واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سقراط در آئينه زمان (2) نويسنده:قنبر بابائي سقراط متهم ،مدافع و محوم : «گناه سقراط اين است که جوانان را فاسد مي سازد و خدايان شهر را قبول ندارد و خدايان ديگري را يعني خداي دايموني را مي پرستد .» اتهام فوق را سه طبقه ي شعرا ،پيشه وران ،رجال سياسي و ناطقين بر سقراط وارد کردند چون سقراط اداعاي دانايي هر سه طبقه را باطل ساخته بود .مدعيان سقراط را در دادگاه سه نفر بودند ملتوس نماينده شعرا ،آني توس نماينده پيشه وران و ليکن نماينده رجال سياسي و ناطقين .سقراط ادعاي مخالفان خود را در دفاعيات خويش اين گونه بيان مي کند . «سقراط بد مي کند و کارهاي ناشايسته مرتکب مي شود زيرا وي درباره ي چيزهاي زيرزميني و اسماني به تحقيق مي پردازد و ناحق را حق جلوه مي دهد و اين را به ديگران نيز مي آموزد ».ملاحظه مي شود که هدف اصلي مخالفان سقراط از بين بردن عامل روشنگري است .يگانه سلاح اين حاکمان قدرت وارد کردن اتهام کلي است مثل فساد در جامعه و تکفير. در واقع گناه اصلي سقراط از نظر طبقات پرقدرت جامعه آگاه کردن مردم از قدرت انسان و بيدار کردن آنها از خواب غفلت ناداني است .سقراط روش نيل به حقيقت را به سادگي به مردم مي آموخت و حکمت و معرفت را زيربناي اخلاق و لازمه ي حکومت و سياست مي دانست و اين کار از نظر قدرت مداران جامعه جرم کوچکي نبود و نيست . سقراط در دادگاه با ذکر جريان بحث خود با نمايندگان سه طبقه ي مذکور دليل اصلي دشمن شدن آنها را اکار شدن ناداني آنها مي داند و با اينکه خود را در چند قدمي خطر مرگ مي بيند خود را پوينده راه حق مي داند و مي گويد .«وقتي انسان دست به کاري زد و مسئوليت کاري را قبول کرد اگر ان کار خدمتي در برداشت بايد ببيند آنچه مي کند حق است يا ناحق نه اينکه متوجه باشد که خطر دارد يا نه ...»سقراط باي رد اتهام قبول نداشتن خدايان با دلايل متعدد اعتقاد خود ا به خدا را اثبات مي کند حتي دانايي خود را و احساس تعهد خود در بيدار سازي مردم را نيز از طرف خدا مي داند . «اکنون که خداوند مرا مأمور جستجوي حقيقت و تحقيق در نفس بشر ساخته اگر از ترس مرگ يا خطر ديگر سنگر خود را رها کنم آيا زشت و ناپسند نخواهد بود ؟» سقراط در دفاع از خود ضعف نشان نمي دهد ،طلب عفو نمي کند بلکه با شجاعت بر عقيده ي خود پافشاري مي کند و با اينکه محکوميت خود را به مرگ حتمي مي داند در برابر محکمه مي گويد «آري اگر شما به من بگوييد سقراط اکنون ما نمي خواهيم مطابق گفته آني توس رفتار کنيم بلکه تو را آزاد مي کنيم به اين شرط که از تحقيق خود دست بداري و گرد معرفت نگردي ولي اگر يک بار ديگر اين راه را پيش بگيري به مرگ محکوم خواهي شد .در جواب به شما خواهم گفت »مردان آتن من شما را دوست دارم و به ديده ي احترام به شما مي نگرم ولي فرمان خدا را محترم تر از فرمان شما مي دانم و بناباين تا جان در بدن دارم از جستجوي معرفت و آگاه ساختن شما دست نمي کشم و هر يک از شما را که مي بينم به همان عادت سابق پيش کشيده به سوال و جواب خواهم پرداخت و خواهم گفت :مرد خوب تو که اهل شهر آتن هستي که بزرگترين شهرها و از حيث قدرت و دانش مشهورترين آنهاست .چگونه شرم نمي داري از اين که شب و روز در فکر پول و بدست آوردن شهرت و حيثيت و مقام باشي ولي در راه حقيقت کوچکترين قدمي بر نداري ؟و اگر کسي از شما اين سخن را نپذيرد و ادعا کند که در اين راه نيز قدم بر مي دارد او را رها نخواهم کرد بلکه از او سوال خواهم نمود و به آزمايشش خواهم پرداخت و اگر ببينم که عاري از قابلت انساني است در حالي که ادعاي داشتن آن را مي کند به او نشان خواهم داد که به گران بها ترين چيزها اعتنايي ندارد در حالي که چيزهاي بي ارزش را گران بها مي شمارد ...من معتقدم که هيچ خوشبختي باي کشور من بالاتر از خدمتي که من در راه خدا انجام مي دهم نيست و خدمت من عبارت از اين است که به دنبال پير و جوان رفته به آنان ثابت کنم که «پيش از آن که به فکر تن و مال خود باشيد در فکر تربيت روح درون خود باشيد .» سقراط پس از شنيدن حکم محکوميت خود تعجب نمي کند و خطاب به آنهايي که به محکوميت او رأي داده اند مي گويد :گمان نکنيد که من از بيان سخناني که مي توانست موجب خلاصي من از اين مهلکه شود عاجز بودم بلکه من از عجز و لابه کردن و از گفتن سخناني که شما به شنيدن آنها عادت داريد شرم دارم «من هنگان دفاع از خود حاضر بودم به منظور دفع خطر به کاري پست تن در دهم و نه اکنون از دفاعي که کرده ام پشيمانم بلکه مردن پس از چنان دفاع را از زندگي با عجز و التماس برتر مي شمارم زيرا براي هيچ کس سزوارتر نيست که در محکمه يا ميدان جنگ بخواهد به هر قيمت شده از مرگ جان بدر برد .» سقراط آخرين تقاضاي خود را از هيئت حاکمه چنين بيان مي کند : «در پايان سخن تقاضايي هم از شما دارم و آن اسن است که چون پسران من بزرگ شوند و شما ببينيد که آنها به پول و مقام بيش از قابليت انساني توجه دارند ،انتقام خود را از آنها بگيريد يعني همانطور که من شما را اذيت کردم آنها را اذيت کنيد و اگر آنها را خيال کنند که چيزي هستند که در واقع نيستند و به وظيفه اي که دارند عمل نکنند همچنان که من شما را ملامت مي کنم شما هم آنها را ملامت کنيد .اگر شما اين کار بکنيد به صلاح فرزندان من رفتار کرده ايد و من نيز ممنون شما خواهم بود .اکنون وقت آنست که من به استقبال مرگ بشتابم و شما به دنبال زندگي برويد .اما کدام يک از ما راه بهتري را در پيش دارد اين را جز خداوند کسي نمي داند . منابع : 1)اباهيم زاده -عيسي،(1375)،فلسفه ي تربيت ،دانشگاه پيام نور 2)افلاطون ،محاکمه ي سقراط «آپولوژي »،ترجمه کاوياني ،رضا و لطفي ،محمد حسن ،ابن سينا . 3)ژان -شاتو (1372)مربيان بزرگ .ترجمه شکوهي ،غلامحسين ،دانشگاه تهران . 4)فروغي -محمد علي ،سير حکمت در اروپا ،زوار تهران . 5)تقيب زاده -مير عبدالحسين .(1373)نگاهي به فلسفه ي آموزش و پرورش ،ظهوري . 6)همکاري حوزه و دانشگاه .فلسفه ي تعليم و تربيت .سمت . 7)ويل دورانت (1351)وتاريخ فلسفه جلد اول ،ترجمه زرياب خويي -عباس ،شرکت سهامي جيبي .
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1024]