تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يكى از اصحاب خود را غمگين مى‏ديدند، با شوخى او...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853331663




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اشعار عاشورايي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اشعار عاشورايي
اشعار عاشورايي     روي نيزه ها سودابه مهيجي قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها ديگر اميد نيست به اين استخاره ها! برنيزه ها اذان خداحافظي نگو درگوش هاي زخمي بي گوشواره ها آه اي يقين بي سر و بي دست درسماع ابروي آفريده براي اشاره ها! طاقت نمانده ديدن لبخند نيزه را با کاروان زخمي لبخند پاره ها بادي که بوي خون تو را در ميان نهاد يک باره با مشام غمين سواره ها، لالايي وداع شبانگاه خوانده در آغوش ساکت و تهي گاهواره ها ... پشت مسير رفته جا مانده روي خاک يغماي پيرهن به تن خوش قواره ها اين نعش هاي سوخته، ققنوس هاي مست آيا دوباره مي رويند از شراره ها؟ درآسمان ظلمت گم کرده آفتاب خورشيد را چگونه ببينيم دوباره؟ها؟ اما سرک کشيد زگودال قتلگاه خورشيد رو به سوسوي تلخ ستاره ها ... خورشيد در گودال سودابه مهيجي آنگاه از قوم شقاوت آبرو رفت خون خدا با نيزه هاي در گلو،رفت وقتي که دريا در پي نهري جفاکار خونين جگر بي قطره آبي در سبو،رفت وقتي در آن آشوب،کفر تيغ درکف سروقت قرآن با دو دست بي وضو رفت غارت گر خونخوار ماند وآه تاريخ دودي شد و در چشم هاي تنگ او رفت سجده سرخ(تقديم به شهداي نماز ظهرعاشورا) سودابه مهيجي گرد خورشيد روي در قبله، سجده هايي طواف مي کردند احتمال هجوم حادثه را بي امان سينه صاف مي کردند رکعت تشنه لب فراهم بود... قامت سوره ها چه محکم بود... ايل توحيد پابه پاي نماز،کافران را مصاف مي کردند انحناي رکوع صف شدگان،رو به سر نيزه ها هدف شدگان تب شمشير تا شهادت را نزد قبله غلاف مي کردند تيرهاي پليد سم خورده، کينه عشق را قسم خورده در دل«حمد»ها که مي رفتند«سوره»ها راشکاف مي کردند آه!آن کوه سربه«مُهر» که بود؟ آن که «سي مرغ »اقتداي قنوت پيش پايش زمين که مي خوردند ذکر تسبيح قاف مي کردند... آفتاب از نماز خود برخاست، اختراني به خاک افتادند. [سر«خون خدا»سلامت باد!]...زير لب اعتراف مي کردند... عزاي آفتاب علي خيري روي ني ها نيست جاي آفتاب عاشقم،دارم هواي آفتاب خون تمام دشت را پرکرده است مانده اينجا رد پاي آفتاب ابرهاي تيره جولان مي دهند آسمان دارد عزاي آفتاب نيزه ها راپس بزن با دست خود تاببيني ماجراي آفتاب در غروبي سرخ، آتش پاگرفت سوخت يک يک خيمه هاي آفتاب بعد از آن در غربتي بي سابقه سوخت ني درنينواي آفتاب کار غارت آن قدر بالا گرفت برده اند ازتن، رداي آفتاب زخم ها برپيکرش گل کرده اند مثل باغي هرکجاي آفتاب برده دستي روي ني، خورشيد را مي برد با خود لواي آفتاب بوي خون،بوي جنون،بوي قيام مي وزد از کربلاي آفتاب تاکربلا يک گام ديگر مانده علي خيري امشب قلم گويا سرياري ندارد جزسوختن،آتش زدن،کاري ندارد امشب دل ودست و قلم،هم ناله با هم با سرنوشتي مثل من ،لبريز از غم امشب قلم،جنون را پيشه کرده است ديوانگي انگار در من ريشه کرده است مثل کبوتر مي پرد اين سو وآن سو اين دل اگر ديوانه شد، از اوست،از او بگذار تا برکام ما دنيا بگردد دنيا شبي را هم به کام ما بگردد اين چرخ بازيگر عجب نيرنگ باز است ما را به آتش مي برد،مهمان نواز است درخواب بوديم وسري برنيزه ها رفت آن قدر عاشق بود،برسرنيزه ها رفت خورشيد را بر نيزه ها آيا نديديد جان مرا،جان مرا، آيا نديديد؟! ازکربلا تا کوفه خورشيدم سفر کرد اين راه را خورشيدمن برنيزه سرکرد آمد به رسوايي کشد نامردها را آشفته سازد خواب اين بي دردها را هر گوشه اين کوفه صد نامرد خفته درسينه ام صحرا به صحرا دردخفته اين کوفه از آغاز با ما سرگران بود با ما از آن آغاز هم نامهربان بود اين خواب مرگ است ،آي مردم!خواب ننگ است برخيز از خواب گران ،هنگام جنگ است برخيز !آمد بر در دروازه دشمن آشفته کن يک باره خواب ناز دشمن ماييم اسيران بلا،آزادمان کن بشکن سکوت قرن را،فريادمان کن قرآن به خاک افتاد و ما کاري نکرديم زينب اسيري رفت و غمخواري نکرديم گل ها زفرط تشنگي بي تاب بودند آبي به سمت غنچه ها جاري نکرديم ديديم در گودالي ازخون غوطه مي خورد درغربتش،خورشيد را ياري نکرديم خاموش مانديم و سري برنيزه ها رفت کرديم حق را دفن و انگاري نکرديم اين ننگ بر پيشاني تاريخ حک شد خون حسين بن علي، سنگ محک شد ما جز به رفتن چاره اي ديگر نداريم سرمايه اي ديگر به غير از سرنداريم برمرکب ني مي توان با او سفرکرد گاهي به راه دوست بايد ترک سرکرد ما را حسين از کربلايش خوانده ،ياران! تاکربلا يک گام ديگر مانده ياران! آن گام آخر را ميان خون نهادند اين شد اگر نام مرا مجنون نهادند خورشيد فروشان بيژن ارژن دنيا چو وفا نمي کند دين مفروش يعني که شرف به مزد ننگين مفروش شرمت بادا!سر حسين بن علي است خورشيد به سکه سفالين مفروش مشق کربلا قيصر امين پور راستي آيا کودکان کربلا،تکليفشان تنها دائما تکرار مشق آب!آب! مشق باباآب بود؟ سيراب عطش آرش شفاعي خورشيد فريادت شب غليظ را مچاله کرد در زمانه دينار و بيعت آواز متلاطم تو به تپش درآمد وسياهي يک دست را چلچراغ بست درجاده ها بوي گام تو مي آمد آن دم که طوفان وار به زيارت مرگ مي رفتي وبادهاي صحرايي هنوز هم از هرم تکبير تو سوزانند درآن ظهر ارغواني که سيراب ازعطش دريايي از تيغ را به مجادله مي خواندي وآبي ترين رود تاريخ در چشم هايت موج مي زد حنجره ات شکوه فه اي بود که درباران شمشيرها به گل نشست وسرودت شمشيري که هنوز گُل مي دهد بي زوال خزاني آخرين سرباز حميد رضا شکارسري دريايي برسردست خلاصه درقنداقه اي خونين چشم در چشم کوير دوختي آنک آخرين فرياد روشنت درهجوم سه گانه شب به سکوت نشست... بي شمشير وسنان حتي بي ناخن و دندان زخمي به خصم زد اين آخرين سربازت که مرهمي اش نخواهد بود تا قيام قيامت ...   منبع: اشارات شماره128 /س  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 525]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن