تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آن‏كه خدا را شناخت ، از او ترسيد و آن كس كه از خدا ترسيد ، ترس از خدا او را به عم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803850327




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حديث ديگران (3)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حديث ديگران (3)
حديث ديگران (3)   نويسنده:ابوالفضل وزير نژاد*     برداريد اين آتش (دانش پژوه، ج 2، ص 775 و...)   زمان: قرن سوم هنگام حکومت هارون الرشيد مکان: مکه معظمه نوع حکايت: حقيقي اشخاص اصلي: هارون الرشيد ابن سماک، ابن عبدالعزيز عمري اشخاص فرعي: فضل بن سهل، کنيز ابن سماک، کنيز ابن عمري، خدمتکار هارون حجم حکايت: بلند مضمون: در شناخت زاهدان واقعي شيوه ي بيان: سوم شخص ظاهراً تنها حکايتي است در تاريخ بيهقي که به زاهدان و تا حدي صوفيان مي پردازد. از جهتي ديدگاه بيهقي نسبت به تصوف يک نگاه گذرا است و آن گونه که به نظر مي رسد زاهدان رياکار فراواني بوده اند که از لباس و رفتار صوفيانه براي خود يک پايگاه و جايگاهي ساخته اند و اين مسأله در حکايت قاضي بولاني- قاضي شهر بست مشهود است- آنجا که قاضي بست و پسرش از گرفتن هديه سلطان سرباز مي زنند و اظهار بي نيازي مي کنند. بونصر مشکان خود را در برابر دو صوفي واقعي مي بيند و هنگامي که گزارش کار آنها را به امير مي داد. «امير به تعجب بماند و چند دفعت شنودم که هر کجا متصوفي را ديدي يا سوهان سبلتي را دام زرق نهاده يا پلاسي پوشيده دل سياه تر از پلاس، بخنديدي و بونصر را گفتي: چشم بد دور از بولانيان» (همان ص 774) بيهقي با بيان همين جمله کوتاه موقعيت متصوفه و صوفيان را در دوران غزنوي معلوم مي کند و مشخص مي شود که صوفيان در دستگاه حکومتي ارج و مقامي نداشته اند و با آنان به عنوان رعيت بي آزار برخورد مي شده است. البته که تصوف خانقايي هنوز به کمال خود نرسيده است. بيهقي براي اين که تفاوت ميان صوفيان حقيقي و صوفيان رياکار را مشخص سازد حکايتي را بيان مي کند در راستاي ماجراي قاضي بولاني اين حکايت نيز چون اغلب حکايتها در اخبار خلفاي عباسيان است، از آنچه خوانده است. روايت مي گويد: سالي هارون الرشيد به مکه رفته بود، آنجا مي شنود که دو زاهدند از زاهدان بزرگ به نام سماک و عبدالعزيز عمري که به نزديک هيچ سلطان نمي روند. هارون ميل مي کند که به ديدار ايشان برود تا حال و سيرت و درون و بيرون آنان دريابد. پس ناشناس به همراه فضل ربيع و غلامي با دو کيسه زر در هر يک هزار دينار، در جامه ي بازرگانان و پوشيده به ديدار آنها مي رود. تا کدام يک را در زهد و روش خود استوارتر بيند. چه «مرائيان را به حطام دنيا بتوان دانست» نخست به سراي عمري مي روند. چند بار در مي زنند تا در را گشادند، هارون و فضل و راهنما هر سه وارد مي شوند. عمري در حال نمازي است بر بوريايي «خلق و چراغ داني بر کون سبويي نهاده» نماز عمري تمام مي شود روي به آنها مي کند و مي پرسد، شما کيستيد؟ خليفه را معرفي مي کنند عمري اظهار ادب مي کند و مي گويد: «چه رنجه شد؟ مرا بايست خواند تا بيامدي که در طاعت و فرمان اويم که خليفه ي پيغامبر است...» (همان ص 776) هارون گفت: ما را پندي ده تا بر آن کار کنيم. عمري سخناني مي گويد که خليفه گريان مي شود اما پندهاي وي از نوع نصايح محتطانه است و خليفه پس از شنيدن پندهاي او کيسه اي زر پيش عمري مي نهد. عمري با بيان اين جمله که «صاحب العيال لايفلح ابداً: (همان ص 777) داشتن چهار دختر را بهانه مي کند که: «اگر غم ايشان نيستي نپذيرفتمي، که مرا بدين حاجت نيست.» و البته زر را مي پذيرد. هارون برمي خيزد که خارج شود عمري با او تا در سراي مي آيد و خليفه را همراهي مي کند. هارون در راه به فضل مي گويد: «مردي قوي سخن يافتم عمري را و لکن هم سوي دنياي گراييد، صعبا فريبنده که اين درم و دينار است! بزرگا مردا! که از اين روي بر تواند گردانيد تا پسر سماک را چون يابيم.» (همان ص 777) رفتند تا به در سراي ابن سماک رسيدند. حلقه بر در زدند، بعد از مدتي طولاني کنيزي در را باز کرد، آنان خانه اي ديدند بي فرش و چراغ. در پاسخ چگونگي کنيز گفت: «تا اين مرد مرا به خريده است من پيش او چراغ نديده ام.» کسي را مي فرستند و چراغي تهيه مي کند، هارون ابن سماک را بر بام خانه مي يابد، در حال نماز که مي گريست و اين آيت مي خواند: «اَفَحَسبتُم اَنَّما خلقناکُم عَبثاً و باز مي گردانيد و همين مي گفت پس سلام بداد که چراغ ديده بود و حس مردم شنيده...» (همان 777) روي بگردانيد و سلام داد و گفت بدين وقت چرا آمده ايد و شما کيستيد؟ فضل گفت: اميرالمومنين است و به زيارت تو آمده است. ابن سماک گفت: از من اجازه مي بايست گرفت که شما خلوت مرا بر هم زديد. فضل گفت: اکنون گذشت و اجازت صورت نگرفت و البته هارون خليفه پيغامبر (ص) است و اطاعات وي واجب همچون اطاعت خدا و پيامبر. پسر سماک گفت: اين خليفه بر راه شيخين مي رود تا فرمان او برابر فرمان پيغامبر (ص) باشد فضل گفت رود. ابن سماک گفت: «عجب دانم چه در مکه که حرم است اين اثر نمي بينم و چون اين جا نباشد». (همان ص 778) معلوم است که در جاهاي ديگر چگونه است. فضل ساکت شد هارون گفت: مرا پندي ده. ابن سماک پندي چند مردانه مي گويد، آن گونه که هارون به درد مي گريد. فضل به ابن سماک اعتراض مي کند که مي داني چه مي گويي و با کي؟ ابن سماک گفت: «يا اميرالمومنين اين فضل را امشب با تست و فرداي قيامت با تو نباشد و از تو سخن نگويد و اگر گويد نشوند تن خويش را نگر و بر خويشتن به بخشاي» (همان ص 779) در ميانه هارون آب خواست زاهد آب مي آورد و به هارون مي دهد و از او مي پرسد که اگر تو را از خوردن اين آب منع کنند آب را به چند مي خري؟ گفت به يک نيمه از مملکت. ابن سماک دوباره پرسيد اگر اين آب که خوردي بر تو ببندد چند دهي تا بگشايند؟ گفت: يک نيمه ي مملکت، گفت: بخور گوارنده باد. پس گفت: «يا اميرالمومنين مملکتي که بهاي آن يک شربت است سزوار است که بدان بس نازشي نباشد و چون درين کار افتادي باري داد ده و با خلق خداي- عزوجل- نيکوي کن. هارون گفت پذيرفتم.» (همان ص 779) پس اشاره کرد فضل کيسه ي زر مقابل ابن سماک نهاد پسر سماک تبسم کرد و گفت من شما را به بهشت هدايت مي کنم و شما مرا به آتش مي خوانيد. (هيهات هيهات برداريد اين آتش از پيشم که هم اکنون ما و سراي و محلت سوخته شويم و برخاست و به بام بيرون شد...» (همان ص 779) هارون و فضل خجل بيرون شدند، هارون در ميان راه مي گويد: «مرد اين است» و بيهقي خود در پايان حکايت چنين مي گويد: «و چنين حکايات از آن آرم تا خوانندگان را باشد که سودي دارد و بر دل اثر کند.» (همان ص 779)   کام طمع به عالم صورت چه خوش کني کاين نقش شکر است نه معني شکر است در شط حادثات برون آي از لباس کاول برهنگي است که شرط شناور است   هم به مرو از دست برفت (دانش پژوه، ج2، 174)   زمان: قرن چهارم هنگام حکومت سامانيان. مکان: خراسان نوع حکايت: حقيقي اشخاص اصلي: ابوالحارث منصور، محمود بگتوزن، فائق، عبدالملک بن نوح. اشخاص فرعي: امير نوح منصور، بوالقاسم سيمجور، سديديان، حميديان، ايلک بوالحسن نصر علي. حجم حکايت: بلند مضمون: سرنوشت و تقدير شيوه بيان: سوم شخص بررسي حکايت: گاه سخني از مسعود اين پادشاه مورد علاقه ي بيهقي يادآور خاطره يا حکايتي مي شود و اين جاست که عنان قلم را رها مي کند و کلامش از ميدان حوادث جدا مي شود و اطنابي شايسته مي بايد که روشن گر زواياي تاريک تاريخ است. از جمله ي اين گفتارها جمله اي است که مسعود در اوج مضايق شورشيان و دشمنان مي گويد: «اين چه هوس است که ايشان ميگويند، به مرو گرفتيم و هم به مرو از دست برفت.» (همان 974) بيهقي بعد از بيان جمله ي مسعود مي گويد: «و سخن پادشاهان، سبک و خرد نباشد، خاصه اين چنين پادشاه که يگانه ي روزگار بود وي بدين سخن مرموز آن خواست که پدر ما امير ماضي ملک خراسان به مرو يافت که سامانيان را بزد و خراسان اين جا از دست ما بشد و اين قصه هم چنين نادر افتاد و ما اعجب احوال الدنيا...» (همان 974) پس از بيان اين مطلب بيهقي خود را ناچار از بيان حکايت امير منصور نوح ساماني مي بيند بدين شرح: آن گاه که امير نوح بن منصور به بخارا درگذشت پسرش که وليعهد او بود، ابوالحارث منصور را به جاي او بر تخت نشاندند و اوليا حشم بياراميدند» ابوالحارث سخت نيکو روي و شجاع و جواني سخن آور بود اما خويي ترسناک داشت که همه از او بترسيدندي بعد از پدر کارها را ضبط کرد و اميران گماشت بگتوزون سياه سالار بود به نيشابور و امير محمود در بلخ و اين دو برخلاف هم بودند. محمود دل به نيشابور داشت و مي خواست که آن جا را بگيرد و امير خراسان ابوالحارث دل هر دو نگاه مي داشت اما توجه او بيشتر به بگتوزون بود. محمود رنجيده و خواست به بگتوزون حمله کند. بگتوزون به امير خراسان بناليد و امير از بخارا قصد مرو کرد و «فائق الخاصه» را با خو برد و خواستند اين کار را به صورتي پايان دهند که جنگي در ميانه نباشد. امير از مرو به سرخس کشيد و بگتوزون به خدمت رسيد ولي امير را آن گونه که فکر مي کرد با خود همراه نيافت، نسبت به ابوالحارث بدگمان شده مي پندارد که توجه او بيشتر به محمود است. پس فائق را مي ترساند که ممکن است هر دوي ما را به محمود تسليم کند و جانب او را بگيرد بهتر است او را از تخت ملک برگيريم و يکي از برادرانش را به جاي او بنشانيم. بگتوزون و فائق امير ابوالحارث را روزي که از شکار برمي گشت به خيمه ي خود خواندند، گفت: نيک آمد و فرود آمد از جواني و کم انديشگي و قضاي آمده... در ساعت بند آوردند و وي را بستند. (همان 976) و پس از آن به يک هفته ميل در چشم او کشيدند و کورش کردند و خود به مرو آمدند و ابوالفوارس عبدالملک بن نوح نزديک ايشان آمد و او را به اميري برنشاندند در حالي که جواني بيش نبود و کار ملک به پاي مردي سديد ليث وزيرش پيش مي رفت. اخبار به امير محمود مي رسد، سخت خشمگين گشته لشگري گران بر مي انگيزد و به سوي مرو مي کشد. و در برابر بگتوزون فرود مي آيد. «چون شير آشفته و به يک ديگر نزديک تر شدند.» رسولان در ميان آمدند تا کار بر صلح قرار گرفت. ولايت بلخ و هرات آن محمود شد و ولايت خراسان و نيشابور بگتوزون را، محمود سپاه خود را حرکت مي دهد، در اين ميانه تعدادي از لشکر مقابل، از سديديان و حميديان به بنه ي محمود حمله مي کنند و مالي مي ربايند محمود را آگاه مي کنند، برمي گردد و سپاه فائق و بگتوزون را در هم مي شکند و هر چه داشتند به دست محمود و لشکرش مي افتد. محمود علت شکست آنان را خيانت به خداوندگارشان مي داند و آيه بر مي خواند که: «اِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُوا ما بِاَنفُسِهِم» (رعد آيه 11) و مي گويد: «اين قوم با ما صلح و عهد کردند پس بشکستند ايزد- عز ذکره- نپسنديد و ما را برايشان نصرت داد» (همان 978) و خداوند را ناصر خود مي گيرد. فائق در شعبان همان سال فوت مي کند و بگتوزون از مقابل محمود فرار کرده به بخارا رفت و توسط ايلک بوالحسن نصر علي که از اوزگند تاختن آورد و چنان نمود که به ياري آمده است، دستگير شد. امير خراسان پنهان شد البته او را گرفتند با همه ي برادران و خويشان و به اوزگند روانه کردند «و دولت آل سامان به پايان آمد و امير محمود ناانديشيده بدان زودي امير خراسان شد.» (همان 979) بيهقي اين گونه سخن را به پايان مي برد. «اين قصه، پايان رسيد تا مقرر گردد معني سخن سلطان مسعود، رضي الله عنه، و نيز عبرتي حاصل شود کز چنين حکايتها فوائد پيدا آيد» (همان 979) قابل توجه اين که تنها محل جنگ نهايي پدر و پسر مشترک است ولي نتايج کاملاً متضاد است چه محمود ولايت خراسان را به آساني به دست آورد و مسعود ملک خراسان را به همان آساني از دست داد.   هر که او آسان خرد آسان دهد گوهري طفلي به قرص نان دهد (مثنوي دفتر اول) از حافظ است: بادت به دست باشد اگر دل نهي به هيچ در معرض که تخت سليمان رود به باد که آگه ست که کاوس و کي کجا رفتند که واقف ست که چون رفت تخت جم بر باد گره به باد مزن گرچه بر مراد رود که اين سخن به مثل باد با سليمان گفت در پايان يادآور مي شود آنچه از اين دست حکايات در تاريخ بيهقي آمده است حدود 33 مورد است که از اين ميان 22 مورد از آنها حقيقي و تاريخي بوده و تنها يک فقره حکايت تمثيلي است و اين بيانگر آن است که حقيقت گويي و حقيقت جويي بيهقي تنها در بيان وقايع تاريخي عصر خود خلاصه نمي شود و حتي در بيان حکايات ضمني نيز اين وسواس را دارد و سعي کرده از راه راست و درست خارج نشود. زمان اتفاق اين داستانها اين گونه است که دوازده مورد در زمان خلفاي عباسي پيش آمد که اغلب آنها در زمان مأمون و تعداد کمتري در زمان هارون الرشيد و تنها يک مورد در زمان معتضد عباسي صورت گرفته است. از جمله آنهاست (حديث ملطفه ها، نوحه بر جعفر، بهاي بوريا و نفت، برداريد اين آتش را) اين مقدار حجم از داستانها که به دوره ي خلافت عباسيان مربوط است، اهميت اين سلسله ي حکومتي را در نزد بيهقي و نيز اميران عزنوني را نشان مي دهد و شباهت و هماهنگي ميان ماجراهاي اين دو دوره و حتي طرز تفکر و رايزني هاي حکم رانان و درباريان و اطرافيان خليفه و سلطان را بيشتر متجانس مي بينيم از طرفي اين خلفا اهل سنت هستند و در نزد اهل سنت محترم و بيهقي هم مذهب سنت دارد و به احتمال متعصب لذا شايد داستانها از نظر او داراي ارزش معنوي و ديني هم بوده است. از طرفي هم تاثيراين داستانها به علت شهره بودن و تقدس شخصيت هاي آن بسيار موثر و براي خواننده قابل اعتبار است، توان گفت چون تمدن اسلامي در زمان هارون و مأمون در حد اعلايي بوده و ملکي وسيع، خليفه و درباريان نيز افرادي هوشيار و نکته سنج مي توان گفت که با اين مقايسه يک تقدس و ارزش هم به سلطان غزنوي داده است و در مواردي هم در اعتراض را بر خود بسته و خشم سلطان را فرو نشانده است. دو داستان مربوط به زمان سامانيان مي باشد از آنهاست (در علاج خشم- هم به مرو از دست برفت) شايد بتوان گفت بلفضل از جهت نزديکي اين سلسله به زمان خود اين داستان ها را انتخاب کرده بويژه که بعضي از شخصيت هاي آن را خود و مردم ديده اند لذا مي تواند تأثير آن بيشتر و عبرت انگيزتر باشد، آن گونه که خود مي گويد: «و هر کس که اين نامه بخواند به چشم خرد و عبرت اندر اين نامه نگريست که نه بدان چشم که افسانه است...» و جاي ديگر «و خردمندان را در اين باب عبرت بسيار است» (فياض، ص 691) يکي مربوط به زمان غزنويان است و آن داستان «غاشيه برداشتن» است که در زندگي ابوالقاسم برغشي رخ داده است حکايت ضمني است که بيهقي آن را کاملاً در مسير طبيعي حوادث تاريخي دوران حکومت غزنويان نياورده بلکه از آن به عنوان نمونه و مثال بهره برده است. در مقاله اين حکايت و بعضي ديگر نيامده است که حجم مقاله بسيار افزون مي شد. دو داستان مربوط به قبل از اسلام بوده مربوط به دوره هاي حکومتي ساسانيان و اسکندر مقدوني که باز هم در مقاله نيامده. يک حکايت مربوط به دوران خلفاي راشدين (عمر) است. دو داستان مربوط به دوران حکومت صفاريان است که تقريباً هم عصر و نزديک به غزنوي بوده و در نزد عامه مردم شهرت داشته است. يک داستان مربوط به پيامبران الهي (موسي (ع)) است و آن حکايت (در پي بيمي نه و در پيش اميدي نه) ج1، ص 25، از چاپ خطيب رهبر و يک داستان مربوط به زمان امويان است. تنها موردي که تمثيلي بوده و داراي زمان و مکان خاص نيست و منظوم اين است (کارواني زده شد کار گروهي سره شد.) اغلب شخصيت هاي حکايات ضمني تاريخي بيهقي يا جزو خلفا و امورا و سلاطين هستند و يا از درباريان و حاجبان و تنها در تمثيل که از دزدان کاروان سخن مي گويد، شخصيت ها عامي اند. شايد علت آن باشد که بيهقي از ابتداي جواني در دربار بوده و با عامه چندان معاشر نه و شديداً در محدوده دربار و خدم و حشم آن سير نموده است. پی نوشت ها :   *مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد منابع و مأخذ: قرآن کريم، مترجم ناصر مکارم شيرازي، آستان قدس رضوي از گذشته ادبي ايران، زرين کوب، عبدالحسين، انتشارات الهدي، چاپ اول، 1375 بوستان سعدي، تحصيح يوسفي، غلامحسين، خوارزمي، چ دوم، 1363 تاريخ ادبيات در ايران، صفا، ذبيح الله، انتشارات فردوسي، ج 2، 137 تاريخ ادبيات فارسي، هرمانه اته، ترجمه رضازاده شفق، بنگاه کتاب، 1356 تاريخ بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي، به کوشش خطيب رهبر، خليل، سعدي ج1، 1368. ــــــــــــــ، دانش پژوهش، منوچهر، هيرمند، چ اول، 1376 ـــــــــــــ، تصحيح، فياض، علي اکبر، دنياي کتاب، 1371 جام جهان بين، اسلامي ندوشن، محمدعلي، نشر قطره، 1382 حافظ نامه، خرمشاهي، بهادءالدين، علمي و فرهنگي، چ دوم، 1367 ديباي خسرواني کوتاه شده تاريخ بيهقي، دکتر محمد جعفري ياحقي، و مهدي سيد، جامي، 1384 ديدار با اهل قلم، يوسفي، غلامحسين، چاپ دوم ديوان غزليات حافظ شيرازي، کوشش خطيب رهبر، خليل، صفي عليشاه، چ 4، 1366 سبک شناسي، محمدتقي بهار، انتشارات بديهه، چ9، 1376 سيري در نهج البلاغه، شهيد مطهري، مرتضي، دارالتبليغ اسلامي، 1354 شرح جامع مثنوي معنوي، مولوي، محمدجلال الدين، زماني، مؤسسه اطلاعات، ج 1، 1378 غررالحکم و دررالکلم، مجموعه کلمات حضرت علي (ع) مترجم، الانصاري، محمد علي گزيده تاريخ بيهقي، روان پور، نرگس، نشر بنياد، چ سوم، 1369 گزيده تاريخ بيهقي، دبير سياقي، محمد، کتابهاي جيبي، چ سوم، 1356 هزار سال نثر فارسي، کشاورز، کريم، جيبي، چ اول، 1345 يادنامه بيهقي، مجموعه مقالات، دانشگاه فردوسي، چ دوم، 1374 پايگاه نور- ش18  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 555]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن