واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فيلمي درباره نياز نويسنده:راجر ابرت مترجم: مينا خورشيدي نگاهي به فيلمنامه « رودخانه يخ زده» گاهي اوقات اجراي دو بازيگر آن قدر هماهنگ و کامل است که احساسات دو شخصيت را نسبت به هم بي آن که مستقيم درباره اين احساسات صحبتي شود، به خودي خود نشان مي دهد. اين اتفاق در مورد بازي مليسا لئو و ميستي آپهام در رودخانه يخ زده مي افتد. آنها نقش دو مادر را بازي مي کنند که بدون همسر در خانه هاي کانتينري محقر در مرز آمريکا و کانادا زندگي مي کنند. لئو نقش ري ادي را بازي مي کند،زني که همسرش هنگام ترک شهر ماشينش را در کنار کازينوي سرخ پوست ها رها کرده و سوار اتوبوس شده و احتمالاً به آتلانتيک سيتي رفته است . اين مرد که معتاد به قمار است، همه پولي را که خودش و همسرش پس انداز کرده بودند تا با هم يک خانه کانتينري بهتر بخرند، برداشته و فرار کرده. ري در يک فروشگاه به عنوان فروشنده نيمه وقت مشغول به کار است. پسران او که 15 ساله و پنج ساله هستند تا سر ماه يعني زماني که مادرشان حقوقش را دريافت مي کند، چيزي جز ذرت براي خوردن ندارند. آپهام هم نقش ليلا ليتل وولف را بازي مي کند. يک زن جوان سرخ پوست که به تنهايي زندگي مي کند، در کازينو کار مي کند و مادر شوهرش بچه يک ساله اش را از او دزديده است. ليلا ماشين شوهر ري را که با سوييچ کنار جاده رها شده بود بر مي دارد. ري او را پيدا مي کند و از او مي خواهد ماشين را پس بدهد. ليلا به او مي گويد مردي را مي شناسد که براي اين ماشين هزار دلار مي دهد. البته اين اصل ماجرا نيست. اين آشنايي شروعي مي شود بر تجارت غير قانوني ليلا و ري. آنها با ماشين از سطح يخ زده رودخانه مي گذرند و چيني ها و پاکستاني ها را در صندوق عقب ماشين از مرز کانادا به آمريکا مي آورند. رودخانه يخ زده که اولين فيلم بلند کورتني هانت است، هرگز در مسير اشتباه نمي افتد و در مقابل وسوسه تبديل کردن اين فيلم به يک تريلر به منظور موفقيت در گيشه، مقاومت مي کند. اين فيلم که جايزه بزرگ هيئت داوران جشنواره ساندنس را در سال 2008 از آن خود کرده،ازجمله فيلم هاي مستقل نادرآمريکايي است که دقيقاً مي داند چه مي خواهد و معني داستان چيست. ري ادي در زندگي اش يک قهرمان است، او به پسرش اجازه نمي دهد که مدرسه را رها کند و سر کار برود. ري از رئيسش درخواست يک کار تمام وقت مي کند که البته با اين درخواست مخالفت مي شود. او با قصد قبلي وارد کار قاچاق انسان نمي شود، اما وقتي به قاچاق رو مي آورد، متوجه مي شود که پول خوبي در اين کار است. ري هيچ حس خاصي نسبت به آدم هايي که در صندوق عقب ماشينش حمل مي کند ندارد و خيلي راحت ساک گرانبهاي زوج پاکستاني را به اين دليل که ممکن است حاوي بمب يا گازهاي سمي باشد، از ماشينش بيرون مي اندازد. پسر بزرگ ري، تي.جي، با چشماني باز اتفاقاتي را که براي خانواده اش مي افتد تماشا مي کند و مي داند داستان از چه قرار است. پدرش آنها را ترک کرده، هيچ غذايي در خانه نيست و کارمندان يک شرکت وام دهي به خاطر پرداخت نشدن طلبشان مي خواهند تلويزيون خانه را ببرند و اين که او مسئول مراقبت از برادر کوچک ترش است. زندگي براي ليلا هم غم انگيز است. او در شب هاي سرد، بيرون خانه مادر شوهرش مي نشيند و دزدکي پسر نوزادش را تماشا مي کند. آيا اين دو زن( ليلا و ري) نسبت به هم وابستگي و تعلق خاطر دارند؟ واقعيت اين است که اين داستان درباره دوستي و تعلق خاطر نيست، درباره نياز است. آنها درباره چيزهاي شخصي و خصوصي با هم گفت و گو نمي کنند و هر چه به هم مي گويند مسائلي کاربردي است که در همان لحظه به آن مشغول اند. رابطه آنها يک رابطه احساسي و معنوي نيست. هر دو بازيگر رفتار سردي به هم دارند و هيچ نشاني از وابسته شدن اين دو شخصيت به هم ديده نمي شود. منبع:نشريه فيلم نگار، شماره 92 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 374]