تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر خانه‏اى كه ميهمان بر آن وارد نشود، فرشتگان واردش نمى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833851837




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آفسايد!


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آفسايد!
آفسايد!   نويسنده: منوچهر اکبرلو   نگاهي به فيلمنامه«پنالتي»   خلاصه داستان   در محله اي فقير در گوشه اي از شهر جنگ زده آبادان عروسي اي برپاست؛ محله اي که مردم آن در دکل ها و مخزن هاي قديمي زندگي مي کنند. شرکت نفت به مناسبت 100سالگي صنعت نفت در ايران تصميم گرفته است اين منطقه را تخليه کند و در آنجا موزه نفت بسازد. اما ساکنان فقير منطقه جايي براي رفتن ندارند. جوانان منطقه کاري جز عشق به فوتبال ندارند. مهندس شرکت نفت که متوجه علاقه آنها به فوتبال مي شود، تصميم مي گيرد چند تن از آنها را جذب تيم صنعت نفت آبادان کند تا به اين بهانه بتواند خانه هاي سازماني شرکت نفت را در اختيار آنها قرار دهد. سرپرست تيم مخالفت مي کند. او معتقد است اين جوانان به کار تيم نمي خورند و بايد از فوتباليست هاي حرفه اي خارجي استفاده کرد. قرار مي شود بين تيم کارون و تيم صنعت نفت مسابقه اي برگزار شود و در صورت برد تيم کارون، چند نفر از بازيکنان آن، به خدمت تيم صنعت نفت در آيند. از سوي ديگر مهندس از دوست و هم سنگر قديمي اش که زماني فوتباليست بوده، مي خواهد مربيگري تيم کارون را بر عهده گيرد. جوانان محله شروع به تمرين مي کنند. کم کم جوانان بي علاقه به فوتبال را نيز به تمرين مي کشانند. عقيل، مرد بي سر و صدا و تنهايي که چوپاني مي کند، به پيشنهاد مربي، به جمع جوانان افزوده مي شود. روز مسابقه فرا مي رسد. در آغاز صنعت نفت با يک گل پيش مي افتد. تيم کارون اين گل را جبران مي کند تا به يک پنالتي به نفع تيم کارون مي رسيم. جوانان تيم خوشحال و آماده زدن پنالتي و بردن مسابقه هستند که عقيل(در ادامه بيماري اي که از جنگ در او به جاي مانده) بر زمين مي افتد و از دنيا مي رود. بازي قطع مي شود و بچه هاي تيم کارون پيکر عقيل را تشييع مي کنند؛ کسي که در انتها در مي يابيم خط شکن گردان بوده است. نمي دانم در بررسي تکنيکي يک فيلمنامه آيا درست است که از واژه هاي ارزشي استفاده کنيم يا نه. اما اجازه بدهيد عجالتاً نگارنده چنين کند. فيلمنامه پنالتي، شريف است. و توضيح مي دهم که منظورم از شريف آن است که فيلمنامه نويس خود را هنگام نوشتن، متعهد دانسته که به مخاطب خود احترام بگذارد. او را به زور نخنداند و از هر تمهيدي براي نگه داشتن او بهره نبرد. از آن فيلمنامه هايي که وقتي فيلمش را همراه خانواده مي بينيد، معذب نمي شويد و دائم به خود نمي گوييد که ديگر پايتان را به سالن سينما(حداقل با دختر و پسر جوان خود) نخواهيد گذاشت. اما آيا اين براي يک فيلمنامه کافي است تا ما بليت بدهيم و بياييم شکل تصويري آن را در سالن سينما ببينيم؟ مردمي که به تماشاي فيلم پنالتي نرفته اند مي گويند نه! فيلمنامه پنالتي مثل آدم مثبتي است که هيچ کس از او ناراحتي به دل ندارد، کسي از او بدي و بي احترامي نمي بيند، آزارش به کسي نمي رسد و خيلي خوبي هاي ديگر... اما آدم نچسبي است، در برخورد با او انرژي مثبت نصيبتان نمي شود، هيچ حسي، هيچ شوري در شما بر نمي انگيزاند و... فقط و فقط آدم خوبي است. فيلمنامه پنالتي چنين است. همه آدم هايش خوب اند. همه مي خواهند به هم کمک کنند. همه همدل اند، در نتيجه اتفاقي نمي افتد. مخاطب به هول و ولا نمي افتد، دلش شور نمي زند، بدمني قهرمان محبوبش را تهديد نمي کند، از گل زدن تيم کارون خوشحال نمي شود و... و اينها براي يک فيلمنامه، کاستي هاي بزرگي است. سيد فيلد را مي شناسيد. همان که در ايران، خيلي ها مي گويند دوره اش را پشت سر گذاشته ايم. و من معتقدم او را با آن آموزش هاي کلاسيک و ظاهراً خشکش هنوز نياموخته ايم و آن گونه فيلمنامه ننوشته ايم. چه برسد به اين که بخواهيم از او گذر کنيم. سيد فيلد در جايي مي گويد: «طبق يک قاعده کلي، براي پيدا کردن منشأ هر مشکل، بايد از همان آغاز فيلمنامه، دنبال آن بگرديد، از صفحه اول و از واژه اول.» بگذاريد چنين کنيم. از واژه اول فيلمنامه، از نام فيلمنامه، از پنالتي. پنالتي به مفهوم تاوان خطاست. در روايت خطايي رخ نداده است تا تاواني وجود داشته باشد. پنالتي حتي به معناي ظاهري اش نقشي در بيان انديشه فيلمنامه يا خط سير روايت ندارد. برعکس پنالتي اي که در داستان رخ مي دهد، دقيقاً در مرحله اي پيش مي آيد که فيلمنامه دارد(گرچه با مقدمه اي طولاني) سر و شکل مي گيرد. اما اين پنالتي، بازي را از جريان مي اندازد. قطع مي کند و بازي نيمه تمام مي ماند؛ چنان که فيلمنامه و روايت آن. اجازه بدهيد به سيدفيلد باز گرديم. او پس از پيشنهاد«پيدا کردن منشأ هر مشکل از همان آغاز» مي گويد: «با رعايت اين قاعده ممکن است به مواردي چند پي ببريد. براي مثال، تعداد شخصيت هاي داستان ممکن است بيش از حد زياد باشد، يا شما به درستي ندانيد شخصيت اصلي داستان کيست و به عبارتي داستان درباره کيست.» گويي که سيد فيلد دارد درباره فيلمنامه پنالتي حرف مي زند. تعداد شخصيت هاي داستان ممکن است بيش از حد زياد باشد. بله براي تشکيل يک تيم فوتبال تعداد زيادي آدم لازم است. اما همه بازي نمي کنند. همه کاپيتان نيستند و همه هم قرار نيست گل بزنند. شخصيت اصلي پنالتي کيست؟ داستان با عروسي هاشم شروع مي شود. آيا او شخصيت اصلي است؟ خير! او رها مي شود تا فقط يک جا همسر جوانش نگران زمين خوردنش در زمين باشد. بعد با نوجواني عشق فوتبال آشنا مي شويم؛ با رونالدو. اما او هم رها مي شود. دوباره به صحنه عروسي باز مي گرديم تا در آنجا چند نفر ديگر را ببينيم؛ ناخداي سابقي که حالا از گره زدن فقط بايد به زدن گره کراوات تازه داماد بسنده کند. در ميانه اين صحنه هاي طولاني بزن و بکوب موسيقي بندري، عقيل را مي بينيم که در گوشه اي نشسته و با ساز دهني سمفوني بتهوون را مي زند! بعد هم مي دود بيرون و روي زمين غش مي کند. دوستانش هم يکي مشعل تکان مي دهد که ارواح خبيثه را از او دور کند و دعوت مي کند به مراسم زار، و ديگري مي گويد: «زار نمي خواد. زن مي خواد!» فقط آخر داستان است که مي فهميم اين آدم يک لاقبا، زمان جنگ، خط شکن گردان بوده و حالا بي سر و صدا مي رود صحرا و گوسفندهاي مردم را مي چراند. اين کسي است که شهادتش بازي و فيلمنامه را قطع مي کند. آيا او شخصيت اصلي است؟ پس چرا در جاي جاي فيلمنامه رها مي شود. هيچ از او نمي دانيم و آخرين کسي است که به تيم فوتبال کارون مي پيوندد. اصلاً با آن حال و روزش براي چه مي آيد؟ او که مي داند هم خود آزار مي بيند و هم ممکن است براي تيمش مشکل ايجاد کند. مگر اينجا دشمني در کار است تا همچون دوران جواني اش، زندگي و سلامتش را کف دست بگيرد و بزند به قلب دشمن؟ اينجا تيم حريف، بچه هاي صنعت نفت هستند. بچه هايي از جنس همين بچه هاي تيم کارون. در هر حال او جا به جا از فيلمنامه غايب است و به جايش مثلاً خوش زباني هاي رونالدو را شاهديم يا بامزگي ها(و بي مزگي ها)ي حسون را، که افتاده است دنبال اين جوان ها و دم به دم چاي و باقالي برايشان مي آورد. شايد شخصيت اصلي مهندس است. خير! او يکسره خوب است و هر کار از دستش بر مي آيد انجام مي دهد و مسئولان بالاتر را هم که بدون مشکلي راضي مي کند. ديگر که را داريم؟ ناخدا را. از آن گونه مردمي که به قول خودش«زندگيشون تو جنگ سوخت و رفت». اما او نيز شخصيت اصلي نيست. او هم مثل بقيه فقير است و مثل بقيه تقريباً مشخص نيست که زندگي را چگونه مي گذراند. اگر او شخصيت اصلي نيست، پس محراب(کاپيتان تيم) هم نيست. حتي مربي هم شخصيت اصلي نيست. او فقط تيپ قهرمان سابق را بازي مي کند که قرار است به اصرار برگردد و دوران خوش گذشته را تکرار کند. اما او به راحتي مي پذيرد. مسئله خاصي وجود نداشته که فوتبال را کنار بگذارد. در نتيجه به راحتي مي پذيرد و دوباره شروع مي کند به مربيگري. برگرديم به سراغ سيد فيلد. او حدس هاي ديگري نيز براي يافتن مشکل فيلمنامه مي زند: «شايد احساسي مثل اين به شما دست بدهد که فيلمنامه خيلي پر حرف است و اکشن بيش از آن که از طريق تصوير پيش برود، با ديالوگ و شرح جلو مي رود.» بله چنين است! در بيشتر سکانس ها آدم ها نشسته اند و حرف مي زنند. چند سکانس اول فيلمنامه را مرور کنيد: (همان جا که به قول سيد فيلد بايد«قلاب» انداخته شود.) 1. فضاي شاد عروسي 2. گفت و گو درباره گره کراوات داماد 3. ساز دهني زدن و غش کردن عقيل 4. گفت و گوي مسئولان شرکت نفت با نگهبان 5. گفت و گوي مهندس با مربي تيم 6. گفت و گوي نگهبان با مردم محله 7. گفت و گوي مدير با مهندس و... سيد فيلد ادامه مي دهد: «يا اتفاقات آن قدر است که تمرکز داستان(تمرکز روي آن چه واقعاً داستان درباره آن است)، متزلزل، نامرتب و گسيخته به نظر آيد.» تمرکز پنالتي روي چيست؟ فقر مردم آن محله گوشه آبادان؟ اثرات به جا مانده از جنگ(حتي سال ها پس از پايان ظاهري آن)؟ درباره پيروزي اراده است؟ درباره قهرمانان ديروز وطن و گمنامي امروزه آنهاست؟ همه هست و هيچ کدام نقطه تمرکز پنالتي نيستند. در نتيجه داستان، متزلزل، نامرتب و گسيخته است. پر است از قطعات گسيخته. از پيرمردي که در سالگرد شهادت پسرش، پرچم بالاي دکل را عوض مي کند، از رونالدويي که روياي بازي در اروپا را در سر مي پروراند، از عدناني که سرش داخل کتاب است تا به دانشگاه راه بيابد، از جوان رمانتيکي که از حصيربافي خوشش نمي آيد و دوست دارد وسط آن بيابان، شعري درباره آدم برفي بگويد و... و همه اين آدم ها و روياها و کنش هايشان جز آن که لحظه به لحظه فيلمنامه از فقر و بي پناهي اين مردمان سخن مي گويد، اما روي خط فيلمنامه، چيزي را پيش نمي برند. عود کردن تاول هاي شيميايي مربي يا ترکش کمر مهندس، فقط يادمان مي اندازد که اينها رزمنده بوده اند و در اين سرزمين هشت سال جنگيده اند؛ اما براي اين خط داستاني چه دارند. فيلمنامه چنين آدم هايي نمي خواهد. برعکس، مهندسي مي خواهد که اصلاً اهل جبهه نباشد، نخندد، سرنوشت اين(به قول مربي) پاپتي ها اصلاً برايش مهم نباشد، تا خون به رگ فيلمنامه بدود. تا تلاش بچه هاي تيم کارون براي برگزاري يک مسابقه با صنعت نفت، يا براي اين که خانه شان تخليه نشود، يا سرپناه ديگري نصيبشان شود، پر شور و مهم شود. اما در مسابقه اي که همه دوست اند و حتي مربي تيم حريف هم دلسوزي شان مي کند، گل زدن يا گل خوردن تپش قلب چه تماشاگري را به هم مي ريزد؟ وقتي کاروني ها گل مي زنند، ما مي بينيم که صنعت نفتي ها ناراحت مي شوند؛ جواناني از جنس همين محراب و هاشم و عقيل ها. پس چرا بايد خوشحال شويم؟ اينجا رقيبي وجود ندارد. سيد فيلد در جايي ديگر براي حل مشکل وجود آدم هاي زيادي که حضور دارند اما پيش برنده نيستند، پيشنهادي دارد. او نامش را مي گذارد«دايره بودن». دليل نامگذاري اش مهم نيست. مهم اين نکته است که او پيشنهاد مي کند: «حادثه يا واقعه اي را در زندگي شخصيت داستانتان کشف کنيد که از بعد روحي و عاطفي، موازي با خط داستان باشد و بر آن اثر بگذارد.» بگذاريد اين پيشنهاد را روي فيلمنامه پنالتي پياده کنيم. مي توانيم يک اتفاق در دوره جنگ را موازي وضعيت کنوني عقيل به فيلمنامه بيفزاييم. چقدر کمک مي کند! در آن صورت بي خاصيت نيست که فقط در انتهاي قصه بفهميم که او فرمانده گردان بوده است. در شکل کنوني فيلمنامه، اين که در گذشته رزمنده بوده يا مثلاً در تمام عمر چوپان بوده باشد، هيچ تفاوتي در روند قصه ندارد. اما وجود يک حادثه در گذشته- در جنگ- و اتصال آن با مسئله کنوني مردم محله(اجبار به تخليه خانه ها يا مسابقه فوتبال) مي توانست خون به رگ فيلمنامه بدواند. يا مثلاً ناخدايي که قبلاً براي خودش لنجي داشته است، جز اين که لنجش در جنگ نابود شده، چيز ديگري از او نداريم. يک اتفاق ساده درباره زنش، فرزندش، موقعيت اجتماعي اش در گذشته يا مانند آن مي توانست بر داستان اثر بگذارد. اما ناخدا در شکل فعلي منفعل است و بي خاصيت. اين که او قبلاً ناخدا بوده باشد يا راننده ماشين، اين که مغازه دار باشد، اين که زن و فرزند داشته باشد يا نه، اين که... در شکل فعلي فيلمنامه، هيچ خاصيت و تأثيري ندارند.دايره بودن ابزاري است که با استفاده از آن مي توان نقش شخصيت ها به ويژه شخصيت اصلي را برجسته کرد. پيشنهاد ديگر سيد فيلد در همين ايده دايره بودن اين است که مي توان در طرح داستان پيچيدگي ايجاد کرد. اين پيچيدگي بر عمق و ابعاد شخصيت داستان مي افزايد و روايت را روان تر پيش مي برد. چنين است که تيپ آشناي مربي اي که آموزش را کنار گذاشته، با انگيزه اي قوي که ديگري در او زنده مي کند، به ميدان باز مي گردد. اما چنين انگيزه اي در مربي تيم کارون وجود ندارد. چرا که به دليل خاصي مربيگري را کنار نگذاشته است. جز اين که فکر مي کند نبايد مربيگري کند، چون«سال هاست پايش به توپ نخورده» است. بنابراين به سادگي مي پذيرد. در نتيجه اين بازگشتش اصلاً باشکوه نيست. همچنان که وقتي به علت بيماري قادر به حضور در روز مسابقه نيست، هيچ تأثيري بر بازي بچه ها ندارد و خودشان براي خودشان بازي مي کنند. براي همين است که آن جوان شاعر پيشه هم شعر را مي گذارد کنار و پا به توپ مي شود. چنان که عدنان هم مي رود درون دروازه و کتاب را مي بندد. اينجا هم به دليل نبودن پيچيدگي در خلق اين آدم ها، هيچ شوري از حضور آنها در زمين در ما ايجاد نمي شود. يا بدون پيچيدگي در شخصيت حسون است که نمي فهميم اين آدم يک لا قبا، آن وسط چه مي کند و آن خل بازي هايش به چه کار قصه مي آيد؟ فقط در يک جا توجه شخصيت به گذشته استفاده مي شود؛ جايي که عقيل به ياد جبهه مي افتد و همه را پشت سر مي گذارد و توپ را به تور دروازه مي چسباند؛ بي آن که بشود توجيهي يافت از شباهت اين نبرد با صحنه جنگ.براي همين است که گل زدنش خوشحالمان نمي کند. انگار چيزي کم دارد. مثل گلي که آفسايد است. گلي که به هيچ کس مزه نمي دهد. مخصوصاً به تماشاگري که مسابقه ناتمامي را با تشييع پيکر عزيزي همراه مي بيند. چنين است که فيلمنامه نويس روياي بچه هاي تيم کارون را از آنها مي گيرد و به دنبال آن اميدهايشان را. و ياد حرف عقيل مي افتيم: «اينها براي خودشون رويا مي سازن. آدم ها وقتي رويا مي سازن يعني اميد دارن» و چه چيز بدتر از اين که فيلمنامه از اين«بچه هاي پاپتي» هم روياهايشان را مي گيرد و هم اميدشان را... همراه با آن گل هاي آفسايدشان. منبع:فيلم نگار، شماره 87 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 487]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن