،امين الخوري).از مشهورترين قصايد شيخ، دو قصيده تائيه کبري و خمريّه مي باشد. تائيه کبري بنام «نظم السلوک»که در آن از علوم ديني و معارف إلهي و سيرو سلوک و ذوق خود و کاملان اولياء و بزرگان عرفا فراوان گرد آمده است و بزرگان علم و فضل، به گونه فراوان به اين قصيده توجّه کرده اند و در شرح آن اهتمام بسيار ورزيده اند . او در اين قصيده عشق خويش را به جمال بي همتاي محبوب بيان نموده و چه بسا گوهر اسرار درآن سفته و از رازهاي سر به مهر سخن گفته است. او چون قصيده را به پايان رساند نامش را «لوائح الجنان و روائح الجنان»نهاد، امّا شب حضرت رسول (ص)را در خواب مي بيند که مي فرمايد قصيده خود را چه نام نهادي؟ عرض کرد: يارسول الله (ص)«لوائح الجنان و روائح الجنان»حضرت رسول فرمود: خير، من آن را «نظم السلوک»نام نهادم(ر.ک. مشارب الأذواق،ص11).بر اين قصيده شروح گوناگون به فارسي و عربي نوشته شده است، از جمله آنها: مشارق الدراري از سعد الدّين فرغاني که به زبان فارسي نوشته شده است. منتهي المدارک از فرغاني به زبان عربي و شرح ديگر بنام «کشف الوجوه الغرلمعاني نظم الدر»از شيخ عزّالدين محمود کاشاني که بسيار معروف است. اين قصيده سرشار از رموز عرفاني و معارف إلهي است . امّا قصيده ميميّه او که به «خمريّه»معروف است، از قصايد مشهور خمريات است که بزرگان بر آن شروحي نوشته اند، از جمله شرح مير سيّد علي همداني به زبان فارسي بنام «مشارب الأذواق »و «لوامع»ملا عبدالرحمن جامي است، و شرح نابلسي و بوريني که در ضمن شرح کل ديوان، شرح شده است . در اين قصيده او درباره شراب محبت سخن مي راند و اشاره به عهد الست مي کند. قصيده خمريّه با اين ابيات شروع مي شود: شربنا علي ذکر الحبيب مدامة سکونا بها من قبل أن يخلق الکرم لها البدر کأس و هي شمس يديرها هلال و کم يبدو اذا مزجت نجم و لولا شذاها مااهتديت لحانها و لولا سناها ما تصور ها الوهم مراد از حبيب محبوب است، رسول اکرم(ص)يا حق تعالي است و مراد از مدامه ي محبت و معرفت إلهي و شوق اشتياق به سوي حضرت حق است که از مشاهده آثار اسماء جماليه پديد مي آيد و سکرنا، يعني به طرب آمديم و مست شديم بر سماع«ألست بربکم».مراد از خلق کرم، ظهور مقدورات است و وجود ممکنات. يعني مستي ما، قبل از وجود ممکنات حادث- که خداوند، آن را به وجود آورده است - بوجود آمد.مراد از بدر انسان کامل است و عالم محقق عامل. بعضي گويند «بدر»عبارت از عارف کامل است که البتّه بزرگترين عرفا انبياء مي باشند. يعني :آشاميديم، پيش از تعلق جان به تن و تعلق روح به بدن، برياد حضرت دوست که روي محبت همه بدوست، شراب محبتي را که مستي و حيرت ارواح ما در مشاهده جمال و جلال او با آن شراب بود، و اين آفريدن درخت انگور است و ماده شراب مشهورپرشرو شور بود. شيخ جام ابياتي چنين مي سرايد: روزي که مدار چرخ افلاک نبود آميزش آب و آتش و خاک نبود برياد تو مست بودم و باده پرست هر چند نشان باده و تاک نبود (جامي،ص29) و مر آن شراب را علي الدوام، ماه تمام است جام و حال آنکه خورشيد آفتابي است (در فيضان و براقي)که مي گرداندش انگشت هلال گونه ساقي و بسيار پديد مي آيد وقت آميختنش با آب، ستاره رخشنده از شکلهاي حباب. ماهي است تمام جام و مي مهر منير و آن مهر منير را هلال است مدير صد اختر رخشنده هويدا گردد چون آتش مي زآب شود لطف پذير (همان،ص33) حافظ چنين فرمايد: گنج عشق خود نهادي در دل ويران ما سايه دولت بر اين گنج خراب انداختي پرده از رخ برفکندي يک نظر در جلوه گاه و از حيا حور و پري را در حجاب انداختي از فريب نرگس مخمور و لعل مي پرست حافظ خلوت نشين را در شراب انداختي (ديوان،ص271) و شيخ محمد شبستري در اين باره چنين سرايد: ما در ازل به عشق تو افسانه بوده ايم ما مست و رند عاشق و فرزانه بوده ايم پيش از ظهور عالم و آدم به بزم انس با تو حريف ساغر و پيمانه بوده ايم نام و نشان و ليلي و مجنون نبُد که ما از عشق ِ عقل سوزِ تو ديوانه بوده ايم (شرح گلشن راز،ص357) و چقدر مناسب اين سخن است، اين بيت سعدي: همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي (غزليّات سعدي،ص427) مراد از بدردر بيت ابن الفارض، انسان کامل است، و مراد از کأس مظهر و جلوه گاه اين شراب است،«وهي شمس»يعني طلوع کرده و پرتو نور خود را بر هر تقدير و تصويري انداخته است. و مراد از گرديدن آن ، نشر اسماء و صفات است و مراد از «هلال»مبلّغ از طرف عارف است ، مانند اصحاب انبيا و شاگردان اهل عرفان. و اگر معرفت لدنّي با مدارک شرعي آميخته شود، چه بسا نور هدايت آشکار گردد . مير سيد علي همداني گويد:شايد که مراد ناظم از اين معاني اعيان خارجي بوده و شايد که بدين عبارت حقايق نفسي خواهد. به تقرير اول،مراد از بدر روح محمّدي بود که مظهر آفتاب احديّت و وعاء حقيقت است و مراد از هلال امير المؤمنين علي عليه السلام باشد.(مشارب الأذواق،ص52). شذي: يعني بوي خوش و مراد از آن، عالم روح اعظم است که از فرمان خدا است و آثار جمال مطلق. و مراد از «حان»مقام محبت است و کنايه از حضرات ذات عليّه که عبارت است از انواع اسماء و صفات سنيّه و متعالي. و مراد از «سناها»نور عقل انساني است که پرتو برق روحاني است و برق روحاني کنايه از روح امري است که همچون يک چشم به هم زدن است. يعني اگر عقل نوراني آن-که عبارت است از پرتو برق روح انساني -نبود، و هم و پنداشت، براي اين مدامه - که کنايه از حقيقت جامعه وجودي الهي است -صورت ذهني را ثابت نمي نمود، زيرا آن مدامه في نفسه، داراي شکل وصورت نمي باشد و نور آن، سبب تصوّرش در وهم است (رک. لوامع جامي، ص36وشرح ديوان ،بوريني، ج2،ص176).شيخ در جاي ديگر گويد: وَماذاک َ إلّا أن بَدَت بِمظاهر فَظَنّوا سِواها و هيَ فيها تَجَلَّتِ شيخ جام در اين باره چنين فرمايد: اگر رهبر مستان نشدي نکهت مي مشکل بردي کس به سوي ميکده پي ور چشم خرد نيافتي نوروي کي درک حقيقتش توانستي کي (لوامع جامي،ص36) ابن الفارص اين قصيده را که چهل و يک بيت است به اين دو بيت به پايان مي رساند: فلا عَيشَ في الدُّنيا لِمَن عاشَ صاحِياً و مَن لَم يَمُت سُکراً بها فاتَهُ الحَزمُ عَلَي نَفسِهِ فَليَبکِ مَن ضاعَ عُمرهُ و لَيسَ لَهُ فيها نَصيبٌ و لا سَهمُ صاحي :هوشيار.حزم:اراده. پس براي کسي که با اين شراب(معرفت و محبت)مست نگردد(بلکه با لهو لعب و فخر فروشي و زينتهاي روزمره و افزايش ثروت مشغول گردد)اراده و لذّت زندگي دنيوي وجود ندارد و در رديف مردگان است(يعني کسي که اوقات خود را در مشاهده وجود حق، بطور کامل مورد توجّه و بررسي قرار ندهد قاطعيّت را از دست داده است و نمي تواند تصميم گيري کند و به مراتب بالا راه ندارد)بنابراين شايسته است برخود گريه و زاري کند، زيرا عمرش را در توجّه و تلاش جهت امور دنيوي بسر آورده و از اين شراب(معرفت)بهره اي نداشته، پس او از جمله کساني است که پشيماني گريبانشان را مي گيرد. سبک نگارش شعري ابن الفارض ابن الفارض در زماني زندگي مي کرده که زيبايي هاي بديعي چه در نثر و چه در شعر به اوج خود رسيده بود و در همان روزگار شخصيّت هايي مانند قاضي فاضل، عماد اصفهاني، ابن التعاويزي، ابن النبيه، بهاء زهير، ابن سناءالملک ، ابن الساعاتي و غير آنها از علماء بزرگ، زندگي مي کردند و همه آنان معروف به صناعات لفظي و کاربرد انواع بديع بودند (رک. امراء الشعر العربي في العصرالعباسي ،ص451)پس عجيب نيست که او نيز در اين باره با ايشان همرديف بلکه بعضاً بالاتر باشد، لذا مي بينيم که زيبايي هاي بديعي در همه قصايدش بلکه در اکثر ابياتش به چشم مي خورد . انواع بديع که بيشتر در اشعار ابن الفارض بکار برده شده عبارت اند از: 1ـ جناس تام: ليتَ شعري هَل کَفَي ما قَد جَري مُذ جَرَي ما قَد کَفَي مِن مُقلَتِي جري اول بمعني شدن وجري دوم بمعني سيلان و روان شدن است. ب ـ جناس ملفق: جَنَّةٌ عِندي رُباها أمحَلَت أم حَلَت عُجِّلتُها مِن جَنَّتي جنَة:باغ و بستان. رُبي جمع ربوة:تپه .«أمحلت»در مصراع اول بمعني خشک و بي حاصل است و در مصراع دوم مرکب است از «أم»و«حلت» و به معني سبز و خرّم و حاصلخيز است. عُجِّلتُها : برايم پيش انداخته شد، شتاب شد. جنّتي :مثن جنّت است. يعني : براي من از تپه هاي آن، بهشت عدن است چه خشک و بي حاصل و چه حاصل خيز-کنايه از لذّت مناجات است -که از جمله ي دو بهشت برايم پيش انداخته شده است. ج ـ جناس مشتق يا شبه مشتق: دارُ خُلد لَم يَدرُ في خَلَدي إنَّهُ مَن يَنأ عَنها يَلقَ غَي «خُلد »:بقاء و دوام.«لم يدر»:بر قلبم خطور نکرده و «خُلد» بمعني قلب است . يعني :همانا او (محبوب)سرزمين جاودانه (بهشت جاودانه )است -که عارفان آن در انواع لطايف و لذّتهاي معارف جاودانند- و بر قلبم خطور نکرده که اگر کسي از آن دور شود ناکام و نااميد و زيانمند مي شود و سرگردان. دـ گاه چند نوع جناس را در يک بيت جمع مي کند، مثلاً در اين بيت که مي گويد: و بايَنتَ بانات کذا عَن طُو يلِع بسلعٍ فَسَل عَن حلّةٍ فيه حَلَّتِ با ينت :جدا شدي، دور شدي بانات جمع بانه است و آن درختي است معروف. «طويلع»نام آبي است . «سلع»نام کوهي است. «حلة»:قومي که فرود آمدند. «حلّت»بمعني نازل شدن و اقامت گزيدن. هر گاه از ين سرزمينها عبور کردي و از درخت بانات در کنار آب کوه«سلع»جدا شدي و آنها را رد کردي، از قومي که در اين کوه فرود آمدند و بار گشودند بپرس. در اين بيت جناس ملفق، محرف، و شبه مشتق وجود دارد. و يا ابيات ذيل: بَريقَ الثّنايا مِنکِ أهدي لنا سَنا بُريقِ الثَّنايا فهو خَيرُ هَديّةِ و لولا کِ مااستَهديتُ برقاً و لا شَجت فؤادي فأبکَت إذ شدَت ورقُ أيکَةِ فَذاک هُديً أهدَي إليَ، و هذه علَي العودِ إذ غَنّت عَنِ العودِ بريق الثنايا:مفعول مقدم براي أهدي . الثنايا:دندانهاي جلوي دهان . سنا:نور. بُريق:تصغير کلمه برق است . الثنايا:نام محلها و جاها . ما استهديت :طلب هدايت نمي کردم. شجت: محزون گشت. شجاه :محزون نمود. شدت:آواز خواند. وروق جمع ورقاء: کبوتر. أيکة:درخت انبوه . ذاک:منظور برق است که در بيت اوّل ذکر شده . هدي: به معني ارشاد و راهنمايي است. أهدي:هديه داد و بخشيد. و ضمير هذه بر مي گردد به «ورق أيکة»در بيت قبل. و «عود»اول به معني شاخه است و «عود»دوم بمعني آلت موسيقي معروف است. غنت :آواز خواند. أغنت : شنونده را بي نياز نمود از آلت طرب. يعني :تابش نور برق از آن محلها، درخشش دندانهاي تو را به ما هديه کرد و آن بهترين هديه است . و اگر به خاطر اين نبود که از برق انتظار داشتم که تصوير درخشنده و برّاق دندانهاي شما را به من هديه کند، از برق طلب هدايت نمي کردم، زيرا برق در حدّ ذات خود برايم مناسب نيست. و همچنين اگر از بهر تو نبود، کبوتر آواز خوان بر شاخه هاي بيشه انبوه، قلبم را محزون نمي کرد و مرا با گوش دادن به آوازش به گريه نمي انداخت . اين برق هدايتي است که هديه اي را به من داد و آن عبارت است از درخشندگي دندانهاي تو و براي چشمانم خبر از جايي را آورد که قلبم وابسته به آن است . و اين کبوتر آواز خوان روي شاخه هاي درختان انبوه، با آوازش مرا از آلت طرب بي نياز کرد و اشتياق مرا به سوي تو برانگيخت. در اين ابيات، جناس ميان «برق و بُريق، هدي و أهدي، و غنّت وأغنت»وجود دارد. 2ـ طباق فلي بين هاتيک الخيامِ ضنينةٌ عليَّ بِجَمعي سَمحَةٌ بِتَشتُّتي ضنينة:بخيل. جمعي :وصال من و رسيدن من به او . سمحة:سخاوتمند . تشتتي :فراق و جدايي من. در اين بيت، طباق ميان «جمع و تشتت و ضنين و سمحه »وجود دارد. يعني:پس براي من در ميان اين خيمه ها محبوبه اي است که از وصل بخل مي ورزد و در فراق و جدايي سخاوتمند است. و بَسط طَوَي قَبضُ التَّنائي بِساطَهُ لنا بِطَويً و لَيّ بأرغدِ عِيشَةِ بسط:مجرور است به حرف جر(ربّ) و بمعني سرور و فراخي و ارتياح.طوي:درهم پيچيدن، مخالف پهن کردن و گشودن است . قبض:خلاف بسط است. التنائي:دوري. طوي :نام درّه اي است در شام. وليّ:سپري شد. أرغد:خوشترين و آسوده ترين . شيخ تأسف مي خورد بر آن روزهاي ارتياح و فراخي در «طوي»که سپري شد با آسوده ترين و خوشترين و پرناز و نعمت ترين زندگي و دست فراق، بساط آن را در هم پيچيد . در اين بيت علاوه بر صنعت طباق ، استعاره مکنيّه هم وجود دارد. گويي سرور و گشادگي را به مجلس انس-که لازمه آن حالت بسط است -تشبيه نموده است و بساطي خيالي برايش فرض کرده و «طوي»را کنايه از پايان مجلس انس قرار داده است. پی نوشت:   * استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد گرمسار ادامه دارد... /ع  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1239]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن