واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عنصر «شخصيت »در مقامات حريري و حميدي (3) نويسندگان:دکتر حسن دادخواه* ليلا جمشيدي** پذيرش شخصيت پردازي در مقامات حريري براي سنجش و ارزيابي شخصيت پردازي در ادبيات داستاني معمولا به نکاتي مانند ثبات و استواري رفتار و سلوک آنان ، داشتن انگيزه براي کنش و پذيرفتني و قابل قبول بودن آنها ، توجه مي گردد » ( عناصر داستان ، ص 85) . در مقامات حريري ، شخصيتها همواره رفتار ثابت و يکساني از خود نشان مي دهند . نزديکي « ابوزيد سروجي » به شخصيتهاي داستان و تلاش براي همنشين شدن با آنها به اين دليل است که آنها را فريب دهد تا به خواسته خويش دست يابد . ابوزيد در فريب دادن ديگران تا آنجا پيش مي رود که دوست صميمي خود ، يعني حارث را نيز با آتش نيرنگ ومکر خود مي سوزاند . چنين مسأله اي را در مقاله « کرجيّه » آشکارا مي بينيم . در اين داستان حارث به دليل برهنه بودن و لرزيدن ابو زيد در سرما به حالش دل مي سوزاند و براي اينکه ديگران را به کمک کردن به او بر انگيزاند ، تنها پوستين خود را که بر تن دارد به وي مي دهد . در نتيجه اين عمل ، ديگران نيز پوستين ها و جامه هاي پر نگار خود را به ابوزيد مي بخشند . پس از رفتن ديگران در پايان داستان ، هنگامي که حارث از ابوزيد مي خواهد تا پوستينش را به وي برگرداند ، ابوزيد به او چنين پاسخ مي دهد : «اما ردّ الفروه فأبعد من رد أمس الدابر و الميت الغابر »(1) (شرح مقامات حريري ، ج 3 ، ص 252 ) و حارث که تلاش براي برگرداندن پوستين را بي فايده مي داند به زيبايي سخنان ابوزيد بسنده مي کند و از او جدا مي شود و حال خود را چنين توصيف مي کند : «ففارقته و قد ذهبت فروتي لشقوتي و حصلت علي الرعده طول شتوتي » (2) (همان ، ص 253). در خلال چنين حوادثي در داستان ، شخصيت حارث نيز براي خواننده شناخته مي شود . او فردي شيفته و سخنان اديبانه است که دليل نزديکي و دوستيش با ابوزيد نيز به دليل همين علاقه اش به سخنان ادبي او و حلّ معما هاي لفظي و بديع است و به همين علت نيز نيرنگهاي او را براحتي ناديده مي گيرد. حريري براي به حرکت در آوردن شخصيتهاي خود در جهت آفرينش حوادث داستاني از شيوه واقعگرايي استفاده کرده است . او بخوبي از نقش شخصيتهايش آگاه بوده و قصد داشته است تا افراد واقعي را بيا فريند. وي به جز تشريح کنش داستان ، مي خواهد کاري کند تا خوانندگان ، آن چنان با شخصيتهاي داستان مأنوس شوند که آنها را انسانهايي عادي تصور کنند که سخن مي گويند ، زندگي مي کنند ودر تکاپو و جنبشند . از سوي ديگر شخصيتهاي مقامات حريري مطلق نيستند؛ به عبارت ديگر ، نه نمونه مطلق خوبي و نيکو کاري هستند ونه ديو بد سيرت و شرور ، بلکه ترکيبي از خوبي و بدي هستند . ابوزيد سروجي در عين حال که فردي فريبکار و نيرنگ باز است ، رفتار هايي چون احسان ، بخشش ، مهمان نوازي ، کمک کردن به دوست خود به هنگام سختي ، امر به معروف و نهي از منکر ... و ديگر رفتارهاي نيکو از خود نشان مي دهد که او را از حالت مطلق بودن بيرون آورده است . يا در وجود حارث ، به رغم خوبي و صداقتش در دوستي ، ويژگيهايي چون ناپسند داشتن فقرا و نيازمندان ، پنهان نمودن راز فريبکاري ابوزيد ، هم پياله شدن با ابوزيد در ميخوارگي و..... را مشاهده مي کنيم . ديگر شخصيتهاي داستان نيز کم و بيش چنين ويژگيهايي را دارند ؛ به عبارت ديگر ، داراي ويژگيهاي انساني هستند. چنين شيوه اي در پرداخت شخصيتهاي حريري به سبک نويسندگان رئاليست نزديک است . زيرا شخصيت در اين سبک ، زاييده و محصول شرايط عيني است . انسان در آثار رئاليستي ، موجودي کاملا اجتماعي است . بيش از هر چيز خاستگاه اجتماعي شخصيتها ، راهنماي نويسندگان در آفرينش ويژگيهاي آنها است. اما نويسندگان اين سبک تنها به اين ريشه يابي اکتفا نمي کنند و مي کوشند به قهرمانان داستانهاي خود ويژگيهاي فردي ببخشند . پذيرش شخصيت پردازي در مقامات حميدي اگر چه حميدي با الگو برداري از شخصيتهاي مقامات حريري ، شخصيتهاي داستاني خود را برگزيده ، شخصيت پردازي وي در مقايسه با حريري به گونه اي مبهم صورت گرفته و همين امر موجب شده است تا احساسات خواننده آن چنانکه در برابر شخصيتهاي داستاني حريري برانگيخته مي شود ، شخصيتهاي داستاني حميدي براي او جذابيتي نداشته باشد و رغبتي براي پيگيري سرنوشت آنان در خود احساس نکند . شخصيتهاي مقامات حميدي نيز شخصيتهاي واقعي هستند و نويسنده آنها را از روزگار و زمانه برگزيده است ، ولي اين شخصيتها ابعاد شخصيتي خويش را به نمايش نمي گذارند و به جاي اينکه گفتارشان بيانگر ويژگيهاي درونيشان باشد ، بيشتر حالت سخنراني را به خود گرفته است . البته در برخي مقامه ها چون مقامه «سکباجيه » ، نويسنده در پرداخت شخصيتها بسيار موفق عمل نموده است . شخصيتها چنان واقعي جلوه مي کنند که نه تنها خواننده با آنها ارتباط برقرار مي نمايد ، بلکه در برابر رفتارهايشان از خود واکنش نشان مي دهد. شخصيت مقابل در اين داستان آن چنان پرگويي مي کند که خواننده بي اختيار او را شبيه به کساني مي داند که خود با آنها رو به رو شده است و واکنش شخصيت اصلي را در برابر او تحسين مي کند . هر چند تعداد چنين شخصيتهايي در داستان حميدي اندک است ، مي تواند گوياي توان وي در شخصيت پردازي و بيانگر اين واقعيت باشد که اگر حميدي به جاي توجه بيش از حد به لفظ پردازي و سبک به شخصيت پردازي مي پرداخت ، داستانهايش بسيار موثر تر گرديد . آن گونه که گذشت ، حريري در مقامات خويش ، شخصيت اصلي و شخصيت راوي را بيش از شخصيت ديگر مورد توجه قرار داده است . اگر چه حميدي نيز در داستانهاي خود به شخصيت اصلي اعتبار بيشتري بخشيده است ، ناشناخته ماندن هويت شخصيت اصلي به دليل ضعف شخصيت پردازي ، ارتباط خواننده را با او مشکل ساخته است ؛ لذا خواننده ترجيح مي دهد ، تنها نقش شنونده اي را ايفا کند که در مجلس سخنراني حضور دارد بي آنکه واکنشي نسبت به سخنران از خود نشان دهد و پس از ترک جلسه سخنراني ،تنها همان کلام سخنران است که بر او اثر مي گذارد . حميدي در پرداخت شخصيت راوي نيز چندان موفق عمل نکرده است . اين شخصيت به استثناي چند مقامه ، تفاوت چنداني با شخصيتهاي فرعي ندارد و تنها ويژگي که شايد کليدي براي باز گشايي قفل بسته درونش باشد ، عشق او به سفر و همراهي با دوستانش براي بهره گيري از شور وعشق دوره جواني است . نويسنده جز اين هيچ تصوير ذهني ديگري به دست خواننده نمي دهد. شخصيتها در مقامات حميدي همچون مقامات حريري مطلق نيستند . شخصيتهاي اصلي در عين حال که دانشمند و فرزانه هستند ، همواره دچار نوعي غرورو تکبر مي شوند و با واژه هايي در صدد تحقير طرف مقابل خويش بر مي آيند . عباراتي چون «اي جوان نو آموز »، «اي جوان نادان » ، «اي پير عمر فرسوده و عالم بيهوده » ، «اي جوان گزافگوي لا فجوري » (تحصيح مقامات حميدي ، ص 185 و 125و 86 و 34 ) يا براي نمونه در مقامه «سکباجيه »شخصيت مقابل با وجود اينکه بسيار مهمان نواز است با پرگويي قصد دارد ثروت و دارايي خويش را به رخ مهمانش بکشد . چنين رفتارهايي ، شخصيت مقامات حميدي را از حالت مطلق بودن در آورده است . بنابراين شخصيت پردازي در مقامات حميدي به دليل وجود شخصيت بي هويت ، گوناگون متعدد ، دچار از هم گسيختگي شده است . از سوي ديگر راوي نيز اطلاعات را در مورد اين شخصيتها به شکلي مبهم به خواننده ارائه کرده است . انواع شخصيت در مقامات حريري و حميدي 1- شخصيت ايستا همه شخصيتها در مقامات حميدي و شخصيتهاي فرعي در مقامات حريري ، شخصيت ايستا هستند؛ چه اينکه در اين شخصيتها هيچ تغيير قابل توجهي ، چه در طول داستان و چه در پايان آن ، مشاهده نمي کنيم . دليل ايستا بودن شخصيتها در مقامات حميدي اين است که شخصيتها در معرض حوادث مهمي قرار نمي گيرند تا واکنش قابل توجهي از خود بروز دهند و اگر گاهي تغييري در آنها پديد مي آيد ، سطحي است . همچنين مي توان «زمان کوتاه » داستانهاي حميد ، «عدم ارتباط ميان آنها » متعدد بودن شخصيتها به تناسب موضوع «و » محدود بودن داستان به يک حادثه را از ديگر عوامل ايستا بودن شخصيتهاي داستاني حميدي دانست . شخصيتهاي فرعي در مقامات حريري نيز اگر چه سخناني را مبني بر تغييرات جزئي در پايان برخي داستانها به زبان مي آورند ، نشانه هايي که گوياي تغييرات اساسي در آنها باشد به چشم نمي خورد . 2- شخصيتهاي پويا در داستانهاي حريري براحتي مي توان دو شخصيت «حارث بن همام » و «ابو زيد سروجي » را در طيف شخصيتهاي پويا جاي داد ؛زيرا اين دو شخصيت در حال پيدا شدن ، تکوين يافتن و از حادثه اي به حادثه ديگر رفتن ، دگرگون شدن و دگرگون کردن هستند ، بنابراين ، جنبه ايستا ندارند . از سوي ديگر اين دو شخصيت ، جنبه هاي انساني را بهتر نمايش مي گذارند ؛زيرا انسان ، موجودي پويا و در حال است ؛ حوادث بر او تأثير مي گذارد و او را دگرگون مي کند ؛وقايع و تغييرات اجتماعي ،خصوصيات اخلاقي و روحي وي را متحول مي سازد ؛ هم چنانکه وي حوادث را تحت تأثير قرار مي دهد و تحولات اجتماعي موجب مي شود . شخصيت ابوزيد در روند داستان ، حوادث بسياري را پشت سر مي نهد . اين حوادث بتدريج بر ويژگيهاي روحي ورواني وي اثر مي گذارد و سرانجام وي را به کلي دگرگون مي کند . اين دگرگوني آن چنان عميق است که در پايان داستان وقتي حارث به ديدن ابوزيد مي رود ، وي را کاملاً متفاوت با حالتي مي بيند که در مقامه نخست داشته است . راوي داستان - حارث بن همام - نيز در مسير حوادث داستان ، دگرگون مي شود . وي نماينده اکثريت جامعه است که بر اساس ظاهر افراد درباره ي او داوري مي کنند و ارزشهاي دروني فرد را ناديده مي انگارند . حارث در طول داستان بتدريج چنين ديدگاهي را به کناري مي نهد و در بسياري موارد ، دست ياري به سوي ابوزيد دراز مي کند . گاه با اکسير مهر و صداقت و گاه با نيشتر سرزنش و اهانت ، روح او را از سير در دنياي فريب و نيرنگ به حرکت در عالم راستي و درستي فرا مي خواند تا همگام با تحول خويش در دگرگوني ابوزيد نيز سهم بسزايي را ايفا کند . پی نوشت ها : *استاديار دانشگاه شهيد چمران اهواز **کارشناس ارشد زبان و ادب عربي 1-اما پس دادن پوستين از باز گردانيدن ديروز و زنده کردن مرده ، غير ممکن تر است . 2- از او جدا شدم در حالي که پوستين را از دست داده بودم و مي بايستي در سراسر زمستان از سرما بلرزم . منابع : نشريه دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد باهنر کرمان دوره ي جديد ، شماره ي 21(پياپي18)بهار 86 پايگاه نور ش 30 ادامه دارد...
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1780]